عوارضي

مشاور شركت بيمه پارسيان

عوارضي

۳۰ بازديد
 

دَم‌ِ عوارضي‌ ديدمش‌ !
دَس‌ْبند به‌ دستاي‌ خودش‌ بودُ
پابند به‌ پاهاي‌ اسبش‌ !
سواري‌ كه‌ مادربزرگ‌
اون‌ همه‌ تو قصّه‌هاش‌ ازش‌ حرف‌ مي‌زَد ،
حالا شُده‌ بود بازيچه‌ي‌ يه‌ مُش‌ لَجَن‌
كه‌ با لباساي‌ لجني‌ دورش‌ حلقه‌ زده‌ بودن‌ !
كسي‌ حرفاش‌ُ باور نمي‌كرد !
حتّا وقتي‌ خورشيدُ از خورجين‌ اسبش‌ بيرون‌ آورد
همه‌ بِهِش‌ خنديدن‌ُ گفتن‌
نورافكناي‌ عوارضي‌ بيشتر از اون‌ خورشيد روشني‌ دارن‌ !
اسب‌ِ رو پاهاش‌ بلند شده‌ بودُ مُدام‌ شيهه‌ مي‌كشيد ،
امّا شيهه‌ش‌
تو صداي‌ خاورايي‌ كه‌ از كنارِ بزرگراه‌ رَد مي‌شُدن‌ گُم‌ بود !
معجزه‌ها از علم‌ عقب‌ اُفتاده‌ بودن‌ُ
كسي‌ اون‌ سوارُ اسبش‌ُ باور نمي‌كرد !


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد