من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

صبح روز نخست

۳۰ بازديد
 

صبح روز نخست


آژير خطر

۲۹ بازديد
 

آژير خطر


بحران

۲۹ بازديد

 

بحران


به ياد شهيدان

۳۰ بازديد
 

به ياد شهيدان


سيرت سعدي

۲۹ بازديد

  سعدي

سعدي دو كتاب عمده اش را- يعني گلستان و بوستان- با حكايت هاي پادشاهان شروع كرده است. در گلستان فصل اول را به سيرت پادشاهان اختصاص داده و در بوستان هم درباره عدل و تدبير و راي آنها حرف زده. براي همين بيراه نيست كه او را تنها شاعر كلاسيك فارسي خوانده اند كه پا در دنياي سياست گذاشته و به حاكمان مي گويد بايد چه كنند. حتي برخي او را ماكياول ايران خوانده اند. هر چند اين لقب را گاهي براي طعنه به او به كار مي برند. در حالي كه سعدي نه فرصت طلب است و نه نيرنگ باز و نه فردي بي اخلاق.

ادبيات كلاسيك فارسي سرشار است از شاعران رسمي و درباري. و اين عجيب نيست عمر شاعران اغلب از عمر حكومت ها بلند تر بوده است. براي همين فهرست حاكمان و پادشاهان ممدوح در عمر ادبي يك شاعر بسيار بلند بالاست. انوري دست كم هفتاد زن و مرد را مدح كرد و اغلب ممدوحانش از طبقه حاكمان و درباريان بودند. فرخي و منوچهري و مسعود سعد و خاقاني هم دست كمي از اين انوري نداشتند. چيزي كه كم بود شاعر مستقل بود.

مي گويند سعدي هم شاعر رسمي و حكومتي بود؛ حكومتي كه مستبد و جاه طلب بود و حتي حاكمانش اجنبي و بيگانه بودند. اما به گمانم او از اين مساله عارش نمي آمده. چون امر مذمومي نبوده. كسي كه پادشاه مي شده ظل الله به حساب مي آمده و جاي اعتراضي نبوده. نخبگان عصر هم اين خيال را در سر نداشته اند كه حكومت را براندازند. سعدي هم در مقام يك شاعر از اين قاعده استثنا نبوده است.

اما برخورد سعدي با پادشاهان زمانه اش متفاوت بود با برخورد كساني مثل فرخي و منوچهري و انوري كه براي صله، تن به هر كاري مي دادند. شايد كمتر شاعر كلاسيك بزرگي به اندازه سعدي و تا اين اندازه از حكومت انتقاد زيركانه كرده باشد. به هيچ وجه قصد اين نيست كه از سعدي چهره اي روشنفكر يا مصلح با اين نوع تعابير مبهم و بحث برانگيز قرن بيستمي ترسيم شود. اما از خلال همين دو باب اول در گلستان و بوستان و چند قصيده بي نظير او در كلياتش مي شود به اين نكته پي برد كه او درباره حكومت چه مي انديشيده و برخوردش با حاكمان زمانه اش چطور بوده.

باربارا تاكمن در آن كتاب درخشان «تاريخ بي خردي» مي گويد فجايعي كه حكومت ها به بار مي آورند عمدتا چهار گونه است. اول به خاطر استبداد و ظلم است. دوم به خاطر جاه طلبي بيش از حد است. سوم به خاطر بي كفايتي و انحطاط است و چهارم به خاطر بي خردي. كتاب او درباره اين مورد چهارم است. يعني يك حكومت سياست هايي را پيش بگيرد كه با منافع مردم سازگار نباشد.

تاريخ ايران در آن دوره اي كه سعدي و حافظ و مولوي و عبيد زاكاني شعر مي گفتند حكومت هايي داشت كه هر چهار گزينه را داشتند. دوره اي بود كه مغول ها وارد ايران شده بودند و ايلخان ها به دربار راه يافته بودند. هيچ ترديدي در استبداد و ظلم آن خان هاي خون آشام نيست. سعدي در كلياتش نمونه اي از اين ظلم ها را آورده است كه عاملان حكومت شيراز در حق برادرش روا داشته بودند و به زور جنس زايد بر مصرف به او قالب كرده بودند. در باره جاه طلبي و بي خردي و بي كفايتي حاكمان زمانه سعدي هم داستان هاي دردناكي آورده اند. اما سعدي در مواجهه با اين حاكمان چه مي كرده و نظرش درباره حكومت آنها چه بوده؟

باب اول گلستان كه درباره سيرت پادشاهان است با عبارت شروع مي شود «پادشاهي را شنيدم كه به كشتن اسيري اشارت كرد.» عباس ميلاني در مقاله اي به اسم «سعدي و سيرت پادشاهان» كه در مجله ايران شناسي چاپ شده نكته ي ظريفي درباره ي اين شروع گفته است. او گفته است اولين واژه هايي كه سعدي كنار كلمه پادشاه به كار برده كشتن و اسيري است. سعدي خواسته يا ناخواسته با اين دو كلمه چيزي كه به خواننده تلقين مي كند نوعي خوف و وحشت است. يعني همان چيزي كه حكومت هاي استبدادي به بار مي آورند. سعدي در حكايت هاي ديگر همين باب اول نمونه هاي روشن تري از جاه طلبي و بي كفايتي حاكمان و پادشاهان مي آورد. در حكايتي مي گويد يكي محمود غزنوي را به خواب ديده بود كه همه وجودش خاك شده بود غير از چشمانش كه «همچنان در چشمخانه مي گرديد و نظر مي كرد.» خواب را اين طور تأويل مي كنند كه هنوز نگران است كه ملكش با دگران است» و اين يعني جاه طلبي بيش از حد در حكايتي ديگر مي گويد يكي از پادشاهان پيشين بر سپاهيان به لحاظ مالي سخت مي گرفت. روزي دشمن حمله كرد و همه سپاهيان فرار كردند. به يكي كه فرار كرده بود گفتند اين رسمش نيست و اين خيانت است. او جواب داد «سلطان كه به زر با سپاهي بخيلي كند به سر با او جوانمردي نتوان كرد.» و اين يعني بي كفايتي. يا در حكايتي ديگر مي گويد ملكي گنج زياد به دست آورد. بعد بريز و بپاش كرد. يكي از مشاوران به او گفت «دست از اين حركت كوتاه كن كه واقعه ها در پيش است.» ملك ناراحت شد و مشاور را «زجر فرمود و گفت مرا خداي، عزّ و جلّ، پادشاه اين مملكت گردانيده است تا بخورم و ببخشم، ناه پاسبانم كه نگه دارم.» و اين يعني بي خردي.

سعدي

اين نمونه ها در بين حاكمان و درباريان زمانه خود سعدي هم بوده است. مي شود گفت سياست سعدي برابر درباريان نوعي انتقاد زيركانه و البته محافظه كارانه لابلاي حكايت گويي بوده است. در اين شكي نيست كه سعدي شاعر انقلابي نبود. بناي اين را نداشت كه همه چيز را به هم بريزد و از نو بسازد. اهل غرغر كردن هم نبود. دشنام و فحش هم به حاكمان بي كفايت و بي خرد نمي داد. اما اين شعور و درك تاريخي را داشت كه با ادبياتش فضاي خشونت آميز زمانه اش را قابل تحمل تر كند. نخبگان زمانه سعدي يا انسان هاي قانع و اخلاقي بودند و يا فرصت طلب. يعني همان نان به نرخ روز خورها. اين دسته دوم با مدح هايي كه مي گفتند پولي مي گرفتند و زندگي شان را مي كردند. دسته اول هم همين كار را مي كردند ولي با شدت كمتري. اما يك تفاوت عمده بين اين دو گروه هست. شاعران و نخبگان دسته اول ادبيات و هنر را در خدمت قدرت قرار نمي دادند. سعدي به نظر مي رسد جزو دسته اول است. او هم مدح دربار گفت. ولي مدحش شبيه مدح كساني مثل فرخي و انوري نبود. در آن قصيده بي نظير «بس بگرديد و بگردد روزگار» با زباني كوبنده به امير انكيانو هشدار مي دهد و نصيحتش مي كند.

آن دو باب اول گلستان و بوستان شايد تنها كاري بوده كه يك شاعر و شخصيت نخبه مي توانسته در زمانه ي مغول ها بكند. يعني با حكايت گويي انتقاد كند و از بلاهت و ظلم زمانه حرف بزند. تفكر زمانه اي كه سعدي در آن مي زيسته اين بوده كه حاكم با اراده الهي و تأييد آسماني بر تخت مي نشيند. بعضي ها در زمانه ي ما در گلستان و بوستان تحقيق كرده اند و گفته اند سعدي در اين نوع از مشروعيت حكومت ترديد داشته است. اين ها ديدگاه امروزي و تأويل هايي براساس حكومت داري زمانه ي ماست بعيد است سعدي در اين عوالم سير كرده باشد. او شاعري قانع بوده كه به اصول اخلاقي انساني پايبند بوده و با همين اصول اخلاقي و انساني مي خواسته با حاكمان زمانه اش حرف بزند. گمان نمي كنم انگيزه اش بيشتر از اين بوده باشد كه با قصيده ها و حكايت هايش از فشار و سخت گيري هاي حاكمان به مردم بكاهد. كمال مطلوبش احتمالاً اين بوده است كه حكومت سخت گيري كمتري كند و مردم شهرش يك زندگي ساده معمولي داشته باشند. حالا اينكه قالب ادبي حرف هايش شبيه مونتني است و يا حرف هايش با ما كياولي شباهت هايي دارد تصادفي بيش نيست. جهان سعدي به قول فرانسيس بيكن بيشتر درباره ي اين است كه پادشاهان چه بايد بكنند. در حالي كه جهان ماكياولي درباره ي اين است كه آدمي چه مي كند. با اين حال شباهت هايي هم بين اين دو هست. هر دو از اين حرف مي زنند كه شهر ياران چه كنند و چه بگويند تا در قدرت بمانند.

منبع : سايت تبيان


اختر چرخ ادب پروين است

۳۰ بازديد

  پروين اعتصامي

يكي از قله هاي ،مستحكم رشته كوههاي عظيم و ، با صلابت و استوار ادب پارسي كه جايگاه بس رفيع و مرتفع دارد، متعلق به بانوي اول شعر زنان پارسي گواختصاص يافته ، شاعره اي كه آن چنان شعر به شيوه عروضي وسنتي مي گويد، كه آدمي تصور مي كند اين شعر قرن ششم ، هفتم ، هشتم در عصر مولانا، سعدي ، حافظ سروده شده و شعر از نظر جذابيت و جنبه هاي تعليم و تربيتي ، عرفان نظري وعملي توسط عرفاي بزرگي همانند: سنايي و شيخ عطار در قرن پنجم وششم سروده شده.

آهنگ كلام چنان با استواري و قوي بيان شده ودر قالب پند و موعظه مضامين ادا شده ، كه اشعار ناصر خسرو قبادياني و يا ملك الشعرا محمد تقي بهار را، در ذهن تداعي مي كند، و موسيقي شعرش چنان زيباست كه اشعارش در رديف بسياري از شاعران بزرگ است و ژرف نگري و ريزكاري شيوه شعرش همانند صائب است، نازك انديشي وظرافت شعرش به شيوه رهي معيري و استاد شهرياربوده اين قله مقاوم و مستحكم متعلق به مرحومه پروين اعتصامي است ، شعر او شعر خانواده و شعر مادرانه است ، و اين سند بس افتخار براي همه زنان مسلمان در همه كشور هاي پارسي زبان است كه شيرزني چون پروين در مصاف نفس مي جنگيد ، و زبان برنده وقاطع و كوبنده و با روح كاملا عرفاني وملكوتي دارد و شعرش مي تواند الگو و الهام بخش نه تنها براي زنان، بلكه مردان جامعه را در بر گيرد و افتخارشان باشد كه شعر شان به شيوه پروين اعتصامي است.

اي خوش از تن كوچ كردن، خانه در جان داشتن

روي مانند پري از خلق پنهان داشتن

همچو عيسي بي پر و بي بال بر گردون شدن

همچو ابراهيم در آتش گلستان داشتن

كشتي صبر، اندرين دريا افكندن چو نوح

ديده و دل فارغ از آشوب طوفان داشتن

در هجوم تركتازان و كمانداران عشق

سينه‌اي آماده بهر تيرباران داشتن

روشني دادن دل تاريك ، را با نور علم

در دل شب، پرتو خورشيد رخشان داشتن

همچو پاكان، گنج در كنج قناعت يافتن

مور قانع بودن و ملك سليمان داشتن

پروين اعتصامي متولد اسفند سال 1285 در شهر تبريز در همان سال تاسيس فرمان مشروطيت پا به ديده هستي گذاشت و پدرش يوسف اعتصامي ، خود مترجم ونويسنده واز رجال عصر خويش بوده ، پروين اعتصامي؛ اساتيد بزرگي همچون پدر بزرگوار خويش و علامه محمدتقي بهار وعلامه دهخدا در مسير زندگي داشته او در كتابخانه دانشسرايي عالي مدتي به شغل كتابداري ومدير كتابخانه اشتغال داشته ، متاسفانه عمر پروين كوتاه بود ودرجواني درسال 1320 يعني حدود35سالگي جهان هستي را بدورد گفت ، ودر شهر قم به خاك سپرده شده و ديوان شعرش ، شامل 248 قطعه شعر مي‌باشد، كه 65 قطعه به صورت مناظره مطرح شده است. او براي سنگ مزارش نيز شعري سروده :

اينكه خاك سيهش بالين است

اختر چرخ ادب پروين است

گر چه جز تلخي ز ايام نديد

هر چه خواهي سخنش شيرين است

صاحب آن همه گفتار امروز

سائل فاتحه و ياسين است

دوستان به كه ز وي ياد كنند

دل بي دوست دلي غمگين است

خاك در ديده بسي جان فرساست

سنگ بر سينه بسي سنگين است

بيند اين بستر و عبرت گيرد

هر كه را چشم حقيقت بين است

هر كه باشي و ز هر جا برسي

آخرين منزل هستي اين است

آدمي‌هر چه توانگر باشد

چون بدين نقطه رسيد مسكين است

علامه ملك الشعراي بهار در مقدمه ديوان اشعار پروين اعتصامي چنين مرقوم نمودند:

«اين ديوان تركيبي است از دو سبك و شيوه لفظي و معنوي آميخته با سبكي مستقل، و آن دو يكي شيوه خراسان است خاصه استاد ناصر خسرو قبادياني و ديگر شيوه شعراي عراق و فارس است به ويژه شيخ مصلح الدين سعدي شيرازي عليه الرحمه و از حيث معاني نيز بين افكار و خيالات حكما و عرفا است، و اين جمله با سبك و اسلوب مستقلي كه خاص عصر امروزي و بيشتر پيرو تجسم معاني و حقيقت جوئي است تركيب يافته و شيوه اي بديع و فاضلانه به وجود آورده است.»

اين شيوه سرايش شعري متعلق به بانوي اول شعرپارسا و پارسي گو پروين اعتصامي است، او بي ترديد در تمام ديوان اشعارش از تمام صنايع ادبي و عروض قافيه بسيار استادانه ، استفاده نموده ، هنر پروين اين است كه ديوان اشعار شاعران را قطعا خوانده ، و تسلط خوبي در اشعار شاعران دارد، در هر گوشه از شعرش شباهت سرايش شعرش با ساير شاعران نامداران در قرون گذشته را مي توان يافت ، در شيوه شعرش نوعي بي نيازي و بي اعتنايي به ماديات و امور دنيوي مشاهده مي شود ،و در قيل وقال هياهو ي دنيا نيست ، بلند نظر است، و جايگاه پرواز ، شعرش بقدري از زمين اوج گرفته ، كه همانند ؛ يك عقاب تيز بين است، يعني دام ودانه را ، از ارتفاع بلند مشاهده مي كند و اسير ودلباخته متاع دنيوي نيست ، افكارش كاملا مذهبي است و اعتقادات اسلامي در او بسيار مستحكم پايه ريزي شده ، طوري كه حوادث و لرزه هاي پي در پي دنيوي آسيب چنداني به روح او نمي زند.

اين هنر مردان و زنان مومن است كه هركه اهل ، ديار قرآن شد وپابند اصول وشرع مقدس شد ومرتب به مراقبه و باز سازي نفس و تزكيه وتهذيب نفس گام برداشت ، حوادث دنيا ممكن است برگ هاي اين درخت تنومند را قدري تكان دهد، اما هرگز به شاخسار هاي بلند ومحكم و ريشه اي كه درخاك رفته آسيب نخواهد زد، عمده ترين شاخصه شعر پروين اعتقادات قوي به اسلام و عمل به آن است و نگرش شيوه شعرش بيانگري اين است كه او سالها همنشين كلام الله مجيد ومكتب نهج البلاغه بوده كه الحق در كلام مولاحضرت امير مومنان در خطوط طلايي نهج البلاغه نوعي هوشياري به حوادث جهان است وبي اعتنايي به ماديات است، رد پاي ، نهج البلاغه و آيات نوراني قرآن در اشعار پروين به يقين پيداست ، او پيدا وپنهان جهان را با چشم سر، نه با چشم دل ديده ، لذا همانند يك عارف خدا جو،از كنار آن به آرامي مي گذرد، در اشعارش اشاره به موضوعات قرآني فراوان ديده مي شود و آرايه تلميح را به نحوي مطلوب استفاده نموده شعراو ، شعر قداست ونجابت است شعر رهايي از دنياست شعر پرواز است انگار برف پر وبال ملائكه پرواز دارد، شعرش زميني نيست وخواستگاهش دنيا نيست او عارفه اي است كه از شب تاريك ماديات جهان پرواز به نور و روشنايي پر گشوده ، و روزنه نور را بخوبي دريافته و حركت بسوي رضايت معبود دارد، شعرش هدفي مشخص را دنبال مي كند ، پيام دارد وپيام بس شيوا وشيرين كه در جهت رفتن به جايگاه هميشگي آماده وآراسته بايست بود و با جسم وجان آلوده و تني فرو رفته در ماديات و نفسانيت هرگز به وصال يار ابدي وازلي نخواهيد رسيد، بايست شوق پرواز داشت او مي داند كه جسم خاكي مركب روح علوي است او معلم شعراخلاقيات است وبس .

تو بلند آوازه بودي، اي روان

با تن دون يار گشتي دون شدي

صحبت تن تا توانست از تو كاست

تو چنان پنداشتي كافزون شدي

بسكه ديگرگونه گشت آئين تن

ديدي آن تغيير و ديگرگون شدي

جاي افسون كردن مار هوي

زين فسونسازي تو خود افسون شدي

اندرون دل چو روشن شد ز تو

شمع خود بگرفتي و بيرون شدي

آخر كارت بدزديد آسمان

اين كلاغ دزد را صابون شدي

با همه كار آگهي و زير كي

اندرين سوداگري مغبون شدي

درس آز آموختي و ره زدي

وام تن پذرفتي و مديون شدي

 

منبع : سايت تبيان


سيماي سيمرغ در شاهنامه

۲۹ بازديد

  سيماي سيمرغ در شاهنامه

مقدمه :

اگر چه در شاهنامه ، سيمرغ ، به منزله ي موجودي مادي تصوير مي شود كه اين جهاني مي نمايد ، اما صفات و خصوصيات او كاملا فوق طبيعي و روحاني و متعلق به قلمروي واقعيت هاي اين جهان است .

ارتباط دنيوي او تنها از طريق زال است در واقع سيمرغ به يكي از امشاسپندان يا ايزدان يا فرشتگان مي ماند كه ارتباط گهگاهشان با اين جهان يا يكي از جهانيان ، دليل تعلق آنان به جهان مادي و يا اين جهاني بودنشان نيست . درخت يا كوهي كه بر آن آشيان دارد ، نيز درخت يا كوهي كه بتوان موقع جغرافيايي آن را در عالم خاك معين كرد ، نيست.

تعريف :

سيمرغ كه معادل عربي آن عنقاست ، از جمله عناصر طبيعي قابل توجهي است كه در ادب فارسي به گونه هاي متعدد حضور يافته و" به سبب صفات برجسته يي كه هستي او را شكل و تجسم بخشيده است ، امكانات تاويلي بالقوه و متعددي در اختيار فرهنگ و ادب فارسي گذاشته است . " (پورنامداريان ،1386 : 65 )

سابقه ي حضور اين مرغ اساطيري در فرهنگ ايراني به پيش از اسلام مي رسد ،" از آن چه در اوستا و آثار پهلوي يا به طور كلي از فرهنگ پيش از اسلام بر مي آيد مي توان دريافت كه اين مرغ ، مرغي فراخ بال كه بر درختي درمان بخش به نام ويسپوبيش يا هرويسپ تخمك كه در بر دارنده ي تخمه ي همه ي گياهان است ،آشيان دارد . در اوستا اشاره شده كه اين درخت در درياي ونوركش يا درياي فراخكرت قرار دارد . (پورداود ، 1359 ،7-575 )

در ارتباط با سيمرغ ، درختي كه وي بر آن آشيان دارد نيز وارد داستان مي شود و از اين طريق اين درخت ، سيمرغ با تمام گياهان و نيز دريايي كه درخت در آن رسته است ، مربوط مي گردد . چنان كه از وصف اين مرغ مي توان فهميد ، سيمرغ مرغي است مقدس كه بعد هم در شاهنامه در چهره ي يك پرنده اساطيري و موجودي ماوراي طبيعي حضور پيدا مي كند و چنان كه از جمله اختصاصات اسطوره است ، اين مرغ در سرنوشت قهرمانان و حوادث اساطيري دخالت مي كند . ( نامداريان . 1386 : 65 ) سيمرغ بعد از اسلام هم در حماسه هاي پهلواني و هم در ادبيات و حماسه هاي عرفاني حضور مي يابد . سيمرغ در شاهنامه دو چهره ي يزداني و اهريمني دارد كه اولي را در داستان زال و دومي را در داستان اسفنديار مي بينيم .( نامداريان . 1386 :65 )

سيمرغ اهريمني كه بيشتر يك مرغ اژدهاست و خالي از ظرفيت ها و استعداد هاي قدسي سيمرغ يزداني و اساطيري است .

چهره ي يزداني سيمرغ :

اين سيمرغ با آغاز داستان زال وارد صحنه مي شود ، آشيانه ي او در كوه البرز واقع شده است :

يكي كوه بد نامش البرز كوه

به خورشيد نزديك و دور از گروه

بدان جاي سيمرغ را لانه بود

كه آن خانه از خلق بيگانه بود

چنان كه در شاهنامه آمده است سام پدر زال فرمان مي دهد فرزندش را كه با موهاي سفيد چون پيران به دنيا آمده است ، از بيم ننگ در صحرا بيندازند تا از ميان برود . اما سيمرغ كه به دنبال طعمه يي براي فرزندان است ، به سبب مهري كه خداوند در دل وي مي افكند زال را به آشيان مي برد و در كنار بچه هاي خويش مي پرورد.

بسيمرغ آمد صدايي پديد

كه اي مرغ فرخنده ي پاك ديد

نگهدار اين كودك شيرخوار

كزين تخم مردي در آيد ببار

سرانجام هنگامي كه سام به دنبال خوابي كه ديده است به پاي البرز كوه به سراغ فرزند مي آيد ، سيمرغ پس از وداع با زال و بخشيدن پري از آن خويش به منظور ياري وي در هنگام سختي ، زال را كه حال جوان برومند و خوش سيمايي است به سام مي سپارد .

چهره ي ماورا طبيعي و مقدس و اساطيري سيمرغ در ارتباط با زال در شاهنامه برجسته مي شود . زال بعد ها دوبار از پر سيمرغ براي احضار وي استفاده مي كند و هر بار سيمرغ ظاهر مي شود و مشكل لاينحل زال را با نيروي غيبي و فرا طبيعي خويش حل مي كند . ( نامداريان .1386 :66 )

اول بار به هنگام زاده شدن رستم پسر زال ، آن گاه كه رودابه از درد حمل از هوش رفته است و همه از چاره درمانده اند ، زال پر سيمرغ را به آتش مي افكند و سيمرغ حاضر مي شود و با راهنمايي او تهيگاه رودابه را مي شكافد و رستم به دنيا مي آيد . دگر بار زماني است كه رستم در مرحله اول جنگ از اسفنديار شكست مي خورد و مجروح و افكار به خانه بر مي گردد زال براي بار دوم پر سيمرغ را در آتش مي نهد و سيمرغ حاضر مي شود :

چو سيمرغ را ديد زال از فراز

ستودش فراوان و بردش نماز

به پيشش سه مجمر پر از بوي كرد

ز خون جگر بر رخش جوي كرد

سيمرغ چون حاضر مي شود پيكان هاي اسفنديار را از تن رستم و رخش بيرون مي كشد و پر بر زخمهاي آنان مي كشد ، چنان كه هر دو در دم بهبود مي يابند .

سيمرغ در شاهنامه نه تنها پژشكي ماهر و برخوردار از قدرتهاي الهي است بلكه عاقل بالفعل است ، از همه راز جهان آگاه است و هر مشكلي را چاره مي داند و آينده را از پيش به روشني مي خواند .

از پيش گويي هاي او مي توان به اشاره نمودن نيروي جسماني خارق العاده فرزند زال در هنگام زاده شدن رستم اشاره كرد :

چنين گفت سيمرغ كاين غم چراست

به چشم هژبر اندرون نم چراست

از اين سرو سيمين بر ماهروي

يكي شير باشد تو را نامجوي

كه خاك پي او ببوسد هژبر

نيارد به سر بر گذشتنش ابر

و زماني كه به پر و منقار خستگي هاي رخش و رستم را بهبود مي بخشد ، رستم را از شور بختي ريختن خون اسفنديار آگاه مي سازد :

بدو گفت سيمرغ كز راه مهر

بگويم همي با توراز سپهر

بدين گيتي اش شور بختي بود

چو بگذشت در رنج و سختي بود

سيمرغ به رستم سفارش مي كند كه با اسفنديار نجنگد و فردا در ميدان جنگ راه درخواست و لابه پيش گيرد و فزوني جستن از اسفنديار را فرو بگذارد . اما در عين حال به رستم مي گويد كه اگر اسفنديار پوزش تو را نپذيرفت بي گمان زمان او سر آمده است و چاره يي از جنگيدن نيست و آن گاه به رستم مي آموزد كه اسفنديار چگونه كشته مي شود و او را راهنمايي مي كند تا درخت گزي ، تيري دو پيكان و سه پر راست كند و اگر اسفنديار ترك كارزار را علي رغم درخواست و لابه ي رستم نپذيرفت به چشم وي زند:

به زه كن كمان را و اين تير گز

بدين گونه پرورده ي آب رز

زمانه برد راست آن را به چشم

شود كور و بخت اندر آيد به خشم

چهر ه ي اهريمني سيمرغ :

چهره ي اهريمني سيمرغ در خوان پنجم از هفت خوان اسفنديار ديده مي شود . آشيان اين مرغ اهريمني در بالاي كوه قرار دارد :

يكي كوه بيني سراندر هوا

برو بر يكي مرغ فرمانروا

كه سيمرغ گويد ورا كارجوي

چو پرنده كوهيست پيكارجوي

اگر پيل بيند برآرد به ابر

ز دريا نهنگ و به خشكي هژبر

اين مرغ هيچ يك از شرايط مرغ اساطيري را ندارد و جالب اينجاست كه چهره ي اهريمني اين مرغ را در برخورد با اسفنديار مي بينيم . در ديگر بار فعل بد اسفنديار باعث مي شود كه راهنمايي سيمرغ به مرگ اسفنديار بينجامد . شايد بتوان اين امر را در بيگانگي او با دين و آيين خاندان گشتاسب و بد فعلي آن ها دانست.

نتيجه گيري :

بنابر آن چه ياد آور شديم سيمرغ در مقام مرغي اساطيري داراي صفتهاي فرا طبيعي زير است :

– 1بزرگ پيكر و بسيار نيرومند و آسيب ناپذير است .

– 2بر درخت ويسپوبيش يا كوه البرز آشيان دارد .

– 3داناست و عاقل بالفعل است و به اسرار سپهر آگاه است .

– 4درمان هر دردي را مي داند و چاره هر مشكلي را مي داند .

– 5طبيبي حاذق است و از كارهاي مهم پزشكي بر مي آيد و پر او شفابخش است .

– 6زال را كه كودكي بي پناه است تحت حمايت خود مي پرورد . زال كه پرورده ي سيمرغ است چهره يي حكيمانه و اساطيري در شاهنامه دارد .

منبع : سايت تبيان


زندگينامه فرخ تميمي

۳۱ بازديد

"براي جستجو در اشعار فرخ تميمي كليك كنيد"

فرخ تميمي

فرخ تميمي در 11 بهمن سال 1312 در نيشابور زاده شد. پدرش «ميرزا محمد خان طالقاني» از مردم طالقان بود. فرخ در 2 سالگي پدر را از دست داد و زير نظر مادرش بانو «نصرت السلطنه مقدم مراغه اي» در تهران بزرگ شد. او دوره هاي ابتدايي و متوسطه را در دبستان تمدن و دبيرستان دارالفنون گذراند. او به سال 1333 در نخستين دوره ي مهندسي دانشكده ي نفت پذيرفته شد اما چند ماه بعد به دليل مشكلات مادي از ادامه تحصيل بازماند. سپس به خدمت سربازي رفت. دوره ي سربازي را در تهران ، گرگان و تركمن صحرا سپري كرد و پس از آن به كار در زمينه ي حسابداري پرداخت. درس اين رشته را هم در آغاز دهه ي 1340 در « موسسه ي عالي حسابداري » خواند. سال 1346 اين دوره را به پايان بُرد. سپس به مديريت حسابرسي و رياست قسمت حسابداري كارخانجات و شركتهاي مختلفي رسيد. تميمي در سال 1345 ازدواج كرد. نام همسرش «زهرا منشور» است و حاصل اين ازدواج يك پسر به نام فرهنگ مي باشد. ذوق شعري او از دوران دبيرستان با شعرهاي چهارپاره و گاه آزاد ، كه اغلب درون مايه اي ملي داشت شناخته شد. فرخ تميمي در 23 اسفندماه 1381 به دليل ايست قلبي در تهران درگذشت و در قطعه ي هنرمندان بهشت زهرا به خاك سپرده شد.

  اشعار فرخ تميمي


اشعار فرخ تميمي

۳۰ بازديد

فرخ تميمي

لينك ورود به اشعار فرخ تميمي

فرخ - تميمي - اشعار فرخ - اشعارفرخ - اشعار تميمي - اشعارتميمي - اشعار فرخ تميمي - اشعارفرخ تميمي - وبلاگ فرخ تميمي - اشعار شاعران پارسي زبان - اشعار شاعران ايراني - وبلاگ شعر پارسي

لينك ورود به اشعار فرخ تميمي


خروش فرهاد

۳۰ بازديد

 

            گل  سرخ  اناران  و حصار باد

  لب  خندان  نگين  رج رج  مرجان

 ندانم  رشته ي  ياقوت شد،  يا اخگر سوزان

  چه مي گويند،  شد خاكستري  خاموش

ترا كي مي توانم  ديد ؟

 درخت  سركش  اما گُر گرفت  و بيستون  در نور مي افروخت

 -«مرا  هرگز  نخواهي ديد»

  لبت سرخ  و  بر آن لبخنده ي  فرهاد

 شكسته  فرق  تو  از تيشه ي  بيداد .