بازكن پنجره را دور خـــودرا بنگر
باد با تندي خشم ضربه ها زد بر در
باز كن پنجره را دور خود را بـــنگر
ضربه هاي شلاق ميزند چنگ بر سر
چره ام خون آلود زخــــمها را بــــنگر
اي گل ژوليده چـــه براني درسر؟
باز كن پنجره را دور خــــــود را بنگر
توي گرماي كوير پــــاي من را بنگــر
همه گان خاموشند از پدر تـــــــــا مادر
باز كن پنجره را ظالمــــــــان را بنگر
اندكي با من باش تـــــا ببيني خنجـــر
چه شده بر تن من كـــه بمانده بي سر
همه جا شلاق است از پـــــــــدر تا منبـر
هر كسي را بيني كــرده تاجي بر سر
چيست اين قرن پليد تــــــاج گ... بر سر
دگر آن تاج طلا نــــــــنمايند بر سر
باز كن پنجره را روز و شب را بنگـــر
همه ظلم آلود از پسر تــــــــا منبر
همه جا زندان است همه جـــــا دار سر
گر زحق گويي تو هديه دار است بر سر
به ستوه آمده اند پــــــــــدران از منبر
جاي شلاق فريب ماندگار است بر سر
باز كن پنجره را.........................
به ستوه آمده ام بـــــــاز آي اي مادر
همه جا خون جاري نوش كـــــن اي اژدر
تو چه قلبي داري
تا به كي در لاكي
باز كن ژنجره را شهر من را بنگر