هركس كه رسيده است تا سطحش، سطحيست كه از خودش فراتر نيست
بايد فقط از غرور بنويسد از آينهاي كه در برابر نيست
هرچند غزل به خون من آميخت تيغي به رگم كشيد و جوهر ريخت
هر چند كه سر به گردنم آويخت در سطح بهجز قلم، سَري، سَر نيست
خوب از همه ميرسيد و بد از هيچ، خوب است و به بد كشيده مد از هيچ
تا چند صدا در آورد از هيچ، در حلق جنون، صداي ديگر نيست
تاريك نوشتهام نميداند روشن بنويسمش نميخواند
خوانندهي من به نور حساس است چشمش كه شبيه چشم من، تر نيست
تا شعر نخوانده رو به بالايم تا كف بزنند رو به پايينام
تشويق مخاطبان چه تكراريست هرچند سرودنم مكرر نيست
دستم به جنون كليد را چرخاند پايم به لگد، دهانِ در را بست
حالا شبِ شعرِ من خصوصي شد ديوار چهارگوش من، كر نيست