گلي در دامن هستي چو خاشاك
عمر خود را به تباهي سركرد
لحظه لحظه بگذشت از عمرش
چو خزان رفت و عذاب از بر كرد
هرگلي عطر و نمايي دارد
واي بر من كه زمان خوارم كرد
هر وطن تهفه خود را دارد
بخت من تهفه غم را عقد كرد
در جهان من و تو.اي مهربان
تو سواري و مرا مركب كرد
در جهان هيچ گلي رخشان نيست
چون بشر آيينه را خلقت كرد
گر تو گل باشي من شمع وجود
غم پروانه چه كس باور كرد
غم پروانه چه آسان باشد......
سارو بلبل جمله برروي درختان شادند
بشر اهل طمع بين همه را در بند كرد
در فرا پرده اسرار نماند ماهي
بين خداراكه يوسف زچهش بيرون كرد
عمر من رفت و خزان حاصل شد
اين خزان است كه دلم ويران كرد.