دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۳ ۳۲ بازديد
خشكيده است در گذر روزگارها
شور هزار رود در اين شورهزارها
بي-دار ماندهاي و تو را خواب ديدهاند
در بامدادهاي مهآلود، دارها
وقت بهار بود ولي باز هم زمين
چرخيد بر خلاف قرار و مدارها
بختش سياه بود سپيدار و دار شد
تا سهم ما چه باشد از اين گير و دارها
جنگي نماندهاست مگر جنگ زرگران
خو كرده دست تيغ به نقش و نگارها
ما ماندهايم و چشم و دلِ رو به قبلهاي
اي قبله قبيله چشم انتظارها!