سيرت سعدي

مشاور شركت بيمه پارسيان

سيرت سعدي

۳۰ بازديد

  سعدي

سعدي دو كتاب عمده اش را- يعني گلستان و بوستان- با حكايت هاي پادشاهان شروع كرده است. در گلستان فصل اول را به سيرت پادشاهان اختصاص داده و در بوستان هم درباره عدل و تدبير و راي آنها حرف زده. براي همين بيراه نيست كه او را تنها شاعر كلاسيك فارسي خوانده اند كه پا در دنياي سياست گذاشته و به حاكمان مي گويد بايد چه كنند. حتي برخي او را ماكياول ايران خوانده اند. هر چند اين لقب را گاهي براي طعنه به او به كار مي برند. در حالي كه سعدي نه فرصت طلب است و نه نيرنگ باز و نه فردي بي اخلاق.

ادبيات كلاسيك فارسي سرشار است از شاعران رسمي و درباري. و اين عجيب نيست عمر شاعران اغلب از عمر حكومت ها بلند تر بوده است. براي همين فهرست حاكمان و پادشاهان ممدوح در عمر ادبي يك شاعر بسيار بلند بالاست. انوري دست كم هفتاد زن و مرد را مدح كرد و اغلب ممدوحانش از طبقه حاكمان و درباريان بودند. فرخي و منوچهري و مسعود سعد و خاقاني هم دست كمي از اين انوري نداشتند. چيزي كه كم بود شاعر مستقل بود.

مي گويند سعدي هم شاعر رسمي و حكومتي بود؛ حكومتي كه مستبد و جاه طلب بود و حتي حاكمانش اجنبي و بيگانه بودند. اما به گمانم او از اين مساله عارش نمي آمده. چون امر مذمومي نبوده. كسي كه پادشاه مي شده ظل الله به حساب مي آمده و جاي اعتراضي نبوده. نخبگان عصر هم اين خيال را در سر نداشته اند كه حكومت را براندازند. سعدي هم در مقام يك شاعر از اين قاعده استثنا نبوده است.

اما برخورد سعدي با پادشاهان زمانه اش متفاوت بود با برخورد كساني مثل فرخي و منوچهري و انوري كه براي صله، تن به هر كاري مي دادند. شايد كمتر شاعر كلاسيك بزرگي به اندازه سعدي و تا اين اندازه از حكومت انتقاد زيركانه كرده باشد. به هيچ وجه قصد اين نيست كه از سعدي چهره اي روشنفكر يا مصلح با اين نوع تعابير مبهم و بحث برانگيز قرن بيستمي ترسيم شود. اما از خلال همين دو باب اول در گلستان و بوستان و چند قصيده بي نظير او در كلياتش مي شود به اين نكته پي برد كه او درباره حكومت چه مي انديشيده و برخوردش با حاكمان زمانه اش چطور بوده.

باربارا تاكمن در آن كتاب درخشان «تاريخ بي خردي» مي گويد فجايعي كه حكومت ها به بار مي آورند عمدتا چهار گونه است. اول به خاطر استبداد و ظلم است. دوم به خاطر جاه طلبي بيش از حد است. سوم به خاطر بي كفايتي و انحطاط است و چهارم به خاطر بي خردي. كتاب او درباره اين مورد چهارم است. يعني يك حكومت سياست هايي را پيش بگيرد كه با منافع مردم سازگار نباشد.

تاريخ ايران در آن دوره اي كه سعدي و حافظ و مولوي و عبيد زاكاني شعر مي گفتند حكومت هايي داشت كه هر چهار گزينه را داشتند. دوره اي بود كه مغول ها وارد ايران شده بودند و ايلخان ها به دربار راه يافته بودند. هيچ ترديدي در استبداد و ظلم آن خان هاي خون آشام نيست. سعدي در كلياتش نمونه اي از اين ظلم ها را آورده است كه عاملان حكومت شيراز در حق برادرش روا داشته بودند و به زور جنس زايد بر مصرف به او قالب كرده بودند. در باره جاه طلبي و بي خردي و بي كفايتي حاكمان زمانه سعدي هم داستان هاي دردناكي آورده اند. اما سعدي در مواجهه با اين حاكمان چه مي كرده و نظرش درباره حكومت آنها چه بوده؟

باب اول گلستان كه درباره سيرت پادشاهان است با عبارت شروع مي شود «پادشاهي را شنيدم كه به كشتن اسيري اشارت كرد.» عباس ميلاني در مقاله اي به اسم «سعدي و سيرت پادشاهان» كه در مجله ايران شناسي چاپ شده نكته ي ظريفي درباره ي اين شروع گفته است. او گفته است اولين واژه هايي كه سعدي كنار كلمه پادشاه به كار برده كشتن و اسيري است. سعدي خواسته يا ناخواسته با اين دو كلمه چيزي كه به خواننده تلقين مي كند نوعي خوف و وحشت است. يعني همان چيزي كه حكومت هاي استبدادي به بار مي آورند. سعدي در حكايت هاي ديگر همين باب اول نمونه هاي روشن تري از جاه طلبي و بي كفايتي حاكمان و پادشاهان مي آورد. در حكايتي مي گويد يكي محمود غزنوي را به خواب ديده بود كه همه وجودش خاك شده بود غير از چشمانش كه «همچنان در چشمخانه مي گرديد و نظر مي كرد.» خواب را اين طور تأويل مي كنند كه هنوز نگران است كه ملكش با دگران است» و اين يعني جاه طلبي بيش از حد در حكايتي ديگر مي گويد يكي از پادشاهان پيشين بر سپاهيان به لحاظ مالي سخت مي گرفت. روزي دشمن حمله كرد و همه سپاهيان فرار كردند. به يكي كه فرار كرده بود گفتند اين رسمش نيست و اين خيانت است. او جواب داد «سلطان كه به زر با سپاهي بخيلي كند به سر با او جوانمردي نتوان كرد.» و اين يعني بي كفايتي. يا در حكايتي ديگر مي گويد ملكي گنج زياد به دست آورد. بعد بريز و بپاش كرد. يكي از مشاوران به او گفت «دست از اين حركت كوتاه كن كه واقعه ها در پيش است.» ملك ناراحت شد و مشاور را «زجر فرمود و گفت مرا خداي، عزّ و جلّ، پادشاه اين مملكت گردانيده است تا بخورم و ببخشم، ناه پاسبانم كه نگه دارم.» و اين يعني بي خردي.

سعدي

اين نمونه ها در بين حاكمان و درباريان زمانه خود سعدي هم بوده است. مي شود گفت سياست سعدي برابر درباريان نوعي انتقاد زيركانه و البته محافظه كارانه لابلاي حكايت گويي بوده است. در اين شكي نيست كه سعدي شاعر انقلابي نبود. بناي اين را نداشت كه همه چيز را به هم بريزد و از نو بسازد. اهل غرغر كردن هم نبود. دشنام و فحش هم به حاكمان بي كفايت و بي خرد نمي داد. اما اين شعور و درك تاريخي را داشت كه با ادبياتش فضاي خشونت آميز زمانه اش را قابل تحمل تر كند. نخبگان زمانه سعدي يا انسان هاي قانع و اخلاقي بودند و يا فرصت طلب. يعني همان نان به نرخ روز خورها. اين دسته دوم با مدح هايي كه مي گفتند پولي مي گرفتند و زندگي شان را مي كردند. دسته اول هم همين كار را مي كردند ولي با شدت كمتري. اما يك تفاوت عمده بين اين دو گروه هست. شاعران و نخبگان دسته اول ادبيات و هنر را در خدمت قدرت قرار نمي دادند. سعدي به نظر مي رسد جزو دسته اول است. او هم مدح دربار گفت. ولي مدحش شبيه مدح كساني مثل فرخي و انوري نبود. در آن قصيده بي نظير «بس بگرديد و بگردد روزگار» با زباني كوبنده به امير انكيانو هشدار مي دهد و نصيحتش مي كند.

آن دو باب اول گلستان و بوستان شايد تنها كاري بوده كه يك شاعر و شخصيت نخبه مي توانسته در زمانه ي مغول ها بكند. يعني با حكايت گويي انتقاد كند و از بلاهت و ظلم زمانه حرف بزند. تفكر زمانه اي كه سعدي در آن مي زيسته اين بوده كه حاكم با اراده الهي و تأييد آسماني بر تخت مي نشيند. بعضي ها در زمانه ي ما در گلستان و بوستان تحقيق كرده اند و گفته اند سعدي در اين نوع از مشروعيت حكومت ترديد داشته است. اين ها ديدگاه امروزي و تأويل هايي براساس حكومت داري زمانه ي ماست بعيد است سعدي در اين عوالم سير كرده باشد. او شاعري قانع بوده كه به اصول اخلاقي انساني پايبند بوده و با همين اصول اخلاقي و انساني مي خواسته با حاكمان زمانه اش حرف بزند. گمان نمي كنم انگيزه اش بيشتر از اين بوده باشد كه با قصيده ها و حكايت هايش از فشار و سخت گيري هاي حاكمان به مردم بكاهد. كمال مطلوبش احتمالاً اين بوده است كه حكومت سخت گيري كمتري كند و مردم شهرش يك زندگي ساده معمولي داشته باشند. حالا اينكه قالب ادبي حرف هايش شبيه مونتني است و يا حرف هايش با ما كياولي شباهت هايي دارد تصادفي بيش نيست. جهان سعدي به قول فرانسيس بيكن بيشتر درباره ي اين است كه پادشاهان چه بايد بكنند. در حالي كه جهان ماكياولي درباره ي اين است كه آدمي چه مي كند. با اين حال شباهت هايي هم بين اين دو هست. هر دو از اين حرف مي زنند كه شهر ياران چه كنند و چه بگويند تا در قدرت بمانند.

منبع : سايت تبيان


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد