من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

شرح غزليات حافظ - غزل شماره 2

۲۸ بازديد

 

با قرار دادن نشانگر موس روي كلمات مشخص شده در غزل معني كلمه برايتان نمايش داده مي شود

۱- صلاح كار كجا و من خراب كجا
ببين تفاوت ره كز كجاست تا به كجا

۲- دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
كجاست دير مغان و شراب ناب كجا

۳- چه نسبت است به رندي صلاح و تقوا را
سماع وعظ كجا نغمه رباب كجا

۴- ز روي دوست دل دشمنان چه دريابد
چراغ مرده كجا شمع آفتاب كجا

۵- چو كحل بينش ما خاك آستان شماست
كجا رويم بفرما از اين جناب كجا

۶- مبين به سيب زنخدان كه چاه در راه است
كجا همي‌روي اي دل بدين شتاب كجا

۷- بشد كه ياد خوشش باد روزگار وصال
خود آن كرشمه كجا رفت و آن عتاب كجا

۸- قرار و خواب ز حافظ طمع مدار اي دوست
قرار چيست صبوري كدام و خواب كجا

وزن‌غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)

۱- مصلحت انديشي در كار و زندگي كجا و من خراب بي سامان كجا؛ ببين ميان اين دو راه و روش چقدرفاصله وجود دارد.

واو در مصراع اول افاده معني دوري و ناسازگاري مي‌كند. يعني من با صلاح كار فاصله دارم. غياث‌الغات اين واو را واو استعباد ناميده است.

خراب: فاسد و گناهكار و گاهي آن را در معني مست و لايعقل آورده است.

مي‌گويد مصلحت انديشي در كارهاي زندگي نياز به حزم و دورانديشي دارد و من كه رند و بي پروا هستم، از صلاح انديشي به دورم. ميان روش زندگي من با مصلحت انديشي فاصله بسيار است.

۲- از خانقاه و خرقه نيرنگ و ريا دلگير شدم؛ دير مغان و شراب ناب كجاست.

صومعه: در اصل عبادتگاه عيسويان است كه در بالاي كوه و تپه واقع شده باشد. معادل دير؛ و سپس در ادبيات فارسي در معني خانقاه آمده است و در بيت مراد همين معني اخير است. براي خود كلمه دير نيز چنين خلط و اشتباهي پيش آمده است. چنانكه غالباً به عنوان معبد زردشتيان به صورت دير مغان مي‌آيد، حال آنكه دير اصلاً معبد نصاري است.

سالوس: چرب زبان؛ چرب زباني، رياكاري

و معني اينكه از خانقاه و پوشيدن خرقه‌اي كه با ريا و نيرنگ ملازمه دارد ملول شدم. معبد مغان زردشتي و شراب ناب كجاست.

همچنانكه صومعه با خرقه تزوير ملازمه دارد؛ دير مغان نيز با شراب ملازمه دارد. زيرا رسم زردشتيان است كه در معابد خود شراب بريزند و بنوشند و مغان و موبدان مباشر امرند.

۳- تقوي و پرهيزگاري با عوالم بي پروايي چه مشابهتي دارد؛ شنيدن واعظ كجا و شنيدن آواي رباب كجا.

كلمه رند در حافظ بسيار آمده و مي‌توان گفت كه از كلمات كليدي است. مجموعاً بايد گفت رند را به كسي اطلاق ميكنند كه زيرك، لاابالي، بي قيد به آداب و رسوم عمومي و اجتماعي باشد. كسي كه بي‌توجه به جو ومحيط حداكثر بهره را از حيات گذرا برگيرد.

سماع: « در لغت به معني شنيدن است. چنانكه گويند سماع حديث، سماع قرآن. اما در اصطلاح صوفيه عبارتست از آواز خوش و آهنگ دل انگيز و بطور مطلق قول و غزل . آنچه ما امروز از آن به موسيقي تعبير مي‌كنيم.» شاعر با توجه به دو معني مذكور كلمه سماع را طوري به كاربرده كه طنزي در بر دارد. يعني از سماع وعظ ما را به ياد معني ديگر سماع كه موسيقي است مي‌اندازد و بلافاصله نغمه رباب

را مي‌آورد و به آن سو توجه ميدهد.

نغمه: صداي خوش، لحن يا آواز.

رَباب: در تداول رُباب، سازي است رشته اي كه با كمانه (آرشه) تواخته ميشود و يكي از انواع آن كمانچه است. صورت تكامل يافته آن ويلن امروزي است.

خلاصه معني بيت اين كه عوالم رندي و بي پروايي با عوالم تقوي و پرهيزگاري قابل تلفيق نيست و نسبت اين دو به يكديگر مثل نسبت شنيدن موعظه است با شنيدن موسيقي.

۴- دل دشمنان از روي دوست چه درك ميكند؛ ميان چراغ مرده و شمع درخشان آفتاب فرق بسيار است.

مي‌گويد دل دشمن بر اثر كينه تيره است، نمي‌تواند از روي درخشان دوست چيزي درك كند و به فيضي برسد. قياس ميان اين دو، مثل قياس ميان چراغ خاموش و شمع روشن آفتاب است – دل دشمن شمع مرده و روي دوست آفتاب درخشان است.

۵- وقتي خاك آستان در خانه شما سرمه چشم ماست؛ بفرماييد از اين آستان كجا برويم.

كحل: كوبيده سنگ سياه رنگي است كه براي تقويت به چشم مي‌كشيده‌اند. سرمه.

بينش: رويت و در بيت به معناي چشم آمده است.

جناب: درگاه ، آستان.

مي‌‌گويد وقتي خاك آستان در خانه شما براي ما خاصيت سرمه را دارد و سبب تقويت بينايي ما مي‌شود، از در خانه شما به كحا برويم. ناگزير سر بر آستانه در خانه شما مي‌گذاريم تا آن خاك در چشم ما برود.

۶- به سيب زنخدان نگاه مكن و مراقب باش كه در اين راه چاه وجود دارد؛ اي دل من با اين شتاب كجا مي‌روي.

زنخدان يا زنخ: چانه: سيب زنخدان: چانه‌ي زيبا مثل سيب. چاه زنخدان: گودي ميان لب زيرين و چانه.

تكرار كجا در مصراع دوم براي اظهار شگفتي است.

مي‌گويد وقتي به سوي سيب زنخدان معشوق مي‌روي توجه داشته باش در چاه زنخدان نيفتي؛ و مقصود اينكه هنگامي كه متوجه زيبايي معشوق هستي از آفات و گرفتاري‌هاي راه عشق غافل مباش.

۷- روزگار وصال، كه آرزو دارم هميشه به خوبي از او ياد شود، گذشت. آن ناز و كرشمه معشوق و آن عتاب و تندي كجاست.

مي‌گويد روزگار وصال كه ذكر خيرش برقرار بماند، گذشت؛ آن عوالم كه گاهي ناز و كرشمه و گاهي برخورد و تندي ميان ما و محبوب بود، كجا رفت.

سودي تذكر اكيد داده كه «ياد» بدون اضافه به «خوش» خوانده شود و در اين صورت معني اين مي‌شود كه ياد بر روزگار وصال خوش باد، كه معني درستي ندارد. اما «يادِ خوشش باد» را ذكر خيرش برقرار باد معني ميكنيم.

۸- اي دوست آرام و خواب از حافظ توقع مدار؛ قرار چيست، صبر و تحمل چه چيز است و خواب كجاست.

و بدين ترتيب غزل كه با اظهار بي پروايي نسبت به صلاح كارِمن خراب آغاز مي‌شود، در سرگشتگي و بي‌قراري پايان مي‌پذيرد.


داستان كوتاه - هديه روز مادر

۲۸ بازديد
هديه ي روز مادر

پسر مرضيه، كلاس اول راهنمايي است. درسش خوب است و براي انجام تكاليفش به كمك كسي احتياج ندارد. هر روز از مدرسه كه برمي گردد، ناهارش را گرم مي كند و تا موقعي كه مامان و بابا از سر كار به خانه برگردند، همه ي مشق هايش را مي نويسد. بعد چرتي مي زند و وقتي بيدار شد، مي بيند كه مامانش- مرضيه- از سر كار برگشته.

مرضيه در يك مهدكودك كار مي كند. مربّي سنّ خاصي نيست. براي همه ي بچه ها قصه مي گويد، تا ساعت سه عصر كارش تمام مي شود و به خانه كه مي رسد ساعت حدود چهار است. پسرش از خواب بيدار مي شود و مي رود سر نقاشي كشيدن.

همسر مرضيه ساعت شش و هفت عصر كه به خانه مي آيد نقاشي كشيدن پسر هم تمام شده است. همه چيز در خانه ي مرضيه منظم است. همه وظيفه يشان را مي شناسند. همه با هم مهربان هستند. همه همديگر را درك مي كنند، به هم احترام مي گذارند. به حرف هاي هم و به نظرات هم.

پسر مرضيه مثل آدم بزرگ هاست، ولي اداي آدم بزرگ ها را درنمي آورد. كارهاي يك تازه نوجوان عاقل را مي كند، ولي بازي هاي بچگانه را بلد نيست. مرضيه و شوهرش يادشان نمي آيد، آخرين باري كه پسرشان بازي كرده كي بوده. با هم سن و سال هايش قايم موشك و تفنگ بازي نمي كند. توپ بازي نمي كند. اهل وسطي و گانيه و لي لي نيست، حتي در مدرسه فوتبال بازي نمي كند.

همه ي اين ها به اين معني نيست كه تنبل و بي تحرك است. طناب مي زند، بارفيكس مي رود شنا مي رود و مي دود. پدرش مي خواست برايش تخته پرس و دمبل و هالتر بخرد، اما پسر مرضيه دوست نداشت. مي گفت وزنه زدن، خلاقيت ندارد. معتقد بود كه در طناب زدن و دويدن خلاقيت بيشتري هست. پسر مرضيه درسش را خوب مي خواند، تلويزيون نگاه نمي كند. به موقع مي خوابد و صبح زود بيدار مي شود. در مدرسه همه از او راضي اند . نقاشي مي كشد و مجسمه مي سازد.

با اين كه مثبت ترين دانش آموز مدرسه اش هست ولي هيچ كدام از بچه هاي نااهل و بي مزه ي كلاس و مدرسه، جرأت ندارند چيزي به او بگويند. نه شوخي، نه متلكي، نه تهديدي.

همه چيز همين طور مي گذشت تا فاميل هاي مرضيه و شوهرش كه هيچ كدام در شهر آن ها زندگي نمي كردند، بعد از سال ها به ديدنشان آمدند، نپذيرفتند كه تمام روزهاي اقامتشان را در خانه ي آن ها باشند. فقط يك شب، براي شام آمدند. تقريباً اين اولين باري بود كه اين تعداد مهمان براي آنها مي آمد. مهمان هايي كه هفت، هشت بچه ي هم سن و سال پسر مرضيه داشتند. بدون توضيح خاصي، بعد از نيم ساعت بچه ها فهميدند كه با پسر مرضيه نمي توانند هم بازي شوند.

هديه ي روز مادر

به اتاق پسر مرضيه نرفتند و همان جا داخل هال و پذيرايي، بدون هيچ وسيله ي بازي با هم سرگرم شدند، حتي كاغذي براي اسم و فاميل بازي كردنشان نگرفتند. توي ذهنشان اسم و فاميل مي نوشتند، Stop مي كردند و مسابقه مي دادند. نقطه بازي هم كردند بدون كاغذ و مداد و اين جا بود كه پسر مرضيه نفهميد چطور اين كار را مي كنند.

مهماني تمام شد و مهمان ها رفتند و پسر مرضيه با هيچ كدامشان حرف نزد. به جاي هم بازي شدن با بچه ها، با پدر و مادرهايشان هم صحبت شده بود.

مرضيه و شوهرش فكر نكردند كه پسرشان چقدر دلش مي خواسته كه با بچه هاي فاميل دوست شود. خيال مي كردند پسرشان مطمئن و بااعتماد به نفس از همين شرايط رضايت دارد. وقتي مهمان ها رفتند برعكس هميشه، پسر مرضيه در مرتب كردن خانه كمكي نكرد.

رفت داخل اتاقش و هاي هاي گريه كرد. آنقدر بلند كه هم پدرش و هم مادرش شنيدند. مرضيه و همسرش فقط تا پشت در اتاق رفتند و جرأت باز كردن در را نداشتند. مرضيه و همسرش يادشان نمي آمد كه آخرين بار، كي گريه ي پسرشان را ديده اند. خود پسر مرضيه هم يادش نمي آمد.

فردا، پسر مرضيه بعد از تعطيلي مدرسه وقتي رفت كه براي روز مادر براي مرضيه هديه اي بخرد، روي كارت تبريك اين را براي مادرش نوشت: مامان جان! براي من هم قصه بگو.

منبع : سايت تبيان


شرح غزليات حافظ - غزل شماره 1

۳۳ بازديد

 

با قرار دادن نشانگر موس روي كلمات مشخص شده در غزل معني كلمه برايتان نمايش داده مي شود

۱- الا يا ايها الساقي ادر كاسا و ناولها
كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكل‌ها

۲- به بوي نافه‌اي كاخر صبا زان طره بگشايد
ز تاب جعد مشكينش چه خون افتاد در دل‌ها

۳- مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم
جرس فرياد مي‌دارد كه بربنديد محمل‌ها

۴- به مي سجاده رنگين كن گرت پير مغان گويد
كه سالك بي‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

۵- شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هايل
كجا دانند حال ما سبكباران ساحل‌ها

۶- همه كارم ز خود كامي به بدنامي كشيد آخر
نهان كي ماند آن رازي كز او سازند محفل‌ها

۷- حضوري گر همي‌خواهي از او غايب مشو حافظ
متي ما تلق من تهوي دع الدنيا و اهملها

وزن غزل: مفاعيلن مفاعيلن مفاعيلن مفاعيلن (هزج مثمن سالم)

۱- هان اي ساقي جامي به گردش در آور و آن را]به من[ ده ؛زيرا عشق در آغاز آسان به نظر آمد اما بعد مشكلها روي نمود.

اَدِر: فعل امر از مصدر ادارۀ به معني چرخاندن و به گردش در آوردن.

كَٲس به معني جام.

ناوِل: فعل امر از مناوله به معني چيزي را به كسي دادن با دراز كردن دست.

مقصود اينكه عشق در آغاز آسان به نظر مي آيد،اما رفته رفته مشكلات ظاهرمي شود؛پس ساقي شراب بده ومرا در اين راه ياري دهد.

سودي مصرع اول اين بيت را به يزيد نسبت مي دهد؛ولي علامه قزويني ودكتر غني هر دو اين نظر را مردود مي دانند. آنچه مسلم است اين مصرع عربي از حافظ نيست .استاد مينوي در حاشيه حافظ خود يادآوري مي كند، كه امير خسرو دهلوي متوفي در ٧٢۵(مقارن سال تولد حافظ)، در بيت زير آن را آورده است:

شراب لعل باشد قوت جانها،قوت دلها الا يا ايها الساقي ادر كٲساً و ناولها

و براي پايان دادن به اين بحث كهنه بي حاصل كه آيا مصراع الا يا ايها الساقي….. از يزيد هست يا نه در اينجا مي افزايم كه ديوان يزيدبن معاويه به چاپ رسيده است و نسخه اي از آن اكنون در اختيار من است و با اطمينان مي گويمكه چنين شعري به هيچ صورت در آن نيست؛ نه در قسم الاول كه حاوي اشعاريست كه قطعا از يزيد دانسته شده و نه در قسم الثاني كه اشعار منتسب به يزيد در آن آمده است. مشخصات اين ديوان چنين است : شعر يزيد بن معاويۀ بن ابي سفيان جَمَعَه و حَقَّقَه صلاح الدين منجّد، دار الكتاب الجديد، بيروت لبنان،۱۹۸۲٫كتاب مجموعاً داراي ۶۴ صفحه است.

۲- به اميد انكه باد صبا آخر گره اي از سر زلف بگشايد؛از پيچ و تاب زلف مجعد مشكبويش چه خوني در دلها افتاد.

به بوي: به اميد،به انتظار.

جعد: موي مجعد، مصدر به معناي اسم مفعول،چنانكه در اين معني مكرر در حافظ آمده :

با چنين زلف و رخش بادا نظر بازي حرام هر كه روي ياسمين و سنبل بايدش

صنايع بديعي در اين بيت بسيار است و در هم بافته.تشبيهات و صور خيال بر اساس اسن زمينه فكري است كه مشك خون دل آهوست،و نافه كيسه كوچك گره بسته اي كه اين مشك در آن جا دارد،ووقتي سر اين كيسه را بگشايند عطر آن منتشر مي شود؛ پس زلف معشوق را كه هم گره دار است وهم مثل مشك سياه ومعطر به نافه تشبيه كرده،مي گويد به اميد آنكه باد صبا گرهي از آن زلف بگشايد،تا عطري از آن براي ما بياورد،چقدر دلها از انتظار خون شد. واين معني مستتر است كه باد صبا به اين علت نمي تواند بويي بياورد كه زلف محبوب در هم پيچيده وزير حجاب پوشيده است.

با توجه به اينكه زلف و گيسو در اصطلاح عرفا نماد ابهام اسرار خلقت است، اشاره عرفاني بيت اينكه : به اميد آنكه رازي از اسرار خلقت بگشاييم بايد چه رنجها و رياضتها بكشيم.

۳- من در منزل معشوق امنيتي براي عيش وشادي ندارم زيرا پيوسته؛صداي جرس بلند است كه بارها را ببنديد.

منزل: جايگاهي است در ضمن سفر، كه قافله بار خود را بر زمين مي گذارد و باز از آنجا حركت مي كند؛محل فرود آمدن.

جَرَس: درآي و زنگ،مراد زنگي است كه به گردن شتر كاروان بسته شده باشد تا كاروانيان را از حركت كاروان آگاه كند و آهنگ حركت را اعلام دارد.

مقصود اينكه در اين دنيا كه خطر مرگ ، مثل بانگ جرس كه به كاوانيان اعلام حركت مي كند، هر دم ما را تهديد مي نمايد، چگونه با خيال آسوده عيش و شادي كنيم.

۴- اگر پير مغان بگويد سجاده ات را با شراب رنگين كن بپذير؛زيرا رونده راه طريقت از رسوم منازل بين راه بي اطلاع نيست.

پير مغان: به گفته دكتر غني:«مسلمين قديم شراب را از دو جا به دست مي آورده اند يكي از مسيحيان و ديرها و ديگري از مجوسان،يعني مغان كه جاحظ در كتاب الحيوان مي گويد شراب خوب نيست مگر آنكه از خم مجوسي باشد كه روي آن تار عنكبوت گرفته باشد و اسم آن مجوس يزدان فلان باشد.در ابتدا پير مغان همان شراب فروش بوده و بعد در اصطلاح مسيحيان نسطوري است».

سالك: رونده راه حق.«سالك ابتدا طالب است وطلب نتيجه احساس نقض و تنبه و ميل به كمال است كه پس از يافتن پيري و مريد شدن در پرتو راهنمايي او سير كمالي مسيرمي شود. و طالب مريد، سالك جازم و مجذوب مي گردد».

راجع به مصرع دوم بعضي گفته اند صورت صحيح مصراع «كه سالك با خبر نبود ز راه ورسم منزلها » است؛ به اعتبار اينكه سالك رونده مبتدي و بي خبر است وپير مجرب. اين گونه تلقي از پير و سالك يعني قرار گرفتن سالك به عنوان مريد تازه كار در برابر پير، در حافظ بي نمونه و شاهد نيست ،چنانكه در اين بيت آمده:

تشويش وقت پير مغان مي دهند باز اين سالكان نگر كه چه با پير مي كنند

اما معمولا ميان سالك و پير چندان امتيازي نمي گذارد،و هر دو را رونده در درجات مختلف مي داند. بدين جهت صورت رايج و معمول در بيت حفظ شد.صرف نظر ازآنكه هنوز سندي براي وجه دوم به دست نيامده است.

۵- شب تاريك و ترس از امواج و گردابي اينگونه هولناك؛آنها كه بر ساحل دريا آسوده مي گذرند كي حال ما را مي دانند.

براي نشان دادن حال وحشت و سرگرداني خود در جست و جوي راز خلقت ، نمايي از وحشت شب دريا وطوفان ساخته،و آن را در برابر آرامش سواحل آرام قرار داده است. خود را به عنوان سالك راه طريقت به كسي تشبيه كرده كه شبي تاريك بر كشتي نشسته وبيم موج وگرداب مرگ او را تهديد مي كند؛و سبكباران ساحلها آن ها هستند كه فارغ ازتٲمل و تفكر در اينگونه مسائل،آسوده زندگي مي كنند.تاريكي مسائل ماوراﺀ الطبيعه به مثابه شب تاريك ، بيم فرو افتادن در گرداب شك و گمراهي ، و سر انجام گرداب هائل مرگ هر كدام به نوعي در اين نما جلوه گرند.

۶- هر چه كردم بر اثر خودسري به بد نامي منتهي شد؛بي شك رازي كه از آن گروه گروه سخن گويند،پوشيده نخواهد ماند.

يعني به جاي اينكه رسوم متعارف جامعه را رعايت كنم خودسرانه به دنبال تمنيات دل رفتم و اين سبب بدنامي من گرديد؛ و اكنون مردم گروه گروه از اين بد نامي سخن مي گويند، چنين است كه اين راز پنهان نخواهد ماند.

۷- اگر حضور قلبي مي خواهي پيوسته او را در نظر داشته باش؛هر وقت به كسي كه دوستش داري بر خوردي،دنيا را واگذار و آن را ناديده بگير.*

تَلقَ: از فعل لَقِيَ يَلقَي و مصدر لِقاﺀ به معني كسي را ديدن يا با كسي برخورد كردن.

تَهوَي: از فعل هَوِيَ يَهوَي و مصدر هَوَي به معني دوست داشتن.

دَع : فعل امر از فعل وَدَعَ يَدَعُ و مصدر وَدع به معني ترك كردن و واگذاشتن.

اَهمِل: امر از فعل اَهمَلَ و مصدر اِهمال به معني بي مصرف گذاشتن چيزي يا فراموش كردن آن.

حاصل معني اينكه اگر مي خواهي حضور قلبي با معشوق داشته باشي از ياد او غافل مباش،و وقتي به معشوق رسيدي هرچه را كه جز اوست ناديده بگير.


كتابهاي قزوه، ارژن و كاظمي پرفروش هاي انتشارات تكا

۳۰ بازديد

خبرگزاري فارس: كتابهاي قزوه، ارژن و كاظمي پرفروش هاي انتشارات تكا

به گزارش خبرنگار كتاب و ادبيات فارس مسئول غرفه انتشارات تكا درباره كتابهاي پرفروش اين انتشارات در حوزه شعر كتابهاي زير را اعلام كرد:

«با دو چشم يكتايي» سروده قربان وليئي
«چهل كليد» سروده بيژن ارژن
«شكستني تر از آنم» سروده پروانه نجاتي
«انار پا به ماه» مهدي رحيمي
«گنجشك هاي معبد انجير» سروده عليرضا بديع
«كفران» سروده محمدكاظم كاظمي
«ديشب كسي مزاحم خواب شما نبود؟» سروده پانتا صفايي
«از قبيل زندگان» سروده اميد مهدي نژاد
«آب در سماور كهنه» سروده سلمان هراتي
«آن صبح پرنياني» سروده مهرداد اوستا
«پسرعموي سپيدار» سروده بيژن نجدي
«شاعري در مشعر» سروده سيد حسين حسيني
«جسمم غزل است» سروده محمدعلي بهمني
«سوره انگور» سروده عليرضا قزوه
«سكر سماع» سروده مصطفي محدثي خراساني
«ديروز مي شوم كه بيايي» سروده محمد سعيد ميرزايي
«باغ دوردست» سروده سعيد بيابانكي
«باران» سروده جليل صفربيگي.

گفتني است اين ناشر از هر يك از كتابهاي مذكور تاكنون بيش از 200 جلد فروخته و اين كتابها هم اكنون در غرفه انتشارات تكا موجود نيست و به زودي نسخه هاي جديدي از اين كتابها به غرفه تكا خواهد آمد.

منبع : سايت فارس نيوز

براي مشاهده اشعار سيد حسن حسيني كليك كنيد

براي مشاهده اشعار محمدعلي بهمني كليك كنيد

براي مشاهده اشعار سعيد بيابانكي كليك كنيد

براي مشاهده اشعار جليل صفربيگي كليك كنيد

براي مشاهده اشعار عليرضا قزوه كليك كنيد


كتابهاي برقعي و بديع پرفروش هاي انتشارات فصل پنجم

۲۹ بازديد

خبرگزاري فارس: كتابهاي برقعي و بديع بيش از ديگر شاعران مورد استقبال قرار گرفت

محسن بيگي حبيب آبادي قائم مقام انتشارات فصل پنجم در گفت وگو با خبرنگار كتاب و ادبيات فارس درباره پرفروش ترين كتابهاي اين انتشارات از شاعران معاصر گفت: كتاب محمد علي بهمني، سيد احمد حسيني و سيد حسين متوليان جزو پرفروش ترين كتابهاي ما هستند.

وي همچنين ليست كتابهاي پرفروش اين انتشارات را به شرح زير اعلام كرد:

«يه حرف يه حرف حرفاي من كتاب شد» سروده محمد علي بهمني
«چسبي به نام زخم» سروده سيد احمد حسيني
«شكل ديگر من» سروده ايرج زبردست
«آينه هاي سفالي» سروده محمد علي مجاهدي
«كاش اين عقربه ها رو به عقب برگردند» سروده نعيمه طلوعي
«هشت چارانه» سروده جليل صفربيگي
«نگذار نقشه ها وطنم را عوض كنند» سروده حامد ابراهيم پور
«پشت سرت عاشقانه حرف مي زنم» سروده سيد حسين متوليان
«تيمارستان» سروده مهدي ايوبي
«قبله مايل به تو» سروده سيد حميد رضا برقعي
«حق السكوت» سروده محمد مهدي سيار
«تاريخ بي حضور تو يعني دروغ محض» سروده اميد صباغ نو
«از پنجره هاي بي پرنده» سروده عليرضا بديع
«طوفان واژه ها» سروده حميد رضا برقعي.

گفتني است در كتابهاي منتشر شده اين انتشارات كتاب هاي «طوفان واژه ها» سيد حميد رضا برقعي با 15 بار تجديد چاپ و كتاب «قبله مايل به تو» از همين شاعر با 6 بار تجديد چاپ و «چله تاك» سروده عليرضا بديع با 5 بار تجديد چاپ نشان مي دهند كه در ميان ديگر كتابها مخاطبان بيشتري را داشته اند.

منبع : سايت فارس نيوز

براي مشاهده اشعار محمدعلي بهمني كليك كنيد

براي مشاهده اشعار جليل صفربيگي كليك كنيد

براي مشاهده اشعار حميدرضا برقعي كليك كنيد

براي مشاهده اشعار محمدمهدي سيار كليك كنيد


غزلي تقديم به ساحت حضرت ام‌البنين عليهاالسلام + صوت

۳۰ بازديد

خبرگزاري فارس: غزلي تقديم به ساحت حضرت ام‌البنين عليهاالسلام + صوت 

دانلود فايل صوتي ( 1.80 مگابايت )( مدت زمان ۳:۵۷ )

شاعر : افشين علاء  (اين شعر نزد رهبر معظم انقلاب خوانده شده است)

 

 

زن رشك حور بود و تمناي خود نداشت                    چون آسمان نظر به بلنداي خود نداشت

اسمي عظيم بود كه چون راز سر به مهر                  در خانه‌ي علي سَرِ افشاي خود نداشت

ام‌البنين(س) كنايه‌اي از شرم عاشقي است             كز حجب تاب نام دل‌آراي خود نداشت

در پيش روي چهار جگرگوشه‌ي بتول                         آيينه بود و چشم تماشاي خود نداشت

زن؟ نه! هماي عرش‌نشيني كه آشيان                     جز كربلا به وسعت پرهاي خود نداشت

در عشق پاره‌هاي جگر داده بود و ليك                     بعد از حسين(ع) ميل تسلاي خود نداشت

عمري به شرم زيست كه عباس(ع) وقت مرگ           دستي براي ياري مولاي خود نداشت


من با غزلي قانعم و با غزلي شاد

۲۸ بازديد

  شعر

غزل در شعر فارسي به اشعاري كه بر يك وزن و قافيت و با مطلعي مصرع كه به طور معمول بين پنج تا دوازده بيت باشد و گاه بيش از آن تا حدود پانزده يا شانزده بيت و به ندرت تا نوزده بيت باشد اطلاق مي شود .

بيت نخستين غزلي از حافظ شاهدي است بر اين سخن :

صلاح كار كجا و من خراب كجا     ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا

كلمه ي غزل به معناي لغوي آن عشقبازي ، حديث عشق و عاشقي كردن است و چون اين شعر بيشتر شامل سخنان عاشقانه است آن را غزل ناميده اند . اما در غزل سرايي حديث عشق گفتن شرط نيست چرا كه ممكن است متضمن مضامين اخلاقي ، حكمت و معرفت باشد .

چو بشنوي سخن اهل دل مگو كه خطاست             سخن شناس نيي جان من خطا اينجاست

در غزل ابيات همگي به يك موضوع و يك مطلب اختصاص ندارد و تنوع مطالب در آن به چشم مي خورد و حتي گاه بعضي آن را شرط غزل دانسته اند .

مي توان گفت غزل هر قدر لطيف تر و پرسوز و حال تر باشد تأثير و گيرايي آن بيشتر مي شود و مقبول طبع خواننده واقع مي شود به همين دليل در استفاده از الفاظ و معاني بايد دقت و لطافت بسيار به كار برد و از كلمات وحشي ، نامأنوس و خشن دوري نمود.

آن روي بين كه حسن به پوشيده ماه را                وان دام زلف و دانه ي خال سياه را

تحول غزل

الف – صناعي

در گذشته اصطلاح غزل مخصوص شعر غنايي و سرودهاي آهنگين عاشقانه بوده كه با الحان موسيقي تطبيق مي شده است و آن را غالبا با ساز و آواز مي خوانده اند و اين نوع غزل در تعداد ابيات و ساير خصوصيات نيز قيد و شرطي نداشته است . مدتي بعد آن را مرداف كلمه ي نسيب دانستند و تغزل در قصيده را غزل ناميدند . به تدريج همان غزلي كه پيش آهنگ و در آمد قصايد بود به صورت غزل مفرد درآمد هم چون غزليات عراقي ، سعدي و حافظ كه خود نوعي ممتاز و مخصوص از شعر گرديد و از نسيب و تشبيب قصايد كه تغزل ناميده شد جدا گرديد و گونه يي جداگانه يافت .

ب – معنوي

با گذشت زمان در نوع غزل از نظر معني و مضمون تحولي شگرف روي داد . شعراي قديم كه بيشتر توجهشان به مدح سلاطين ، وزرا و رجال بزرگ عهد خود بود و در غزل هاي تشبيب از حدود معاني وصف و عشق پا فراتر نمي گذاشتند . اما از آن تاريخ كه معاني اخلاقي و مضامين حكمي و عرفاني وارد شعر فارسي شد ، انواع شعر به خصوص غزل از صورت محدود خود بيرون آمد و با انديشه و افكار و معاني اخلاقي و عرفاني آميخته گرديد و اصطلاحاتي چون مي و معشوق ، ميخانه و پير و مي فروش ، خط و خال و زلف در غزليات باقي ماند و زيباترين تصاوير عارفانه را ترسيم نمود .

دلم زصومعه بگرفت و خرقه ي سالوس               كجاست دير مغان و شراب ناب كجا

و يا

سعدي حديث مستي و فرياد عاشقي               ديگر مكن كه عيب بود خانقاه را

و مي توان گفت عالي ترين معاني غير از آن چه هوسبازان كوته بين توهم نموده اند به كار رفت :

ملامت گوي بي حاصل ترنج از دست نشناسد           در آن معرض كه چون يوسف جمال از پرده بنمايي

حسن تخلص در غزل

لفظ تخلص مرداف خروج به معني بيرون آمدن و انتقال يافتن از مقدمه به موضوع است كه شاعر در تشبيب قصيده به كار مي برد اما اين شيوه در غزل در ابيات آخر است به شيوه يي كه شاعر در آخر گريز به مدح كرده و يك يا دو بيت در ستايش ممدوح بگويد و غزل را به دعاي او يا بيت غزلي ديگر ختم كنند به طوري كه مديحه در حكم جمله ي معترضه باشد . پيشوا و بنيانگذار اين سنت ظاهرا شيخ اجل سعدي شيرازي كه استاد غزل سرا بود و براي ارضاي خاطر و خشنودي سلاطين و حكام وقت كه از وي توقع مديحه داشتند اين شيوه را ابداع نمود و خود گاهي در غزل هايش آن را بكار مي برد .

دفتر زشعر گفته بشوي و دگر مگوي                   الا دعاي دولت سلجوقشاه را

يارب دوام عمر دهش تا به قهر و لطف                 بدخواه را جزا دهد و نيك خواه را

استاد غزل پرداز خواجه حافظ شيرازي نيز همان رسم و راه را برگزيد و شيوه ي ايشان سرمشق شاعران بعد از وي به خصوص غزل سرايان عهد قاجاري هم چون مجمر ، نشاط اصفهاني ، فروغي بسطامي ، وصال و هماي شيرزاي واقع گرديد .

وفاداراي و حق گويي نه كار هر كسي باشد                غلام آصف ثاني جلال الحق و الدينم

رموز مستي و رندي زمن بشنو نه از واعظ                كه با جام و قدح هر دم نديم ماه پروينم

خلاصه

غزل در شعر فارسي اشعاري با يك وزن و قافيه و با مطلعي مصرع آغاز مي شود و به طور معمول از پنج تا دوزاده بيت را در بر دارد . اين قسم از شعر ابتدا به صورت مستقل نبوده اما بعد ها به گونه يي جداگانه در شعر فارسي جايگاهي خاص پيدا كرد و بزرگاني چون سعدي و حافظ آن را به اوج رساندند .

منبع : سايت تبيان


دو شعر برگزيده از نخستين كنگره شعر ام البنين

۲۸ بازديد

چرخ روزگار

شاعر : علي سليمان

روزگار
آسياب كهنه‌اي‌ست
در حياط خانه‌ات
گيسوران دختر علي‌ست
آشنا به شانه‌ات
همسرت
مزد آفرينش خداست
هم‌كلام هر اذان توست
ماه آسمان توست
روزگار بچه‌هاي توست
آب و آفتاب
در حياط خانه‌ات نشسته‌اند
غصه‌ات
گوشه‌گيري علي‌ست
شادي‌ات
كهكشان شيري علي‌ست
شير مردهاي معركه
بچه‌هاي تو
در كنار آفتاب مانده‌اند
در شب شكستن غرورها
بي‌گمان برادران تو
خواب مانده‌اند
ماه دين
بازوي سپاه دين
بيقرار توست
صبر تو
افتخار توست
مادر برادران آفتاب
هم مسير آسمان نشسته‌اي
شكسته‌اي
ايستاده‌اي
مثل همسرت
صاف و ساده‌اي


بزرگ مادر ماه هميشه كامل عشق

شاعر : كاظم بهمني

رسالتت نه فقط صاحب پسر شدن است
تو را كنار علي شأن همسر شدن است

بزرگ مادر ماه هميشه كامل عشق!
هنوز نور تو در حال بيشتر شدن است

محبتت رقمي در دل علي دارد
كه رو به آينه در حل ضربدر شدن است

رسيدن تو به وصل علي به ما آموخت
مهم‌تر از همه از جانبش نظر شدن است

مرنج دختر صحرا اگر عروسي تو
به ظن بيوه زني اوج در به در شدن است

... حسودهاي مدينه تو را نمي‌فهمند
و قلب تيره سزاوار شعله‌ور شدن است

تمام مي‌شود اين غم همين كه برگردي!
فرشته مسئله‌اش از بابت بشر شدن است

تو آن ضمير بلندي كه راز عرفانت
نتيجه‌ گذر از مرز خون‌جگر شدن است

سكوت كن كه «ادب» يادداشت بردارد
سخن بگو كه «حيا» فكر باور شدن است

كه عشق در تو نه با مهر مادري يكسوست
نه فارغ از غم هفتاد و يك نفر شدن است

دو دست خويش به جاي تو داده فرزندت
وگرنه ميل تو هم بر «گشته پر» شدن است

حسين تا كه نماند به روي نيزه غريب
سفارشت به پسرها بدون سر شدن است

... خيال مرثيه‌سازم به روضه مي‌كشدم
ولي تمايلم امشب به بر حذر شدن است

به زخمتان دم رفتن نمك نمي‌پاشم
«بشيرم» و همه سعيم به خوش خبر شدن است

خيال مرثيه‌ساز مرا ببخش اي سرو!
كبوترست و به دنبال ماه بر شدن است


شعر و فايل صوتي سمفوني خليج فارس

۲۹ بازديد

 

سرود زيباي «ايران زمينم» از «دكتر علي غضنفري» با صداي «سالار عقيلي»

دانلود فايل صوتي ( 4.41 مگابايت ) ( مدت زمان 6:25 )

 

سرزمينم، سرزمينم
سرزمينِ نازنينم
سبزي و شادابي ات را دوست دارم
روزهاي آبي ات
ابرهايت را ، شبِ مهتابي ات را دوست دارم
من گلِ آزادي ات را دوست دارم
لحظه لحظه شادي ات را دوست دارم
نو نهالي سرزده
از خاكِ پاكِ اين زمينم
از تبارِ آريايي، افتخارِ سرزمينم
مهرِ تو
در خونِ من مي جوشد و بِنشسته در جان و جبينم
من برايِ سر بلندي ها
كه از ديرينه داري
با درفشِ كاوه و در تيرِ آرش
دوستي مي آفرينم.
سرزمينم،
سرزمينِ نازنينم
من ترا با نامِ ايران مي شناسم
در پناهِ فَرِّ يزدان مي شناسم
من جنوبَت را به نامِ پارس
و خليج ات را به نامِ فارس
تا ابد، اين گونه، اين سان مي شناسم.
ريشه هاي خشكِ جنگل هاي دوريِ عزيزانِ وطن را
هر كجا باشند
آب خواهم داد
باد خواهم شد
نَرم نَرمَك هر غباري از نگاهِ خسته ها را
پاك خواهم كرد
هر غُباري را كه ديرين زاست
هر غبارِ كهنه اي را.
سرزمينم
سرزمين نازنينم،
من ترا آزاد مي خواهم
نغمه هاي مَردُمت را شاد مي خواهم
من ترا در مهرباني ها
در تمام خدمتِ تاريخ
بر سَريرِ علم و دانش
در جهانِ تازه هاي صلح
سربلند، آباد مي خواهم.
سربلند و شادمان و برقرار
با گُلِ آزادگي دَم ساز
در تبِ آزاد بودن هاي انسان ساز
روز و شب خندان و خوش
در ساز و در آواز
زنده باشي سرزمينم
سرزمين نازنينم
زنده باشد مَردُمت
زنده باشم من
ترا و خويش را
هر زمان در اوجِ اين اميدهاي خوش ببينم.
پيشِ روي هر كه آبادات نخواهد
هر كه آزادت نخواهد
بُغض و كينَم
آري، آري
سرزمينِ نازنينم
اين منم
من اين چنينَم
من چنان انگشتري
دورِ نگينم
دوستي را انگبينم
دشمني را بغض و كينَم.
من ترا اي سرزمينم
دوست دارم
مثلِ جانِ نازنينم
و براي هر زلالِ تكه خاكت
در سروشِ چشمه هاي سرزده
از ابرهاي روشنِ آزادگي ها
شادماني آفرينم.
من ترا اي سرزمينم
دوست دارم
مثلِ جانِ نازنينم
سرزمينم
اينك، اينك
هر كجا بايد دوباره بال گيرد اين طنينم:
آن كه آبادت نمي خواهد، مَباد
آن كه آزادت نمي خواهد، مَباد
آن كه در هر گوشه ي اين چرخِ گردون
نورِ مهتابِ تو و مهرِ تو و بادت نمي خواهد، مَباد.
سرزمينم
سرزمين نازنينم
تو ميانِ پيكرِ من نبضِ فريادي براي نغمه ي آزادبودنپ
هر كه آزاديِ فريادت نمي خواهد، مباد.
سرزمينم
سرزمين نازنينم
من ترا پُرجوش و تابان
در خروشِ دوستي ها، در تمامِ سرزمين ها،
شادمان
بي جَنگ مي خواهم
من ترا اي سرزمينم
سرزمينِ نازنينم
تا زمين باقيست دور از نَنگ مي خواهم
چهره ات را تا ابد پُررنگ مي خواهم.
سرزمينم ، سرزمينم
خوش تر از جانِ عزيزم
نازنينم
من ترا با نامِ ايران مي شناسم
در پناهِ فَرِّ يزدان مي شناسم
من جنوبَت را به نامِ پارس
و خليج ات را به نامِ فارس
من ترا اين گونه اين سان مي شناسم.
ذرّه ذرّه، خاكِ خفته، در دلِ اين نيل گون،
تُنبِ بزرگ، تُنبِ كوچك، ابوموسي،
تُربَتِ پاكِ جَبينَم،
مي دَمَد در پهنه ي آغوشِ تنگستان،
دوباره اين طنينم
زنده باد اين سرزمينم
زنده باد ايران زمينم
زنده باد اين جانِ جانان
زنده باد ايران، ايران .
سرزمينم
سرزمينِ نازنينم
سبزي و شادابي ات را دوست دارم
روزهاي آبي ات را
ابرهايت را، شبِ مهتابي ات را دوست دارم
سرزمينم
من بيان خالص پيوندهايم
گفتگويم،
باده هاي آرزوي بي ستيزم
سرخوش از پيمانه ي اميد
از ستم ها
از شكستن ها، بريدن ها، فِتادن ها
از گُسستن ها گريزانم.
سرزمينم
سرزمين نازنينم
دَردهاي فصل ها را مي شناسم
و هميشه تا افق باقيست
بر فَلَق سوگند
تا نهايت هاي عزت
تا رسيدن ها به اوج پُرشُكوهَت
زردها را مي تِكانم
من ترا از لابلاي
بَرگ ريزِ فصل ها
در ميانِ سرخ هاي آبرو
در شَفَق هاي بهاران مي نشانم.
من ترا آزاد مي خواهم
عزيزم، سرزمينم
بي نگاهِ هر گَزندي
بي تبِ هر زَهرخندي
خنده بر لب، شاد مي خواهم.
من ترا با نامِ ايران مي شناسم
در پناهِ فَرِّ يزدان مي شناسم
من جنوبَت را به نامِ پارس
و خليج ات را به نامِ فارس
من ترا، اي سرزمينِ نازنينم
قرن ها، اين گونه، اين سان مي شناسم.
سرزمينم، سرزمينم
سرزمينِ نازنينم
كوه هايت استوار
قله هايت پايدار
دشت هايت سبز و رنگين و هميشه پُر زِ بار
مَردُمانت نامدار
آري، آري سرزمينم
سرزمينِ نازنينم
عزّتِ ديرينه ات را پاس خواهم داشت
و به عمُقِ ذره ذره خاكِ پاكت
عشق خواهم كاشت
من براي خيزشِ پيغام ها
در شكوهِ يك خلوصِ بي نهايت
با كيانِ سرخوشِ پيوندِ آدم ها
چشم ها را فرش خواهم كرد.
سرزمينم
سرزمين نازنينم
من ميانِ خلوتِ شيرينِ آغوشِ دل انگيزت
تيشه را
بر هر چَكادي نوش خواهم گفت
من ترا
از لابلايِ تلخِ واوِيلايِ دوران
در ميانِ دشت هايِ شوق و شادي
تا سروشِ كهكشانِ سربلندي
بال خواهم داد
فوج فوجِ همرهانت را
در عطش هاي رسيدن
صبح و شب سيراب خواهم كرد.
من شرابِ چشمه هايت را
به هر ميخانه خواهم برد
و همه دُردي كشان را
از مِي سازندگي
سرمست خواهم كرد
ساقيان را در ميان دشت هايت
باز خواهم خواند
و شرابِ دوستي و مِهروَرزي
جام ها را گرم مي سازند
نوش هاشان زُهره را مسرور خواهد كرد.
سربلند و شادمان و برقرار
با گُلِ آزادگي دَم ساز
در تبِ آزادبودن هاي انسان ساز
روز و شب خندان و خوش
در ساز و در آواز
زنده باشي سرزمينم
سرزمين نازنينم
زنده باشد مَردُمت
زنده باشم من
ترا و خويش را
هر زمان در اوجِ اين اميدهاي خوش ببينم.
سرزمينم، سرزمينم
خوش تر از جانِ عزيزم
نازنينم
من ترا با نامِ ايران مي شناسم
در پناهِ فَرِّ يزدان مي شناسم
من جنوبَت را به نامِ پارس
و خليج ات را به نامِ فارس
من ترا اينگونه اين سان مي شناسم.
زنده باد اين سرزمينم
زنده باد ايران زمينم
زنده باد اين جانِ جانان
زنده باد ايران، ايران.

منبع : سايت تبيان


كتاب سعيد بيابانكي بالاخره رونمايي مي شود

۲۸ بازديد

خبرگزاري فارس: كتاب سعيد بيابانكي بالاخره رونمايي مي شود

به گزارش خبرنگار كتاب و ادبيات فارس، كتاب «هي شعر تر انگيزد» سعيد بيابانكي امروز رونمايي خواهد شد.

عابس قدسي مدير انتشارات سپيده باوران و ناشر اين كتاب درباره رونمايي اين كتاب گفت: قرار بود ديروز ساعت 5 كتاب «هي شعر تر انگيزد» سعيد بيابانكي كه مجموعه شعر طنز اين شاعر طنزپرداز است با حضور خود او در غرفه سپيده باوران رونمايي شود اما علي رقم حضور گسترده مردم و ديگر شاعران سعيد بيابانكي به اين برنامه نرسيد و برنامه رونمايي كتاب منتفي شد.

وي افزود: امروز هماهنگي هاي لازم انجام شده و قرار است ساعت 5 كتاب «هي شعر تر انگيزد» با حضور شاعر اين مجموعه رونمايي شود.

به گفته قدسي در از ابتداي نمايشگاه كتاب «هي شعر تر انگيزد» سعيد بيابانكي جزء پرفروش ترين كتاب هاي اين انتشارات بوده و به دليل اينكه مخاطبان منتظر اين كتاب بوده اند و تبليغات خوبي درباره انتشار كتاب صورت گرفته بود با استقبال گسترده مواجه شده است.

منبع : سايت فارس نيوز

براي مشاهده اشعار سعيد بيابانكي كليك كنيد