شعر و فايل صوتي سمفوني خليج فارس

مشاور شركت بيمه پارسيان

شعر و فايل صوتي سمفوني خليج فارس

۳۰ بازديد

 

سرود زيباي «ايران زمينم» از «دكتر علي غضنفري» با صداي «سالار عقيلي»

دانلود فايل صوتي ( 4.41 مگابايت ) ( مدت زمان 6:25 )

 

سرزمينم، سرزمينم
سرزمينِ نازنينم
سبزي و شادابي ات را دوست دارم
روزهاي آبي ات
ابرهايت را ، شبِ مهتابي ات را دوست دارم
من گلِ آزادي ات را دوست دارم
لحظه لحظه شادي ات را دوست دارم
نو نهالي سرزده
از خاكِ پاكِ اين زمينم
از تبارِ آريايي، افتخارِ سرزمينم
مهرِ تو
در خونِ من مي جوشد و بِنشسته در جان و جبينم
من برايِ سر بلندي ها
كه از ديرينه داري
با درفشِ كاوه و در تيرِ آرش
دوستي مي آفرينم.
سرزمينم،
سرزمينِ نازنينم
من ترا با نامِ ايران مي شناسم
در پناهِ فَرِّ يزدان مي شناسم
من جنوبَت را به نامِ پارس
و خليج ات را به نامِ فارس
تا ابد، اين گونه، اين سان مي شناسم.
ريشه هاي خشكِ جنگل هاي دوريِ عزيزانِ وطن را
هر كجا باشند
آب خواهم داد
باد خواهم شد
نَرم نَرمَك هر غباري از نگاهِ خسته ها را
پاك خواهم كرد
هر غُباري را كه ديرين زاست
هر غبارِ كهنه اي را.
سرزمينم
سرزمين نازنينم،
من ترا آزاد مي خواهم
نغمه هاي مَردُمت را شاد مي خواهم
من ترا در مهرباني ها
در تمام خدمتِ تاريخ
بر سَريرِ علم و دانش
در جهانِ تازه هاي صلح
سربلند، آباد مي خواهم.
سربلند و شادمان و برقرار
با گُلِ آزادگي دَم ساز
در تبِ آزاد بودن هاي انسان ساز
روز و شب خندان و خوش
در ساز و در آواز
زنده باشي سرزمينم
سرزمين نازنينم
زنده باشد مَردُمت
زنده باشم من
ترا و خويش را
هر زمان در اوجِ اين اميدهاي خوش ببينم.
پيشِ روي هر كه آبادات نخواهد
هر كه آزادت نخواهد
بُغض و كينَم
آري، آري
سرزمينِ نازنينم
اين منم
من اين چنينَم
من چنان انگشتري
دورِ نگينم
دوستي را انگبينم
دشمني را بغض و كينَم.
من ترا اي سرزمينم
دوست دارم
مثلِ جانِ نازنينم
و براي هر زلالِ تكه خاكت
در سروشِ چشمه هاي سرزده
از ابرهاي روشنِ آزادگي ها
شادماني آفرينم.
من ترا اي سرزمينم
دوست دارم
مثلِ جانِ نازنينم
سرزمينم
اينك، اينك
هر كجا بايد دوباره بال گيرد اين طنينم:
آن كه آبادت نمي خواهد، مَباد
آن كه آزادت نمي خواهد، مَباد
آن كه در هر گوشه ي اين چرخِ گردون
نورِ مهتابِ تو و مهرِ تو و بادت نمي خواهد، مَباد.
سرزمينم
سرزمين نازنينم
تو ميانِ پيكرِ من نبضِ فريادي براي نغمه ي آزادبودنپ
هر كه آزاديِ فريادت نمي خواهد، مباد.
سرزمينم
سرزمين نازنينم
من ترا پُرجوش و تابان
در خروشِ دوستي ها، در تمامِ سرزمين ها،
شادمان
بي جَنگ مي خواهم
من ترا اي سرزمينم
سرزمينِ نازنينم
تا زمين باقيست دور از نَنگ مي خواهم
چهره ات را تا ابد پُررنگ مي خواهم.
سرزمينم ، سرزمينم
خوش تر از جانِ عزيزم
نازنينم
من ترا با نامِ ايران مي شناسم
در پناهِ فَرِّ يزدان مي شناسم
من جنوبَت را به نامِ پارس
و خليج ات را به نامِ فارس
من ترا اين گونه اين سان مي شناسم.
ذرّه ذرّه، خاكِ خفته، در دلِ اين نيل گون،
تُنبِ بزرگ، تُنبِ كوچك، ابوموسي،
تُربَتِ پاكِ جَبينَم،
مي دَمَد در پهنه ي آغوشِ تنگستان،
دوباره اين طنينم
زنده باد اين سرزمينم
زنده باد ايران زمينم
زنده باد اين جانِ جانان
زنده باد ايران، ايران .
سرزمينم
سرزمينِ نازنينم
سبزي و شادابي ات را دوست دارم
روزهاي آبي ات را
ابرهايت را، شبِ مهتابي ات را دوست دارم
سرزمينم
من بيان خالص پيوندهايم
گفتگويم،
باده هاي آرزوي بي ستيزم
سرخوش از پيمانه ي اميد
از ستم ها
از شكستن ها، بريدن ها، فِتادن ها
از گُسستن ها گريزانم.
سرزمينم
سرزمين نازنينم
دَردهاي فصل ها را مي شناسم
و هميشه تا افق باقيست
بر فَلَق سوگند
تا نهايت هاي عزت
تا رسيدن ها به اوج پُرشُكوهَت
زردها را مي تِكانم
من ترا از لابلاي
بَرگ ريزِ فصل ها
در ميانِ سرخ هاي آبرو
در شَفَق هاي بهاران مي نشانم.
من ترا آزاد مي خواهم
عزيزم، سرزمينم
بي نگاهِ هر گَزندي
بي تبِ هر زَهرخندي
خنده بر لب، شاد مي خواهم.
من ترا با نامِ ايران مي شناسم
در پناهِ فَرِّ يزدان مي شناسم
من جنوبَت را به نامِ پارس
و خليج ات را به نامِ فارس
من ترا، اي سرزمينِ نازنينم
قرن ها، اين گونه، اين سان مي شناسم.
سرزمينم، سرزمينم
سرزمينِ نازنينم
كوه هايت استوار
قله هايت پايدار
دشت هايت سبز و رنگين و هميشه پُر زِ بار
مَردُمانت نامدار
آري، آري سرزمينم
سرزمينِ نازنينم
عزّتِ ديرينه ات را پاس خواهم داشت
و به عمُقِ ذره ذره خاكِ پاكت
عشق خواهم كاشت
من براي خيزشِ پيغام ها
در شكوهِ يك خلوصِ بي نهايت
با كيانِ سرخوشِ پيوندِ آدم ها
چشم ها را فرش خواهم كرد.
سرزمينم
سرزمين نازنينم
من ميانِ خلوتِ شيرينِ آغوشِ دل انگيزت
تيشه را
بر هر چَكادي نوش خواهم گفت
من ترا
از لابلايِ تلخِ واوِيلايِ دوران
در ميانِ دشت هايِ شوق و شادي
تا سروشِ كهكشانِ سربلندي
بال خواهم داد
فوج فوجِ همرهانت را
در عطش هاي رسيدن
صبح و شب سيراب خواهم كرد.
من شرابِ چشمه هايت را
به هر ميخانه خواهم برد
و همه دُردي كشان را
از مِي سازندگي
سرمست خواهم كرد
ساقيان را در ميان دشت هايت
باز خواهم خواند
و شرابِ دوستي و مِهروَرزي
جام ها را گرم مي سازند
نوش هاشان زُهره را مسرور خواهد كرد.
سربلند و شادمان و برقرار
با گُلِ آزادگي دَم ساز
در تبِ آزادبودن هاي انسان ساز
روز و شب خندان و خوش
در ساز و در آواز
زنده باشي سرزمينم
سرزمين نازنينم
زنده باشد مَردُمت
زنده باشم من
ترا و خويش را
هر زمان در اوجِ اين اميدهاي خوش ببينم.
سرزمينم، سرزمينم
خوش تر از جانِ عزيزم
نازنينم
من ترا با نامِ ايران مي شناسم
در پناهِ فَرِّ يزدان مي شناسم
من جنوبَت را به نامِ پارس
و خليج ات را به نامِ فارس
من ترا اينگونه اين سان مي شناسم.
زنده باد اين سرزمينم
زنده باد ايران زمينم
زنده باد اين جانِ جانان
زنده باد ايران، ايران.

منبع : سايت تبيان


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد