من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

گامي پر از نگين گمشده دريا

۲۹ بازديد
 

هواي همسفر انگار
در كوچ خارك اين گلبرگ
گامي
پر از نگين گمشده ي درياست
پرواي ديگرم اين است
حتي
: ستاره روي قتل تو
لب تر نكرده بود
شايد كبوتري كه ياد تو مي پيچد آتشم
كو زورقي كه در اين پاياب
لختي از آسمان نبريده ست
انون
جهان كه مي تراشدم
آسايش
توفان تيره گي ست
ساري كه سوي تو
سر بر مي گرداند
شبتاب
ها جز اين كه مرا
بايد براي چندمين عقوبت
ارغوان با تو گلاويز
از سر گذشته باشند
تاوان سال و
صورت دنيا
آن دست هاست
تا شب
چنان بتابد از بنفشه
كه گورستان
مي پايدم سكوت


داغي دوباره تا نفس نرگس

۲۹ بازديد

 

سياره ي سرشك ، نمي دانم
روي كدام دايره
در روياست
برفي كه مي نشيند انسان انبوه مي شود
مي آيم از نگاه
تو برگي به تن كنم
داغي : كه تا دريچه گشايم
فرياد را
به رنگ سفر دور مي زند
شايد دميده ببر و
استخوان مرده ندارد سر قرار
ناهيد يخ زده ست
درياچه اي كه كتف نو رسيده به نخ مي كشد
هنوز
بايد كه پاك مي بريدم از اول
از
خاطرم زمان
ماهي
كه پاره مي كند پلاس روشن تاريكي
مي بينمش كه هيچ نمي رويد آشكار
عمرم شكسته است
جا به جا نمي شود اين اوراق
رخ در رخ تمام آينه ها
مي بارد و هنوز
تو در راهي


تا عمق زنبقي از دريا

۲۸ بازديد
 

نهان خرمنم اين هاله است
خار غريزه
مي كند از سينه
ار افق به باله ماهي مريم
ملاح مرده مائده ي درياست
وال
هميشه در گذر از جلگه ها
و من
تا چند از نگاه تو مي چيند
نمدانه هاي نور
ظلمت
گلايل نيلي ست
در مذ مرگ و ذائقه ي خرچنگ
طرح لب است
شهير اين كبك كشته كه مي تركد
مادام در نفس هر باد
مگر نسيم سحر را
شراع باله بياراست گربه
ماهي مرگ
كه از دو سوي زمان
موج
چراغ سايه به كف
پابرهنه مي لغزد
بر ابرود نگاه تو كودك مرجان
كلاه پاره به سر
سر نهاده بر آرنج
هنوز ماسه ي تلواسه پس زند آرام
زمان كه راست كه مي غلتد
هزار پاي شهاب از نشيب مرزنگوش
كمانه
مي كند اوراق استخوان و صدف
نگاره هاي سيه پوش
به پاي خاطره ها و حصار مي شويند
هزار پيرهن مانده در تخيل
جهان اگر در اشك تو
مد مي شد
شايد غزالي از آزرم
ردايي از كفنم مي بريد تا خورشيد
سري كه ساقه بر آفاق مي كند ترسيم
ماه
تصوير مرده اي بي دست
مي برد تيره تيره تا تالاب
خاك را آه اختر كنده ست
بذر كوكب كلاهي از مهتاب
دائم بنفش خاطره
قداره مي كشد
تا مرگ
برگي شود
قويي سپيد
نه در مرام سيل نمي گنجد
نخل چكيده ي بي نخ سرشت
ديدم : كه
چشم تو را آب مي ربود
آن ثعلب كبود
رقص تنهايي ست بر ديوار
آبشار عقرب و افيون
سايه ها
تابوت سرگردان
اشك مي ريزد كنار بوته ي اشك كهن
انسان
كوكوي بي زمينه ي كابوس
ماه ملخ نما
غول و هلالو آينه تو در تو
عطر عيان
كيست
گرداب پيچ گردن لنگرگاه ؟
خون من آه
اين چال خيس خيره
آخرين شقياق خودروست


تشتي لبالب تصوير

۳۵ بازديد
 

مهي عيان و حادثه اي مواج
حتي : برابرم آينه بود
چله ي قرقاول
با ورد مي شكست
آن سوتر عصر عارفانه مبراست
پستوي خانه از نياي زمان خالي
صيدش
قرار تازه
ماهي من
بي تاب
گل ها
براي بعدشما حجله بسته اند
پرسش برابرم
مگر اين بار زندگي
كفشي كه پارگيش
پاي مرا به كوچه هاي كودكي ام باز مي كند
باغ نهان نخستين را
گل ها به خواب مي
دمم
آهسته تر بخواب
من : در ميان آسمان و عروسان
خطي
چراغ مي كشم
از رودخانه كه تا حال
از كاسه ام تهي ست
خطي
چراغ مي كشم
رواق رازيانه چه كوتاه ست
اطرافمان كه سياه مي زند قبيله
دره چه طولاني
پس آسمان خراش خاطرات
تا
توره اي رميده كه در كوزه كشتي
او
مرده
ايستاده
موريانه
هنوز آن جاست
ماهي من
بي تاب
بي تنور شما ليس مي زند آن زن
با سايه روي كاسه ي مهتاب
سلطان پير جامه تويي
معناي گريه اگر گمراه
تاريكي
از عشيره
ي تاريكي
صيدش قرار پاره ماهي من
بي تاب


روزنامه ها و تقويم تاريخ 8/1/1391

۳۴ بازديد
 


مشاهده روزنامه

تقويم تاريخ
مرگ عده‌ زيادي‌ از هموطنان‌ براثر بيماري‌ تيفوس‌
حفر موفقيت‌ آميز اولين‌ چاه‌ نفت‌ در ايران‌
محكوميت‌ هشت‌ نفر دانشجوي‌ ايراني در شهر اوكلاهاما سيتي و پرداخت‌ جريمه‌نقدي‌ و دو تا ده‌ سال‌ زنداني به‌ دليل‌ تظاهرات‌ در بهمن‌ 1356 ومجروح‌ كردن‌ دو تن‌ از افراد پليس‌
شهادت‌" ابراهيم‌ دارپا " از كاركنان‌ موسسه‌ كيهان‌
آغاز يازدهمين‌ جشنواره‌ سراسري‌ سينماي‌ جوان‌
روز جهاني تئاتر
تولد " اريك‌ النهاور "، سياستمدار آلماني
اخرج‌ ژاپن‌ از مجمع‌ ملل‌


روزنامه ها و تقويم تاريخ 8/1/1391

۳۱ بازديد

روزنامه

براي مشاهده روزنامه ها و تقويم تاريخ ۸/۱/۱۳۹۱ كليك كنيد


گردشگران جهاني

۲۹ بازديد
 

در عصر ما
طوفان و سيل‌
در تابستان‌
آتش‌فشان‌
در زمستان‌
و زلزله‌
در تمام فصول‌
گردشگران جهاني هستند
بي پاسپورت و بليط
به هر ديار غريبه‌
سر زده‌
پا مي‌نهند
آنها
از اشتياق موزه به دورند
در فكر هديه و سوغات نيستند
سوداي عكس و فيلم در سرشان نيست‌
اين گردشگران‌
نذيرهاي زمانند
با بانگ ظاهر
هشدار مي‌دهند
پروايي از "شنود" ندارند
طوفان و باد
بنياد خانه‌ها را برهم زده است‌
پرونده‌اي‌
از اين گروه تخريب‌
در دستگاه قضايي
منتظر حكم نيست‌
در فن رشوه و رانت‌
وارد نمي‌شوند
آنها نوادگان قهر زمان هستند
اجدادشان‌
طوفان نوح‌
ابر آتشبار
باد صرصر
سايه‌ي آتش‌خيز
صاعقه‌
صاعقه‌
صاعقه‌
تاريخ‌هاي كفر و ستم را
ممهور كرده‌اند1
ستم‌زده‌ها هم‌
در خيمه‌گاه امان نيستند
آتش كه مي‌رسد
خشك و تر
همه را با هم مي‌سوزاند
گردشگران‌
سواركارهاي شتابند
در طَي‌ّ ارض‌
بر سرعت سليمان‌
پيشي گرفته‌اند
سقوط هم از عوامل آنهاست‌
سقوط بهمن‌
سقوط طيّاره‌
سقوط انسان‌
سقوط ارزش‌ها
و آخرين زمان‌
عصر فتنه‌
عصر رواج تقلّب‌
عصر دروغ و تبهكاري‌
عصر قساوت انسان‌
عصر حكومت اَمّاره است‌
همو كه‌
آزاد آفريده‌شدگان را
در كارخانه‌ي فرمانش‌
به بردگان سلطه‌ي ناحق‌
تبديل مي‌كند



گردشگران همه جمعند
در صنعت ستمكاري‌
بمب و موشك هم‌
با جلوه‌هاي تجاري‌
به كار گردش‌
به كار آدمخواري مشغولند
جايي براي زندگي امن‌
زندگي صادقانه نيست‌
در عصر آخرين‌
جسم نيمه‌جان زمين‌
در انتظار روح زمان است‌
زمستان 82
_________________
1- كيفرهاي ذكر شده در قرآن‌


زندگينامه طاهره صفارزاده

۳۰ بازديد

"براي جستجو در اشعار طاهره صفارزاده كليك كنيد"

طاهره صفارزاده

طاهره صفارزاده در ۲۷ آبان ۱۳۱۵ در سيرجان استان كرمان زاده شد. وي پس از كسب مدرك ليسانس در رشته زبان و ادبيات انگليسي ، براي ادامه تحصيل به خارج از كشور رفت. در سال ۱۳۷۱ از سوي وزارت علوم و آموزش عالي ، عنوان استاد نمونه به وي اعطا شد و در سال ۱۳۸۰ پس از انتشار ترجمه قرآن به انگليسي و فارسي عنوان خادم‌القرآن را كسب كرد. او در سال ۲۰۰۵ ، از سوي انجمن نويسندگان آفريقايي و آسيايي در مصر ، به ‌عنوان برترين زن مسلمان برگزيده شد. طاهره صفارزاده در 4 آبان 1387 در تهران درگذشت.

  اشعار طاهره صفارزاده


اشعار طاهره صفارزاده

۳۰ بازديد

طاهره صفارزاده

لينك ورود به اشعار طاهره صفارزاده

طاهره - صفارزاده - طاهره صفارزاده - اشعار طاهره - اشعارطاهره - اشعار صفارزاده - اشعارصفارزاده - اشعار طاهره صفارزاده - اشعارطاهره صفارزاده - وبلاگ شعر ايراني - وبلاگ شعر غزل - شعر پارسي

لينك ورود به اشعار طاهره صفارزاده


مه در لندن

۳۰ بازديد
 

مِه در لندن بومي‌ست‌
غربت در من‌
در زمستان توريست اول مه را مي‌بيند
و بعد
باغ‌وحش‌
و برج لندن‌
غروب‌ها وقتي به اطاقم در الزكورت برمي‌گردم‌
جاده‌ي مخدّر مِه‌
حافظه‌ي قدم‌هايم را مخدوش مي‌كند
و من تلو تلو خوران ساختمان اداراتي را تنه مي‌زنم‌
كه با وجود عشق عظيمشان به مستعمرات آفتابي‌
اسم مرا غلط تلفظ مي‌كنند



لندني‌ها با مِه مي‌زيند
و با آفتاب عشق مي‌ورزند
يك روز كه روي سكّوي مترو قدم مي‌زني‌
با انتظار "خط كمربندي‌" در چشمانت‌
مردم را مي‌شنوي به هم مي‌گويند
«چه روز آفتابي قشنگي‌، اينطور نيست‌؟»
تو به طرف بالا نگاه مي‌كني و مي‌بيني‌
سقف دارد روي سرت فشار مي‌آورد