من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

باخته

۲۹ بازديد

 

اي دلِ باخته! اين بار كجا مي بري ام؟
راه نشناخته اين بار كجا مي بري ام؟

منم آن فاخته گم شده كوكو خوان
منم آن فاخته...اين بار كجا مي بري ام؟

هر كجا برده اي ام آب و هوا خوش بوده
يا به من ساخته!... اين بار كجا مي بري ام؟

اي سواري كه سپاهش..كه نگاهش...ناگاه
بر دلم تاخته، اين بار كجا مي بري ام؟

عقل ديوانه كه هر بار سر جنگش بود
سپر انداخته اين بار، كجا مي بري ام؟

بردي آن بار كه باري دل و دينم ببري
دل و دين باخته اين بار كجا مي بري ام؟


خبر بريد دو سه شاخه تبر شده را

۲۶ بازديد

 

هنوز ماتم زنهاي خون جگر شده را
هنوز داغ پدرهاي بي پسر شده را

كسي نبرده ز خاطر كسي نخواهد برد
ز ياد، خاطره باغ شعله ور شده را

كسي نبرده ز خاطر، نه صبح رفتن را
نه عصرهاي به دلواپسي به سر شده را

نه آهِ مانده بر آيينه هاي كهنه شهر
نه داغ هاي هر آيينه تازه تر شده را

جنازه ها كه مي آمد هنوز يادم هست
جنازه هاي جوان، كوچه هاي تر شده را...

نه، اين درخت پر از زخم خم نخواهد شد
خبر بريد دو سه شاخه تبر شده را !


به استقبال مي آييم

۲۴ بازديد

 

زمين از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روايت كرده‌اند ارديبهشتي مي‌رسد از راه

بهاري م‍ي‌رسد از راه و مي‌گويند مي‌رويد
گل داوودي از هر سنگ، حسن يوسف از هر چاه

بگو چله‌نشينان زمستان را كه برخيزند
به استقبال مي‌آييمت اي عيد از همين دي‌ ماه

به استقبال مي‌آييمت آري دشت پشت دشت
چه باك از راه ناهموار و از ياران ناهمراه

به استهلال مي‌آييمت اي عيد از محرم‌ها
به روي بام‌ها هر شام با آيينه و با آه...

سر بسمل شدن دارند اين مرغان سرگردان
گلويي تر كنيد اي تيغ‌هاي تشنه، بسم الله!


دوشيد فتنه­اي شتران دو ساله را

۲۴ بازديد

 

از حلقه­هايمان به­ در افتاد رازها
با قيل وقال بي­ثمر عشقبازها

دوشيد فتنه­اي شتران دو ساله را
بر دوششان نهاد به بازي جهازها

شوخي شده­ست و عشوه نماز شيوخ شهر
رحمت به بي­نمازي ما بي­نمازها

خيل پياده­ايم، كجا بازگو كنيم؟
رنجي كه برده­ايم ز شطرنج­بازها

ماييم و زخم خنجر و دست برادران
ماييم و ميزباني اين تركتازها

در پيش چشم كوخ نشينان غريب نيست
از كاه، كوه ساختنِ كاخ­سازها

قرآن به نيزه رفت...خدايا مخواه باز
بر نيزه­ها طلوع سر سرفرازها

در گنبد كبود زمان ما كبوتران
بستيم چشم و بسته نشد چشمِ بازها

ما را چه غم ز هرزه گياهي كه سبز شد
بر خاكمان مباد هجوم گرازها


گير و دار

۳۱ بازديد

 

خشكيده است در گذر روزگارها
شور هزار رود در اين شوره‏زار‏ها

بي-دار مانده‏اي و تو را خواب ديده‏اند
در بامدادهاي مه‏آلود، دارها

وقت بهار بود ولي باز هم زمين
چرخيد بر خلاف قرار و مدارها

بختش سياه بود سپيدار و دار شد
تا سهم ما چه باشد از اين گير و دارها

جنگي نمانده‏است مگر جنگ زرگران
خو كرده دست تيغ به نقش و نگارها

ما مانده‏ايم و چشم و دلِ رو به قبله‏اي
اي قبله قبيله چشم انتظارها!


حيات خلوت

۲۴ بازديد
 

خيره است چشم‌ِ خانه به چشمانِ مات من

خالي است بي‌صدا و سكوتت حيات من

 

دل مي‌كنم به خاطر تو از ديار خويش

اي خاطرت عزيز‌تر از خاطرات من

 

آيات سجده‌دار خدا چشم‌هاي توست

اي سوره مغازله، اي سور و سات من!

 

حق‌السكوت مي‌طلبند از لبان تو

چشمان لاابالي و لب‌هاي لات من

 

شاعر شدن بهانه تلميح كهنه‌اي‌ست

تا حافظ تو باشم، شاخه نبات من!

 

شكر خدا كه دفتر من بي‌غزل نماند

شد عشق نيز منكري از منكرات من


بسم الله

۲۴ بازديد

 

زخم هايي بر تن اين چنگ باقي مانده است
خاطراتي تار از آن آهنگ باقي مانده است

تكه اي از آسمان بوده ست روزي اين زمين
رعد و برقي در دل هر سنگ باقي مانده است

همدم‌ِ اي كاش هاييم و غبار آهمان
روي كاشي هاي آبي رنگ باقي مانده است

كم نمي آيد خدا را شكر، من پرسيده ام
غم براي يك جهان دلتنگ، باقي مانده است

راه كوتاه است... يك آه است...تا فاني شدن
گرچه زاهد گفت صد فرسنگ باقي مانده است

مرغ بسمل خواند: بسم الله الرحمن الرحيم
در گلويم صد هزار آهنگ باقي مانده است


پيشاني نوشت

۲۹ بازديد

 

به صحرايي دگر خواهم نهاد امشب سر خود را

ز خاطر مي‌برد اين رود وحشي بستر خود را

 

شبيه كودكي ماتِ خيابان‌هاي تهرانم

كه ناغافل رها كرده‌ست دست مادر خود را

 

پشيماني‌ست پيشاني‌نوشتم؛ پيش طالع‌بين

عرق مي‌ريزم و پايين مي‌اندازم سر خود را‌

 

زمين سنگ صبورت نيست، آه اي ابر سرگردان

مريز اين گونه زير دست و پا خاكستر خود را

 

زمين سنگي‌ست، من خوابم نخواهد برد، مي‌دانم

ولي بالش نخواهم كرد بالِ پرپر خود را


آه و نگاه

۲۳ بازديد

 

به تازه كردن اندوه من مي‌آيند، آه...

مسافران كه هر از گاه مي رسند از راه

 

نمانده است تو را هيچ ياد يار و ديار

نمانده است مرا هيچ غير آه و نگاه

 

نشسته است به راهت هزار چشمِ سپيد

تو دل به راه‌ ندادي هزار سال سياه

 

من آه مي‌كشم و باز بيشتر شده است

مهِ زمين و دم آسمان و هاله ماه

 

حساب روز و شب و سال و ماه دستم نيست

تو خود به ياد بياور قرار خود را گاه

 

گمان مبر كه دگر بي‌ تو زنده خواهم ماند

به عزت و شرف لا اله الا الله


اميد

۳۱ بازديد

 

از كتاب‌هاي درسي آن سال‌ها

عكس صفحه اولشان يادم است

كه اميدش

به ما دبستاني‌ها بود

حالا بزرگ شده‌ايم آقا !

حال اميدتان چطور است ؟