
قرآن بخوان
شاعر : سيده فاطمه نوري
خواهم نشست آينه سان در برابرت
تا بنگرم به چشم علي رزم آخرت
اي آفتاب بر سر سرنيزه ها بتاب
قرآن بخوان براي تسلاي خواهرت
دشمن كه حمله كرد به خيمه به خنده گفت:
زينب كجاست سيد و سالار و سرورت؟
اينك به سوي خيمه ما مي كنند رو
آن اسب هاي رد شده از روي پيكرت
با شعله هاي آتش و با تازيانه ها
تا تسليت دهند به غمهاي دخترت
گويا نشسته مادرم اندر بهشت خلد
آغوش خود گشوده بر آن جسم بي سرت
بابا به اشك بر سر كوثر نشسته است
سيراب كرده حنجر خونين اصغرت
در قتلگاه بر سر دامن گرفته بود
آن جسم زخم خورده و مظلوم، مادرت
مي خواستم بيايم و از زير نيزه ها
پيدا كنم تو را و دهم جان در برت
ناگه سه ساله دختركي گريه كرد و گفت
عمه بيا كه سوخت دلم سوخت دخترت
آتش گرفته بود به دامان بچه ها
آتش به جان ساقه گلهاي پرپرت
آبي نبود تا كنم آتش خموش و ليك
با اشك چشم كردم و با ياد كوثرت
دشمن به سويم آمده با تازيانه اش
من مي روم به شام به همراهي سرت
اي كاش يابم فرصتي از تازيانه ها
تا بنگرم دوباره به لبخند آخرت
قرآن بخوان كه وقت سفر ياريم كني
جانم فداي صوت خوش و خون حنجرت...
16نشانه كه وقتش رسيده شغلتان را ترك كنيد