اين وصيتنومهي منه ! مادر !
از تو شيكمِ يه كوسه بَرات مينويسمش !
كوسهيي كه تو اَروند به دنيا اومده وُ
شايد يه روز بيفته تو تورِ ماهيگيراي بندر قاسميه ، يا چتله وُ دِيلم...
اين جنگِ لعنتي فقط واسه كوسهها بركت داشت !
اونا رُ از تمومِ اقيانوساي دُنيا كشوند اينجا !
ميگن بوي خونِ آدميزاد كوسهها رُ مَس ميكنه !
من به اين حرف ايمون دارم !
آخه با يه گولّه تو سينه رو آب شناور بودم
كه يهو ديدم تو دِلِ يه كوسهي پونزده مِترياَم !
قول بده به وصيتم عَمَل كني ! مادر !
بدون من واسه دفاع از حرمتِ گيساي سفيدِ تو رفتم جبهه ،
وَگَرنه هيچ خاكي ارزشِ اينُ نداره كه يه آدم بَراش بميره !
خاك فقط وقتي قيمتي ميشه كه ،
روش بذر بپاشيُ آبش بِديُ محصول درو كني !
(يعني كاري كه كشاورزا رو زمينا ميكنن !)
قول بِده بَرام گريه كني ! مادر !
آخه گريه داره دونستنِ اين كه ،
پارهي تنِ آدمُ يه كوسه پاره پاره كرده !
قول بِده نذاري برادرام زيرِ طوقِ اربابي بِرَن !
نبايد كسي از عَرَقِ پيشونيِ ما نون درآره !
ما تازه تاجِ شاهُ از سَرِش برداشته بوديم ،
تازه ميخواستيم ببينيم آزادي چه مزّهيي داره ،
تازه داشتيم دوستُ دُشمنُ ميشناختيم كه يهو جنگ شُد !
اَمون از اين عرباي لعنتي !
هميشه نفس كشيدنُ حرومِ ما كردن !
هميشهي اين تاريخِ تِرِكمون !
هميشهي اين تاريخ...
قول بده برادرم اين تاريخِ لعنتيُ عَوَض كنن !
نذارن مثِ هميشه ،
يكي عَرَق بريزه وُ يكي ديگه همه چيُ بالا بِكشه !
نذارن كسِ ديگهيي واسهشون تصميم بگيره !
نذارن كسي دستشُ جلو لَباي اونا بگيره واسه بوسيدن !
ما واسه همين چيزا شاهُ كلّهپا كرديم ديگه !
بِهِم قول بده ! مادر !
قول بِده نذاري خَم شه زانوهاشون !
نذاري چشمشون به دهنِ يكي ديگه باشه وُ
مثِ يه گلّه بُز هَر جا كه ميگه بِرَن !
قول بده نذاري كسي با خونم رو ديوارا شعار بنويسه !
نذاري اِسممُ بذارن رو كوچهمون !
اين كارا هيچّي رُ عَوَض نميكنه !
من كوچهمونُ به همون اِسمِ نسترن دوس دارم !
نسترن ، نسترن... نسترن اِسمِ دخترِ همسايهي سه تا خونه اونوَرتَرمون بود !
چشماش مثِ شباي چهارشنبهسوري برق ميزَد !
يادم نميره اون چراغا ، اون فِشفشهها ، اون آتيشا...
ستارههاي آسمونِ جبهه ،
چشماي نسترنُ يادم مينداخت !
حتّا شباي عملياتَم كه دَم به دَم خُمپاره مياومدُ
منوّرا آسمونُ عينهو روز روشن ميكردن ،
من تو فكرِ برقِ چشماي نسترن بودم !
حالا اِسمِ به اين قشنگي رُ از رو اون كوچه بردارن كه چي؟
كه يكي رفته تا هزارتا ديگه بموننُ زندهگي كنن؟
خُب اين رسمِ آدميزاده !
پَس كلمهي ايثار
ـ كه اين روزا به دهنِ هَر اُزگَلي مياد ـ يعني چي؟
مگه ما خُل بوديم تنمونُ سپرِ سُربِ داغ كنيم؟
مگه خُل بوديم بزنيم به اَروندُ
تركش بخوريمُ شامِ كوسهها بشيم؟
ما اين كارا رُ نكرديم كه يكي ديگه بيادُ
پوتينامونُ پاش كنه وُ
با لَگَد بزنه تو دهنِ هَِر كي سوال داره !
نذار عكسمُ رو ديوارِ هيچ گُذري نقّاشي كنن ! مادر !
اگه ميلِ من باشه كه ميگم ،
رو تمومِ ديواراي شهر
عكسِ چشماي نسترنُ بِكشن !
نذار ما رُ چماق كنن تو سَرِ اين جماعت !
نذار بازي بِدن اون همه غيرتُ !
نذار از پسرات تابلوي تبليغاتي بسازن !
اونا اگه دِل داشتن ، كنارِ من تو دِلِ اين كوسه بودن ،
نه اون بالا مالاها !
به وصيتم عمل كن ! مادر !
اينا تنها حرفِ من نيس !
حرفِ خيلياي ديگهس !
تو اقيانوساي دُنيا كوسههاي زيادي زندهگي ميكنن ،
كه پلاكِ سربازاي ايروني تو شيكماشونه !