با قرار دادن نشانگر موس روي كلمات مشخص شده در غزل معني كلمه برايتان نمايش داده مي شود
۱- الا يا ايها الساقي ادر كاسا و ناولها
كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها
۲- به بوي نافهاي كاخر صبا زان طره بگشايد
ز تاب جعد مشكينش چه خون افتاد در دلها
۳- مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم
جرس فرياد ميدارد كه بربنديد محملها
۴- به مي سجاده رنگين كن گرت پير مغان گويد
كه سالك بيخبر نبود ز راه و رسم منزلها
۵- شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هايل
كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها
۶- همه كارم ز خود كامي به بدنامي كشيد آخر
نهان كي ماند آن رازي كز او سازند محفلها
۷- حضوري گر هميخواهي از او غايب مشو حافظ
متي ما تلق من تهوي دع الدنيا و اهملها
وزن غزل: مفاعيلن مفاعيلن مفاعيلن مفاعيلن (هزج مثمن سالم)
۱- هان اي ساقي جامي به گردش در آور و آن را]به من[ ده ؛زيرا عشق در آغاز آسان به نظر آمد اما بعد مشكلها روي نمود.
اَدِر: فعل امر از مصدر ادارۀ به معني چرخاندن و به گردش در آوردن.
كَٲس به معني جام.
ناوِل: فعل امر از مناوله به معني چيزي را به كسي دادن با دراز كردن دست.
مقصود اينكه عشق در آغاز آسان به نظر مي آيد،اما رفته رفته مشكلات ظاهرمي شود؛پس ساقي شراب بده ومرا در اين راه ياري دهد.
سودي مصرع اول اين بيت را به يزيد نسبت مي دهد؛ولي علامه قزويني ودكتر غني هر دو اين نظر را مردود مي دانند. آنچه مسلم است اين مصرع عربي از حافظ نيست .استاد مينوي در حاشيه حافظ خود يادآوري مي كند، كه امير خسرو دهلوي متوفي در ٧٢۵(مقارن سال تولد حافظ)، در بيت زير آن را آورده است:
شراب لعل باشد قوت جانها،قوت دلها الا يا ايها الساقي ادر كٲساً و ناولها
و براي پايان دادن به اين بحث كهنه بي حاصل كه آيا مصراع الا يا ايها الساقي….. از يزيد هست يا نه در اينجا مي افزايم كه ديوان يزيدبن معاويه به چاپ رسيده است و نسخه اي از آن اكنون در اختيار من است و با اطمينان مي گويمكه چنين شعري به هيچ صورت در آن نيست؛ نه در قسم الاول كه حاوي اشعاريست كه قطعا از يزيد دانسته شده و نه در قسم الثاني كه اشعار منتسب به يزيد در آن آمده است. مشخصات اين ديوان چنين است : شعر يزيد بن معاويۀ بن ابي سفيان جَمَعَه و حَقَّقَه صلاح الدين منجّد، دار الكتاب الجديد، بيروت لبنان،۱۹۸۲٫كتاب مجموعاً داراي ۶۴ صفحه است.
۲- به اميد انكه باد صبا آخر گره اي از سر زلف بگشايد؛از پيچ و تاب زلف مجعد مشكبويش چه خوني در دلها افتاد.
به بوي: به اميد،به انتظار.
جعد: موي مجعد، مصدر به معناي اسم مفعول،چنانكه در اين معني مكرر در حافظ آمده :
با چنين زلف و رخش بادا نظر بازي حرام هر كه روي ياسمين و سنبل بايدش
صنايع بديعي در اين بيت بسيار است و در هم بافته.تشبيهات و صور خيال بر اساس اسن زمينه فكري است كه مشك خون دل آهوست،و نافه كيسه كوچك گره بسته اي كه اين مشك در آن جا دارد،ووقتي سر اين كيسه را بگشايند عطر آن منتشر مي شود؛ پس زلف معشوق را كه هم گره دار است وهم مثل مشك سياه ومعطر به نافه تشبيه كرده،مي گويد به اميد آنكه باد صبا گرهي از آن زلف بگشايد،تا عطري از آن براي ما بياورد،چقدر دلها از انتظار خون شد. واين معني مستتر است كه باد صبا به اين علت نمي تواند بويي بياورد كه زلف محبوب در هم پيچيده وزير حجاب پوشيده است.
با توجه به اينكه زلف و گيسو در اصطلاح عرفا نماد ابهام اسرار خلقت است، اشاره عرفاني بيت اينكه : به اميد آنكه رازي از اسرار خلقت بگشاييم بايد چه رنجها و رياضتها بكشيم.
۳- من در منزل معشوق امنيتي براي عيش وشادي ندارم زيرا پيوسته؛صداي جرس بلند است كه بارها را ببنديد.
منزل: جايگاهي است در ضمن سفر، كه قافله بار خود را بر زمين مي گذارد و باز از آنجا حركت مي كند؛محل فرود آمدن.
جَرَس: درآي و زنگ،مراد زنگي است كه به گردن شتر كاروان بسته شده باشد تا كاروانيان را از حركت كاروان آگاه كند و آهنگ حركت را اعلام دارد.
مقصود اينكه در اين دنيا كه خطر مرگ ، مثل بانگ جرس كه به كاوانيان اعلام حركت مي كند، هر دم ما را تهديد مي نمايد، چگونه با خيال آسوده عيش و شادي كنيم.
۴- اگر پير مغان بگويد سجاده ات را با شراب رنگين كن بپذير؛زيرا رونده راه طريقت از رسوم منازل بين راه بي اطلاع نيست.
پير مغان: به گفته دكتر غني:«مسلمين قديم شراب را از دو جا به دست مي آورده اند يكي از مسيحيان و ديرها و ديگري از مجوسان،يعني مغان كه جاحظ در كتاب الحيوان مي گويد شراب خوب نيست مگر آنكه از خم مجوسي باشد كه روي آن تار عنكبوت گرفته باشد و اسم آن مجوس يزدان فلان باشد.در ابتدا پير مغان همان شراب فروش بوده و بعد در اصطلاح مسيحيان نسطوري است».
سالك: رونده راه حق.«سالك ابتدا طالب است وطلب نتيجه احساس نقض و تنبه و ميل به كمال است كه پس از يافتن پيري و مريد شدن در پرتو راهنمايي او سير كمالي مسيرمي شود. و طالب مريد، سالك جازم و مجذوب مي گردد».
راجع به مصرع دوم بعضي گفته اند صورت صحيح مصراع «كه سالك با خبر نبود ز راه ورسم منزلها » است؛ به اعتبار اينكه سالك رونده مبتدي و بي خبر است وپير مجرب. اين گونه تلقي از پير و سالك يعني قرار گرفتن سالك به عنوان مريد تازه كار در برابر پير، در حافظ بي نمونه و شاهد نيست ،چنانكه در اين بيت آمده:
تشويش وقت پير مغان مي دهند باز اين سالكان نگر كه چه با پير مي كنند
اما معمولا ميان سالك و پير چندان امتيازي نمي گذارد،و هر دو را رونده در درجات مختلف مي داند. بدين جهت صورت رايج و معمول در بيت حفظ شد.صرف نظر ازآنكه هنوز سندي براي وجه دوم به دست نيامده است.
۵- شب تاريك و ترس از امواج و گردابي اينگونه هولناك؛آنها كه بر ساحل دريا آسوده مي گذرند كي حال ما را مي دانند.
براي نشان دادن حال وحشت و سرگرداني خود در جست و جوي راز خلقت ، نمايي از وحشت شب دريا وطوفان ساخته،و آن را در برابر آرامش سواحل آرام قرار داده است. خود را به عنوان سالك راه طريقت به كسي تشبيه كرده كه شبي تاريك بر كشتي نشسته وبيم موج وگرداب مرگ او را تهديد مي كند؛و سبكباران ساحلها آن ها هستند كه فارغ ازتٲمل و تفكر در اينگونه مسائل،آسوده زندگي مي كنند.تاريكي مسائل ماوراﺀ الطبيعه به مثابه شب تاريك ، بيم فرو افتادن در گرداب شك و گمراهي ، و سر انجام گرداب هائل مرگ هر كدام به نوعي در اين نما جلوه گرند.
۶- هر چه كردم بر اثر خودسري به بد نامي منتهي شد؛بي شك رازي كه از آن گروه گروه سخن گويند،پوشيده نخواهد ماند.
يعني به جاي اينكه رسوم متعارف جامعه را رعايت كنم خودسرانه به دنبال تمنيات دل رفتم و اين سبب بدنامي من گرديد؛ و اكنون مردم گروه گروه از اين بد نامي سخن مي گويند، چنين است كه اين راز پنهان نخواهد ماند.
۷- اگر حضور قلبي مي خواهي پيوسته او را در نظر داشته باش؛هر وقت به كسي كه دوستش داري بر خوردي،دنيا را واگذار و آن را ناديده بگير.*
تَلقَ: از فعل لَقِيَ يَلقَي و مصدر لِقاﺀ به معني كسي را ديدن يا با كسي برخورد كردن.
تَهوَي: از فعل هَوِيَ يَهوَي و مصدر هَوَي به معني دوست داشتن.
دَع : فعل امر از فعل وَدَعَ يَدَعُ و مصدر وَدع به معني ترك كردن و واگذاشتن.
اَهمِل: امر از فعل اَهمَلَ و مصدر اِهمال به معني بي مصرف گذاشتن چيزي يا فراموش كردن آن.
حاصل معني اينكه اگر مي خواهي حضور قلبي با معشوق داشته باشي از ياد او غافل مباش،و وقتي به معشوق رسيدي هرچه را كه جز اوست ناديده بگير.