مي‌رود شاعري ميان دو سنگ، تا كمي گم كند صدايش را

۳۳ بازديد

 

مي‌رود شاعري ميان دو سنگ، تا كمي گم كند صدايش را

دوربين مي‌دود به دنبالش، مي‌بُرد خطِّ لحظه‌هايش را


لحظه‌هايش فقط همين لحظه‌ست دوربين كار آخرش را كرد

چه كنم با روايتي كه شكست كه قلم كرد ردّ پايش را


شاعرِ توي عكس يك مرد است جنس من ديگري‌ست در عكسم

در صدايم زني‌ست خارجِ عكس كه گلويم گرفته نايش را


سنگ‌ها از سرم بزرگ‌ترند كوه هرگز نمي‌شوم ديگر

سخت در فكر سنگ سوّمي‌ام، شعر، گم كرده است جايش را


نكند سنگ‌ها به هم بخورند نكند شعر را بسوزانند

خسته‌ام از جهانِ خاكستر، زود آتش بزن هوايش را


حركتِ سنگ‌ها خطرناك است شاعري توي عكس مي‌ميرد

نكند در روايتي ديگر، بد تلفظ كند هجايش را


اگر از اين به بعد بنويسم غزل از كادر مي‌زند بيرون

غزل و عكس، مستطيلِ منند خط بكش روي هر دو تايش را


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد