ما رُ ببخشين ! آقاي ديكتاتور !
گمون ميكرديم آدميْزاد آزاد به دُنيا ميادُ
حقِ داره گاهي وقتا كلّهشُ كار بندازه !
گمون ميكرديم ، غيرِ قصّههاي مادربزرگ
جاي ديگهيي هم ميشه با ديو جنگيد !
گمون ميكرديم ،
هيچكس اون پرندهي زيتون به منقارُ شكار نميكنه !
گمون ميكرديم آدميمُ اين اشتباهِ بزرگي بود...
ما رُ ببخشين ! آقاي ديكتاتور !
نبايد از سنگيني چكمههاتون گِله ميكرديم !
خُب آدم شونه داره واسه همين چكمهها ديگه ! مگه غيرِ اينه؟
تازه نه مگه دستامونُ واسه اين داريم كه
قُلُ زنجيرا تو گوشهي سلّولاي نَمور زنگ نزنن؟
نه مگه سينهي آدما جون ميده واسه اين كه
سربازا ماشهي تُفنگاشونُ رو بِهِشون بِچِكونن؟
پَس از چيِ اين دوتا آدم
كه به تيركاي چپُ راستم بَستين ،
مُدام نعره ميزنن: زندهباد آزادي ؟
اصلاً آزادي چيه؟ آقاي ديكتاتور؟
كي همچي تُخمِ لَقّيُ كاشته تو دهنِ آدميْزاد؟
پَس اين همه زندونُ باطومُ تُفنگُ واسه چي ساختن؟
كه آدما وِل وِل بگردنُ هَرجور خواستن فكر كنن؟
كه تمومِ شكنجهگرا بِرَن سُماق بِمِكن؟
خُدا نياره اون روزُ ! آقاي ديكتاتور !
ديگه سنگ رو سنگِ دنيا بَند نميشه ! ميشه؟
معلومه كه نميشه !
نميخوام حتّا به همچين روزي فكر كنم...
پس اين سربازاي نازنين كجا موندن؟
چرا نميان كارُ تموم كنن؟
يه ساعته هَر سهمونُ بستن به تيركُ رفتن ناشتايي !
نوشِ جونشون !
نوشِ جونشون امّا صداي اين دوتا ديوونه كلافهم كرده !
دارن يه آواز دربارهي برابري ميخونن !
دربارهي كارگرا وُ كشاورزا !
چه حرفايي كه تو آوازشون نميزن ! آقاي ديكتاتور !
ميگن ارباب بايس زمينشُ
بينِ رعيت قسمت كنن !
چه مزخرفاتي !
زبونم لال اگه محصولِ زميني كه آدم بذرشُ كاشته
مالِ خودش باشه ،
پَس اون وَخ اربابا چيكارهاَن؟
اگه اربابي نباشه ،
كي خونِ رعيتُ تو شيشه كنه؟
كي دختراي دِهُ تو شبِ عروسيشون صاحب بشه؟
بدونِ ارباب زميني ديگه نيس كه محصول بده !
اگه شلّاقِ اربابا نباشه كه
تو دهات سنگ رو سنگ بَند نميشه ! ميشه؟
معلومه كه نميشه !
اصلاً اين زمونه هَر كي هَر كي شُده !
جوونا تا كتاب ميخونن ،
ميخوان زيرُرو كنن دُنيا رُ !
كتاب چيزِ خونهآتيشزنيه ! آقاي ديكتاتور !
ما هَم سياهِ يه كتابِ كوفتي شُديم !
يه كتابِ قرمز ،
كه عكسِ يه پيرِمَردِ ريش سفيدِ تُپُل رو جِلدِش بود !
اِسمش تو خاطرم نيست !
يكي از همين جوونا با خودش آوُرده بود كارخونه وُ
حرفاي شيش مَن يه غازي ميزَد ،
دربارهي اين كه كارگرا بايس تو سودِ كارخونه شِريك بشن !
...نه ! چِريك نه ! آقاي ديكتاتور !
گفتم شِريك !
ميدونم شُما از كلمهي چِريك متنفّرين !
منم اين كلمهي لاكردارُ بارِ اوّل تو كارخونه شنيدم !
كي گمون ميكرد قاطيِ چريكا بِشم؟
من رُ ببخشين ! آقاي ديكتاتور !
ميدونم شُما فقط چريكاي تيربارون شُده رُ دوس دارين...
آها ! سربازا دارن ميرِسن !
قربونِ قدماشون بِرَم !
دارن به خط ميشن تا كارُ تموم كنن !
اين دوتا كه كنارِ منن دارن رو به جوخه داد ميزنن:
عدالت ! عدالت ! عدالت...
عدالت ديگه چه كوفتيه؟ آقاي ديكتاتور !
هااا ! منظورشون همون فرشتهي چاقوكشيِ
كه دائم يه ترازو دستشه؟
همون كه مثِ زندونيا يه چِشْبند داره؟
چِشْبندش مثِ چِشْبَنديِ كه تو زندون به چشِ ما ميزَدَن !
ميدونم شُما چِشِ اونُ بستينُ
ميخش كردين به ديوارِ دادگاهتون !
همون دادگاهي كه حكمِ اعدامِ ما رُ توش مُهر كردن !
آخ ! كه چه چيزِ كلَكيه اين ترازو ، اين عدالت...
تا اونجا كه من ياد گرفتم ،
يه كيلو طلا از يه كيلو گندم سنگينتَره !
خيلي سنگينتَر...
سربازاي دلاورُ باش !
زانو زَدَنُ ما رُ نشون كردن !
يه فرمونده كه پرندهها كلّي فضله رو شونههاش انداختن ،
كنارشون وايساده وُ دستشُ بُرده بالا !
ما رُ ببخشين ! آقاي ديكتاتور !
اين دوتا احمقم ببخشين
كه به شُما بَدُ بيراه ميگن !
ما عَوَضي فكر ميكرديم ،
حق داريم واسه خودمون تصميم بگيريم !
عَوَضي فكر ميكرديم حَق داريم نفس بكشيم !
هيشكي بياجازهي شُما هيچ حقّي نداره !
اصلاً اوّل شُما ، دوّم خُدا ! آقاي ديكتاتور !
حالاشَم شرمندهايم كه دوازدهتا از فشنگاتون ،
قرارِ صرفِ نفله كردنِ ما بشه !
كاش ميگفتين دارِمون بزنن !
اينجوري خَرجتون سَبُكتَر ميشه ! آقاي ديكتاتور !
حيفِ اون فشنگاي طلاييِ خوشْگِل !
حيفِ اون فشنگا...
حالا فرمونده دستشُ آوُرد پايينُ داد زَد:
آتش !
يه نور از تُكِ تُفنگا تُتُق كشيدُ
يهو تَنَم داغ شُد !
چه حِسِ عجيبي ! آقاي ديكتاتور !
مَمنون كه اين حِسُ بِهِم دادين !
مَمنون كه اجازه دادين ،
گلوله خوردنُ قبلِ مُردن تجربه كنم !
دارَم نَم نَمَك بيحِس ميشم !
فرمونده تپانچهشُ كشيده داره مياد سُراغم !
شرمندهاَم !
شرمندهاَم كه با همون گلولهها نَمُردم !
منُ ببخشين !
آقاي ديكتاتور !
اشتباه گمون كرده بودم كه تو يه تختِ فنريُ
ميونِ ملافههاي تميز ميميرم !
همچي سَگجونم ،
كه بايس با تيرِخلاص خلاصم كنن...
خونمُ باش كه رَوون شُده رو كفِ ميدونِ تير !
سايهي فرمونده رو باش رو خونا !
دستشُ باش !
داره با تپانچه مياد بالا !
انگشتشُ باش !
انگار ميخواد بچكونه ماشه رُ !
ما رُ ببخشين !
ببخشين !
ببخشين !
آقاي ديكتاتور...
دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۳۵ ۳۰ بازديد
تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد