من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

شعري از شجاع الدين ابراهيمي در تكريم حجاب و عفاف

۳۴ بازديد

«فاطمه» با دست خود بر گل نوشت
«مقنعه» دارند گلهاي بهشت

چهره گل از نظر پوشيده است
«چادر» عصمت به خود پيچيده است

زن كرامت مي كند احساس ياس
عشق زيبا مي شود در اين لباس

گرچه سهل و ساده باشد مثل آب
درك بايد كرد معناي «حجاب»

بهره اي از باغ بينايي نديد
هر كه زن را ديد و زيبايي نديد

حسن زن روشن چو گل در گلشن است
حسن كلي «هو»ست جزءاش در «زن» است

بر «حجاب» خويشتن دل باخته است
عشق هم «چادر» به سر انداخته است

هر زماني وقت «عصمت» كوشي است
فرصت زيباي «چادر» پوشي است

چيست گل: زن- عطر ريزد «عفت»اش
نيست زيباي زن جز «عصمت»اش

بر نگاهم داغ بينايي نگر
گلشن عشق است زيبايي نگر

گل: زن است و زن:گل و گل طاهر است
«عصمت» زن در «حجاب»اش ظاهر است

خواهرم! در «عصمت» و «عفت» بكوش
بهترين گل مي شوي «چادر» بپوش

«مقنعه» زيبنده بر روي همه ست
«مقنعه»، «چادر» حجاب «فاطمه» ست

«چادر» تو چون لباس شبنم است
يادگار حضرت گل، «مريم» است

غنچه را از حسن خود جوشانده اي
برگ گل بر جسم خود پوشانده اي

چادرت تن دور از آتش كرده است
«حضرت زهرا» سفارش كرده است

نيست بهر عصمت «چادر» كفاف
با نگاهت حفظ كن درس «عفاف»

خواهرم! كاري خدايي مي كني
با «حجاب»ات پارسايي مي كني

كوچه ها از چشم «نامحرم» پر است
حافظ گل در خيابان «چادر» است

خواهرم! از دين «وقار» آموختي
با «حجاب» خود «ثواب» اندوختي

در ثواب «چادر» تو صد صواب
اسلحه بر قامتت باشد «حجاب»

چشم «نامحرم» ترا هرگز نديد
«چادر» تو حافظ خون «شهيد»

ديده ام در متن شب رنگين كمان
ماه را «چادر» به سر در آسمان

غرق عصمت- غرق زهد و عفت اند
«بانوان شيعه» شعر خلقت اند

خواهرم! احساس را چون ياس كن
ياس را شرمنده از احساس كن

فاش- زيبايي مكن بهر همه
اي گل سرخ بهشت «فاطمه»

كشف زيبايي ست كاري اعظم است
اين هنر مخصوص چشم «محرم» است

اي براي «حضرت زهرا» كنيز
مادر من- خواهر من- اي عزيز

شعر «عصمت» را سرودي بيت- بيت
با «حجاب» خود براي «اهل بيت»

چونكه «لحن» ات نيست واضح در خطاب
عطر «مسجد» مي دهي بوي «گلاب»

گر كه جهل است و خطا، خبط، اشتباه
«بي حجابي» هست «بيماري»، گناه

مثل گل در روضه «اسلام» باش
خواهرم! با «زهد» خود «خوشنام» باش

آنچه را مومن ثوابي بهتر است
«امر معروف» است و«نهي از منكر» است

توصيه از «دين» و «توشيح» از امام
«آمران حق» همه «خيرالانام»

اين ترانه نغمه هر بلبل است
بانوي «ايراني» و «شيعي» گل است


خانه تكاني دل در شعر اخوان

۶۶ بازديد

  مهدي اخوان ثالث

آرام آرام ،به روز هاي پاياني ، سال نزديك مي شويم، و همه جا، مردم مشغول نظافت در، و پنجره ،شيشه ، خانه ، كاشانه ،اثاث مي شوند، كه مهياي عيد نوروز شوند، و بايست طبق رسم ،مرسوم كه بسيار نيز پسنديده و قابل تحسين و ستايش انگيز است، محل زندگي و خانه را از غبار ايام پاك مي كنند، تا شسته ، رفته و تميز براي تحويل سال نو و عيد نوروز آماده شوند، الحق يك فراخوان كلي از كوچك و بزرگ اعضاي خانواده در اين وقت سال به پاست، و مقدمات تحول ،تغيير ، براي حلول سال جديد آماده مي شوند.

در شعر شاعران پارسي گو نيز شاعران اشعار فراوان در ستايش بهار ، نوروز ، ايام فرخنده و مبارك سروده اند، كه اين اشعار پس از چندين قرن، هنوز طراوت و تازگي دارد ، تفاوت هايي در شرح بيان احساس در قالب شعر نو و شعر عروضي ندارد، هر جاكه شاعر ، از اين همه شادابي ، تغيير فصل و نشاط به وجدآيد، و شعر بگويد، زيباست ، چون بهار و نوروز خودش زيباست ، و زيباتر از آن شعري است، كه در وصف گل ، گلستان ، بهار ، طبيعت و بهاريه هاي آن بيان شود، اما الان در وصف نوروز و بهار نمي خواهيم بحث كنيم، و از اشعار شاعران كمك بگيريم، در اين ايام وقت نظافت و غبار روبي ايام در خانه تكاني و آمادگي محل زيست است ،اما بايست در كنار اين شست و شوي ، نظافت نوروزي، نيز مهياي شستن جسم ،جان و غبار روبي از خانه دل شويم، و جسم را ،از هر زنگار دل پاك كنيم، و سراچه دل را ،از حقد ،كينه ،نقاق ،بد بيني و خوديت هر آنچه كه مظهر و نماد بدي ، آلايش و آلودگي دارد ، پاك ،مبرا و تطهير كنيم ،همانطور كه غبار دنيا روي ،در ، شيشه ، اشيا ، اثات خانه مي نشيند، و آدمي را خسته ،ملول و رنجور مي نمايد، خانه دل را نيز بايست غبار روبي نماييم ،و الحق شعر شاعران پارسي گو ، شعر اخلاقي، شعر پاكي و پاكيزگي است .

مهدي اخوان ثالث، كه از شاعران معاصر در شيوه شعر عروضي و نو است، در مشهد مقدس در اسفند ماه سال 1307 پا به جهان هستي گذاشت، ودر شعر عروضي و موسيقي در عهد جواني بسيار شوق فراوان داشت، وبه سبك خراساني اشعار وزين داشته ،از ترنم و تلفيق شعر با موسيقي در اشعارش بخوبي بهره جسته، وسرانجام خود از نامداران شيوه شعر نو، پس از نيما يوشيج، محسوب مي شود،نگاه او در شعر جديد ، داراي پيام پند وعبرت است،نبض جامعه خويش را بخوبي مي شناسد ، مجموعه شعرش اولين بار با نام «ارغنون» منتشر شد ،سبك وسياق و نگاه نافذ او در مهارت و قدرت معماري كلمات نشان از خلاقيت او دارد ،و«ارغنون» كه نمونه اشعار سالهاي دور شاعري اوست. پس از آن انتشار مجموعه دوم اشعارش: «زمستان» در سال 1334 را سروده الحق بيانه شاعرانه بس زيبا داشته كه قابل وصف نيست ، او تلفيقي بين شعر كهن ، عروضي بخصوص سبك خراساني را با شيوه شعر نو داشته و بيانگرتلفيق عقل و احساس است،شاعر گاهي ، سر خوش از احساسات شاعرانه مي شود، و ناگهان عقل بر احساس غلبه مي كند، و شيوه پند ، موعطه و گاهي شيوه ناصر خسرو كه از پيروان سبك خراساني است را در ذهن تداعي مي كند . در مجموعه «آخر شاهنامه» كه در سال 1337 شمسي منتشر شده است و مجموعه «ازين اوستا» گاهي كلمات ر ا به شيوه تضاد( طباق ) و ،يا آرايه مراعات نظير آنچنان كنار هم چيده كه الحق قدرت خلاقيت و نبوغ ذاتي داشته ، در شعر زير كلمه تهي +سرشار را تركيب نموده و يا كلمات جويبار+لحظه و يا كلمات سبوي+ تشنه تركيب شاعرانه داشته:

از تهي سرشار

جويبار لحظه ها جاري ست .

چون سبوي تشنه كاندر خواب بيند آب ، واندر آب بيند سنگ

دوستان و دشمنان را مي شناسم من

زندگي را دوست مي دارم

مهدي اخوان ثالث، پس از غوغايي كه از فصل زمستان ،سردي و سرما برف و سوزش آن نموده ، واقعا نفود و رسوخ سرما و تصوير سازي خوبي ارائه مي دهد، انگار خودش يك شب تا صبح در سرما، در كوران ،بوران وسرما اسير وگرفتار بوده، آنچنان از شدت ، سوز وسرما شرح شاعرانه مي دهد، كه هيچ دوربين عكاسي و هيچ بينده ،نمي تواند شدت سرما ي زمستان چندين درجه زير صفر را به تصوير آورد، وگويي كلماتش در سرايش شعر زمستان يخ زده .

نه از رومم، نه از زنگم، همان بيرنگ بيرنگم

بيا بگشاي در، بگشاي، دلتنگم

حريفا! ميزبانا! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي‌لرزد

تگرگي نيست، مرگي نيست

صدايي گر شنيدي، صحبت سرما و دندان است

من امشب آمدستم وام بگذارم

حسابت را كنار جام بگذارم

چه مي‌گويي كه بيگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟

فريبت مي دهد، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست

حريفا! گوش سرما برده است اين، يادگار سيلي سرد زمستان است

و قنديل سپهر تنگ ميدان، مرده يا زنده

به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود، پنهان است

حريفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز يكسان است.....

اخوان ثالث، بخوبي موضوعات و محور ها را براي سرايش شعرش انتخاب مي كند، و پيرامون آن به شرح روزگار خويش مي پردازد، شاعر از شعور حساسيت هاي بالايي در درون خود برخوردار است .

قاصدك! هان، چه خبر آوردي؟

از كجا وز كه خبر آوردي؟

خوش خبر باشي، اما، اما

گرد بام و در من

بي ثمر مي گردي

انتظار خبري نيست مرا

نه ز ياري نه ز ديار و دياري باري

برو آنجا كه بود چشمي و گوشي با كس

برو آنجا كه تو را منتظرند

قاصدك

اخوان ثالث، پس از اينكه شعر زمستان، فصل سرما ، يخ ، يخندان و سوز آن تمام مي شود و همه مردم آماده عيد نوروز و خانه تكاني مي شوند، يك غوغاي ديگري، برپا نموده، اوج احساس را در قالب شعر بكار گرفته، اين استاد با چنان مهارت، در شيوه شعر نو و شعر عروضي ظاهر مي شود، كه تحسين همگان را برمي انگيزد،با تمام ريزه كاري ها و مهارت ها بخوبي آشنايي دارد، از خاطرات گذشته و عبرت روزگار كه دوام و ثبات ندارد ،مي گويد ، بي ترديد اشعار اخوان ثالث ناصر خسرو را در ذهن تداعي مي كند،در شعر زير اخوان خانه تكاني عيد نيز شاهكاري بسيار زيبا خلق نموده، فرق نمي كند، شعر نو باشد يا شعر عروضي وقتي بتواند با مخاطب خود ارتباط برقرار نمايد و بيان احساس را به شيوا ترين و شيرين ترين كلمات ادا نمايد كاري تحسين انگيز و شايسته ستايش نمودن انجام داده .اين شيوه شعر عروضي او از جذابيت خوبي برخوردار است .

عيد آمد و ما خانه ي خود را نتكانديم

گردي نسترديم و غباري نستانديم

ديديم كه در كسوت بخت آمده نوروز

از بيدلي ،آن را زدر خانه برآنديم

هر جا گذري، غلغله ي، شادي و شور است

ما آتش اندوه به آبي ننشانديم

آفاق پر از پيك و پيام است، ولي ما

پيكي ندوانديم و پيامي نرسانديم

احباب كهن را نه يكي نامه بداديم

و اصحاب جوان را، نه يكي بوسه ستانديم

من دانم و غمگين دلت، اي خسته كبوتر

سالي سپري گشت و ترا ما نپرانديم

صد قافله رفتند و به مقصود رسيدند

ما اين خرك لنگ، زجويي نجهانديم

مانند افسون زدگان، ره به حقيقت

بستيم و جز افسانه ي بيهوده نخوانديم

از نه خم گردون، بگذشتند حريفان

مسكين من و دل در خم يك زاويه مانديم

طوفان بتكاند مگر "اميد" كه صد بار

عيد آمد و ما خانه خود را نتكانديم

پس ما ،نيز در كنار خانه تكاني خود، به خانه تكاني سراچه دل كه قطعا اين روح ما جاودانه خواهد بود، و پس از رها نمودن جسم خاكي و ترك ماديات از جهان خاكي به جايگاه ابدي كوچ مي كنيم، پس بايست با مراقبه و مواطبت، تلاش نماييم كه غبار دنيا و ماديات را مرتب از خانه دل پاكيزه كنيم و نيز، نيم نگاهي به محيط اطراف خود داشته باشيم، و هرجا دلي شكسته و خانه اي غبار غم و ماتم و عزيز از دست رفته دارد، به ديدارش برويم ، كه شايد انجا دل شكسته جايگاه ديدار با خدا باشد، و ديدار با خدا ارزشمندترين اوقات زندگي است، پس سعي كنيم تمركز در عبادات و اعمال خود داشته باشيم،تا هر لحظه عمرمان لحظه ديدار با او باشد و بس !

لحظه ديدار نزديك است .

باز من ديوانه ام، مستم .

باز مي لرزد، دلم، دستم .

باز گويي در جهان ديگري هستم .

هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ !

هاي ! نپريشي صفاي زلفم را، دست!

آبرويم را نريزي، دل !

- اي نخورده مست - لحظه ديدار نزديك است

منبع : سايت تبيان

براي مشاهده اشعار مهدي اخوان ثالث كليك كنيد


زلف

۳۰ بازديد

 

بازي كه نبود بچه‌بازي كه نبود

طرح ناجا لطيفه‌سازي كه نبود

يك قرن گذشته است و امنيت نيست

زلف تو به اين دور و درازي كه نبود!


زندگينامه علي محمد مودب

۳۰ بازديد

"براي جستجو در اشعار علي محمد مودب كليك كنيد"

علي محمد مودب

علي محمد مودب سال 1355 در تربت جام به دنيا آمد. وي تحصيلات خود را تا مقطع كارشناسي ارشد الهيات دانشگاه امام صادق (ع) ادامه داد. او مسئوليت هاي زيادي بر عهده داشته است. مودب در روزنامه ابرار ، هفته نامه گلستان قرآن ، مجله انديشه صادق و چندين مجله و ماهنامه نيز فعاليت داشته است. وي تا به حال پنج كتاب نگاشته است.

  اشعار علي محمد مودب


هواخواه توام جانا و مي‌دانم كه مي‌داني

۲۹ بازديد

 

هواخواه توام جانا و مي‌دانم كه مي‌داني

سلام گرگ بي‌خود نيست در هنگام چوپاني

تو با يك عشوه، صد رشوه طلب كردي و وارفتم

نداني قدر ناز اي دل مگر وقتي كه در ماني!

گشاد كار مشتاقان، كشوي ميز دلبند است

بگو حرف دلت را با اشارت‌هاي پنهاني

ندارم كار با زلف سياه و تيغ ابرويت

دهي كام دل ما را سبيلي گر بجنباني

فداي مدرك قلابي‌ات، صد مجلس عشاق

حسودان مي‌زنند اين حرف‌هاي بند تنباني

كنون تقدير ما با تيزي كِلك تو افتاده است

كه تو ناديده امضا مي‌كني، ننوشته مي‌خواني


يارا

۳۰ بازديد

 

يارا يارا دوباره يارا يارا !

هنگانده غم تو ميديا را يارا !

ويروس كشي خاطر ما طلبت

برگرد و ببند پيچ كيس ما را !


تار مو

۳۰ بازديد

 

تا شانه به گيسوي خم اندر خم زد

آتش به تمام عالم و آدم زد

ليلي به دو تار موي ناقابل خويش

امنيت اجتماع را بر هم زد!


ظهر عاشورا

۲۹ بازديد

 

ظهر عاشورا تموم كاينات

خيره مي‌شن به زمين كربلا

انگاري آسمونا حلقه مي‌شن

برا سرخي نگين كربلا

سر سرگردوني‌اَن حسينيا

هر جا نيزه باشه، گردن مي‌كشن

نمي‌شِه ظلمو تحمل بكنن

مگه روزي كه همه شهيد بشن

تا دمي كه وارث خون حسين

مث ماه از ابر غيبت در بياد

مي‌سوزن تو دل ظلمت، مث شمع

تا كه شب بشكنه و سحر بياد

شيعه اونيه كه تا جوني داره

موندة قلدر و ياغي نمي‌شه

مرگه زندگي با ذلت برا ما

اينه حرف كربلا تا هميشه

تو دل هر ذره‌اي يه رودخونه‌اس

كه يزيديا جلو اون وايسادن

ماها چون دور حسين خيمه زديم

نمي‌خوان به بچه‌هامون آب بِدن

مرگه زندگي با ذلت برا ما

اينو حنجراي خوني مي‌خونن

رمز سقاهامون‌، اسم عباسه

اونا كه فراتُ بستن بدونن


وقتي تمام مرثيه ها كـــــم مي آورند

۲۹ بازديد

 

بر سفره تو هرچه كه ماتـــم مي آورند

در هفت خوان صابري ات كـم مي آورند

دل داده اي به منطق نازك تــرين خيال

هر قــــــدر هم دلايل محكم مي آورند

پرونده شكفته زخـــــــــــــم مدينه را

لب هات در دو صفحه فراهم مي آورند

تو خيمه گاه ســـــــوخته قلب زينبي

انفاس تو هواي محـــــــــرم مي آورند

رزمنده اي و تا خود معـــــــراج زخمها

يك ريــــــز در مصاف تو آدم مي آورند

بر دوش چشمهاي تو حتي هنوز هـم

مجروح از خطوط مقـــــــدم مي آورند

حالا فرشته ها به حسينيه دلـــــــم

از زينبيه روزه مريــــــم مي آورنــــــد

تا در سكوت روضه چشمت به پا شود

وقتي تمام مرثيه ها كـــــم مي آورند


آدما هميشه بين شادي و غم مي‌مونن

۳۱ بازديد

 

آدما هميشه بين شادي و غم مي‌مونن

شادي و غم‌، تنها جفتي‌اَن كه با هم مي‌مونن

اونا كه بين غم و شادي باشن‌، بهشتي‌اَن

اونا كه غرق يكي شَن تو جهنم مي‌مونن

بعضي دردا رُ با گريه مي‌گي و خلاص مي‌شي

بعضي از غصه‌ها هستن كه با آدم مي‌مونن

يه چيزايي هس كه بايد با نگفتن بگيشون

مث بي‌گناهي حضرت مريم مي‌مونن

ابرا كوهاي بخارن‌، كوها ابر سنگي‌اَن

نه كه ابرا رُ گمون كني كه محكم مي‌مونن

نه كه مثل ابرا از راه ببرن بادا تو رُ

نكنه گمون كني باداي عالم مي‌مونن

دلاشون هزار تاي چشمه و درياس‌، آدما

پشت شيشه‌هاي دنيا قد شبنم مي‌مونن

دلاشون تنگِ براي جاهاي دور‌، آدما

مرغاي دريا كنار بركه‌ها كم مي‌مونن