من با همه دلم هماهنگ توام
يك نغمه عاشقانه در چنگ توام
از چيست كه در روز رسيدن حتي
مانند شب فراق دلتنگ توام!
من با همه دلم هماهنگ توام
يك نغمه عاشقانه در چنگ توام
از چيست كه در روز رسيدن حتي
مانند شب فراق دلتنگ توام!
مثل عنكبوت غول پيكري
كه طعمه را
در فراخناي حوصله
به دام مي كشد
و بعد
ناگهان
به كام مي كشد ،
اين زمانه هم
به جرم لحظه هاي خوب
- لحظه هاي عاشقانه اي كه داشتيم -
دارد از من و تو انتقام مي كشد !
مي نشيني چه خسته اما كسي كنارت نمي نشيند
پرنده اي اي درخت تنها به شاخسارت نمي نشيند
در اين دياري كه همدمي نيست، غريبه بودن غم كمي نيست
چنان غريبي كه سايه ات هم دمي كنارت نمي نشيند
نگاهها سنگي اند و سردند، اگر چه در چشم تو بخندند
اگر بميري كسي در اينجا سر مزارت نمي نشيند
به زير لب نغمه هاي ناشاد، ترانه اي كهنه ، رفته از ياد
بجز هياهوي مبهم باد به جان تارت نمي نشيند
به خانه مي آيي از خيابان، قدم به يك كوچه مي گذاري
كه هيچ كس جز گدايي آنجا به رهگذارت نمي نشيند
نشسته اي دلشكسته اما...كسي كنارت نمي نشيند
پرنده اي اي درخت تنها به شاخسارت نمي نشيند
ايستاده ايم
×××
مثل ناگهان
جان ما
شبيه غنچه اي
گشوده مي شود
و مرگ چون نسيم
از آستان جان ما
عبور مي كند!
×××
زندگي
جز همين درآمدن
جز همين گذار
جز درنگ ساده اي
در اتاق انتظار
نيست!!
ويرانه شدم نشاني گنج كجاست
پايان شب جدايي و رنج كجاست
اي رهگذر كوچه رندان تو بگو
عطر نفس بهار نارنج كجاست ؟
تو از عشيرهّ اشكي ، من از قبيلهّ آهم
تو از طوايف باران ، من از تبار گياهم
تو آبشار بلوري ، تو آفتاب حضوري
طلوع روشن نوري در آسمان پگاهم
به جستجوي نگاهت هزار دشت عطش را
گذشته اند پريشان ، قبيله هاي نگاهم
قلندران تبسم نشسته اند چه غمگين
كنار خيمهّ سبز نگاههاي تو با هم
كدام وادي شب را در آرزوت گذشتم
كه دستهات گلي را نكاشت بر سر راهم
آرام و صبور و بي صدا ماهيها
دلتنگ حصار تُنگها ماهيها
با خاطره مبهم دريا دلخوش
در جاري اشك خود رها ماهيها !
يك نفر
از ميان شعله هاي بي امان
گذشت
يك نفر
جام شوكران كشيد و
از جهان گذشت
يك نفر
بوسه زد به دار خويشتن
سرخ روي
مثل عاشقان گذشت
يك نفر...
يك نفر...
آزمون تو براي من
كدام شوكران و شعله
يا كدام تهمت است...؟!
آي عشق
از ميان شعله هاي تو
چگونه مي توان گذشت؟!
خانه به دوش ِ فنا در شب طوفاني ام
داغ كدامين خطا خورده به پيشاني ام
همسفر بادها ، رفته ام از يادها
فاصله اي نيست تا لحظهّ ويراني ام
خوب ، نه آن گونه خوب ، تا به بهشتم بري
بد ، نه بدانگونه بد ، تا كه بسوزاني ام
سايهّ اهريمن است ، يا شبحي از من است
اين كه نفس مي كشد در من پنهاني ام
كولي زلفت شبي خيمه بر اين دشت زد
آه كه تعبير شد خواب پريشاني ام
در شب غربت مپرس حال خراب مرا
يكسره طوفاني ام ، يكسره باراني ام