با قرار دادن نشانگر موس روي كلمات مشخص شده در غزل معني كلمه برايتان نمايش داده مي شود
۱- دل ميرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا
۲- كشتي شكستگانيم اي باد شرطه برخيز
باشد كه بازبينيم ديدار آشنا را
۳- ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نيكي به جاي ياران فرصت شمار يارا
۴- در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا يا ايها السكارا
۵- اي صاحب كرامت شكرانه سلامت
روزي تفقدي كن درويش بينوا را
۶- آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
۷- در كوي نيك نامي ما را گذر ندادند
گر تو نميپسندي تغيير كن قضا را
۸- آن تلخ وش كه صوفي ام الخبائثش خواند
اشهي لنا و احلي من قبله العذارا
۹- هنگام تنگدستي در عيش كوش و مستي
كاين كيمياي هستي قارون كند گدا را
۱۰- سركش مشو كه چون شمع از غيرتت بسوزد
دلبر كه در كف او موم است سنگ خارا
۱۱- آيينه سكندر جام مي است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملك دارا
۱۲- خوبان پارسي گو بخشندگان عمرند
ساقي بده بشارت رندان پارسا را
۱۳- حافظ به خود نپوشيد اين خرقه مي آلود
اي شيخ پاكدامن معذور دار ما را

وزن غزل: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
۱- دل از دستم مي رود، اي مردم اهل دل به خاطر خدا تدبيري؛چه دردناك است كه راز پوشيده من فاش خواهد شد.
دل مي رود ز دستم: بي تاب مي شوم،جلوي تمنيات دل را نمي توانم بگيرم.
صاحبدل: اهل معني،ظريف و نكته دان و در بيت به مثابه دارنده دل در مقابل دل از دست رفته آمده است.
خدا را: به خاطر خدا، محضاً لله.
مي گويد اختيار دل از دستم خارج مي شود، مردم اهل معني و نكته دان،چاره اي بينديشد و گرنه راز دلم آشكار و سبب رسوايي خواهد شد – دلدادگي سبب بي قراري و رسوايي خواهد شد.
۲- كشتي كه با آن سفر مي كنيم شكسته است،اي باد مساعد برخيز؛شايد دوباره چهره آشنا را ببينيم.
كلمه شرطه به گفته دكتر غني «هندي ست و اصل كلمه سانسكريت است وباد شرطه يعني باد موافق.» سعدي مي گويد:
بخت لبند بايد و پس كتف زورمند بي شرطه خاك بر سر ملاح و بادبان
در ظبط بيت بعضي اشكال كرده اند كه اگر كشتي شكسته است باد مساعد نمي تواند آن را به ساحل برساند و بدين جهت «كشتي نشستگانيم» را پذيرفته اند.گرچه بحث كهنه بي حاصلي است،چون غالبه به ذهن مي آيد، به اختصار آن را طرح مي كنيم.نكته در كلمه شكستگي است؛شكستگي درجاتي دارد كه از لحظه اي كه شكاف در كشتي پديد آيد تا وقتي كه به كلي در هم شكسته شود آن را شكسته گويند.در درجات اوليه شكستگي است كه باد مساعد مي تواند كشتي را به ساحل برساند و اهل كشتي دست به دعا بر مي دارند و آرزوي باد مساعد مي كنند. به گمان ما مراد خواجه در بيت ، شكستگي در درجات اوليه است.از سوي ديگر«باشد كه باز بينيم» كه نمودار احساس خطر است با «كشتي نشستگانيم» كه وضع عادي سفر را نشان مي دهد متناسب نيست. سودي «كشتي نشستگانيم» را پذيرفته و چنين معني كرده كه كشتي در دريا متوقف گشته و حركت نمي كند،پس كشتي نشسته را كشتي توقف كرده دانسته. ولي اين طرز بيان مسلماً فارسي نيست،مگر اينكه بگوييم كشتي به گل نشسته است.
مصراع دوم اين بيت با اندك تغييري تضمين مصراع دوم اين بيت سعدي است:
يارب تو آشنا را مهلت ده و سلامت چندان كه باز بيند ديدار آشنا را
گرچه با توضيح مفهوم بادشرطه و شاهدي كه از سعدي نقل كرديم معني بيت روشن و تمام است،اما وجه ديگري هم مي توان براي معني در نظر گرفت و آن اينكه در بيت به قصه زير اشاره باشد:
در بعضي از تفاسير از جمله در قصص الانبياﺀ وتفسير سورآبادي براي اثبات هوش و فطانت سليمان در تفسير آيه فَفَهَّمناها سُلَيمانَ وَ كُلَّا اتَينا حُكماً… قصه اي نقل شده كه خلاصه آن به روايت قصص الانبياﺀ چنين است: روزي پيرزني به خدمت داوود آمد و گفت يا رسول خدا انبان آردي بر سر داشتم باد آن را از سر من برد و برزمين انداخت. انبان سوراخ شد و باد تمامي آرد مرا برد. داد من از باد بستان.داوود گفت من بر باد حكم نتوانم كرد.انباني آرد پيرزن را داد.سليمان بر در خانه ايستاده بود،پيرزن را هنگام خروج ديد و كيفيت حال پرسيد.پيرزن حال بازگفت و وسليمان او را گفت كه حق تو بيشتراست.پيرزن نزد داوود بازگشت و داوود چيزي بر غرامت او افزود. همچنين تا پنج بار سليمان پيرزن را بازگردانيد و داوود چيزي بر آن افزود. پس داوود از پيرزن پرسيد چه كسي تو را باز مي گرداند؟ پير زن گفت سليمان. داوود سليمان را طلب كرد و پرسيد چرا اين پيرزن را چنديد بار فرستادي؟سليمان گفت زيرا مي داستم كه بر او ظلم شده است؛ دعا كن تا باد به مجلس شرع حاضر شود،از او تحقيق كن خواهي دانست كه باد آرد او را به چه جهت برده وحق پيرزن بيشتر از اينهاست.داوود دعا كرد وسليمان آمين گفت وباد به محضر داوود حاضر شد.داوود از باد پرسيد چرا آرد اين پيرزن را بردي؟باد گفت يا رسول الله من آنچه كردم به فرمان خدا كردم. بر دريا مي گذشتم در يك كشتي سوراخي پديد آمده بود و جماعت اهل كشتي نزديك غرق شدن بودند،نذر كردند اگر از دريا به سلامت بيرون رويم مالي صدقه دهيم.خداي متعال مرا فرمان داد تا آرد از سر پيرزن بگرفتم و به كشتي رسانيدم و منافذ كشتي با خمير آن مسدود كردند ومسافران نجات يافتند.داوود نزد مردم كشتي كس فرستاد و آن صدقه بگرفتند وبه پيرزن داد…
اگر فرض كنيم كه اين قصه به گوش خواجه رسيده باشدبي شك در بيت مورد بحث اشاره اي به آن وجود دارد. خواجه از باد مي خواهد كه با آوردن آرد يا ماده ديگري كه بتوان با آن منافذ كشتي شكسته را مسدود كرد سبب نجات جان مسافران گردد.
۳- محبت چند روزه روزگار قصه اي بي اساس و فريبنده است؛ فرصت را براي احسان در حق ياران غنيمت بدان.
گردون: گردنده،كنايه از آسمان، دستگاه نيرومندي كه زندگي آدمي را در اختيار دارد.
افسانه: داستان دروغ و ساختگي.
افسون: سحر و جادو كه براي مدت محدودي اثر مي گذارد،و در بيت به اين معني است كه وقتي اثر آن زايل شود اسان به هوش مي آيد چنانكه گويي از خواب برخاسته.
مي گويد اين چند روزي مورد لطف روزگار واقع شوي نبايد سبب غرورت گردد زيرا مهر روزگار مثل افسانه و افسون مبناي استواري ندارد؛ پس به هنگام موفقيت و كامگاري از كار خير درباره دوستان غفلت مكن.
۴- شب گذشته در مجلس گل و شراب، بلبل آواز خوشي خواند : مي صبحگاهي به من بده و از خواب برخيزيد – هشيارشويد – اي مستان
حلقه: مجلس؛ و «حلقه گل و مل» ، مجلس باده خواري كه به گل آراسته شده باشد.
مُل: فارسي است به معني شراب.
هات: به من بده.
صَبوح: آنچه در صبح خورند و نوشند و در اصزلاح مي خواران مي صبحگاهي است.
هُبُّوا: امر از فعل هَبَّ،يَهُبُّ و مصدر هُبوب، به معني بيدار شدن از خواب و هشيارشدن.
سكارا (سكاري): جمع سَكران و سَكران يعني مست.
مي گويد شب گذشته در مجلس باده نوشان كه به گل آراسته شده بود،بلبل به آواز خوش چنين خواند: باده صبوحي بده ، ومستان هشيار شويد.
۵- اي بزرگوار و بخشنده به شكر اينكه در حال سلامت هستي؛روزي از درويش بي برگ و نوا احوالي بپرس.
كَرامت: در لغت به معني جوانمردي و بخشندگي است و در اصطلاح عرفا به معني اظهار كارهاي خارق العاده، و اينجا ، به قرينه درويش بي نوا، همان كرامت مادي منظور است؛ و صاحب كرامت يعني بخشنده و جوانمرد.
تفقد: دلجويي و احوالپرسي.
مي گويد اي بزرگوار و بخشنده،به شكر اينكه وجودت از نعمت سلامت برخوردار است روزي از درويش بي برگ و نوا حالي بپرس و دلجويي كن – از درويش بي چيز دستگيري كن.
۶- آسودگي در اين جهان و جهان آخرت توضيح و درك معني اين دو سخن است:
رعايت مروت و انصاف در معاشرت با دوستان و رفق و مدارا با دشمنان.
تفسير: شرح دادن،بيان و تشريح معني و لفظ آيات قرآن.
مروَت: مردي، مردانگي.
مدارا: نرمي، ملطافت،مهرباني.
يعني به حقوق دوستان تجاوز مكن و در برخورد با آنها انصاف و عدالت را رعايت كن؛با دشمنان نرمش و مدارا داشته باش تا از بروزحوادث في مابين پيشگيري كني.
۷- در سرنوشت ما مقرر نبود كه از كوچه نيكنامي گذر كنيم – با مردمان خوش نام معاشر و به نيكنامي مشهورباشيم – اگر تو چنين سرنوشتي را نمي پسندي مشيت الهي را تغيير بده – كه تعليق بر محال كرده است.
تغيير كردن: ديگر شدن،دگر گشتن،تغيير دادن. چنانكه در اين بيت صايب:
آن شكار لاغرم كز نا تواني خون من رنگ آب تيغ را تغيير نتوانست كرد
قضا: قضاوت،حكم كلي الهي،مشيت باري تعالي.
۸- شراب تلخ گونه اي كه صوفي آن را سرچشمه اعمال ناروا خواند؛براي ما لذيذتر و شيرين تر از بوسه دوشيزگان است.
اُمَ الخبائث: مادر پليدي ها،زاينده خبث ها.
اَشهَي: از فعل شَها،يَشهُو و مصدر شهوۀ وشَهوَۀ به معني لذت و رغبت شديد است.
اَحلَي: از فعل حَلا،يَحلوُ، و مصدر حَلاوَۀ و حَلاوَۀ به معني شيريني است.
قُبله: بوسه.
عَذَارا: جمع عَذراﺀ و عذراﺀ يعني دوشيزه.
حاصل معني اينكه شراب تلخ گونه اي كه صوفي آن را مادر پليدي ها ناميد براي ما از بوسه دوشيزگان شيرين تر است.
ضبط ما مطابق ضبط قزويني صورت گرفته كه در دو مورد با متن خانلري اختلاف دارد:
يكي «تلخ وش» به جاي «بنت العنب» و ديگري «صوفي» به جاي «زاهد» كه هر دو مورد را،چون در روشن شدن حواشي معني موثرند،طرح مي كنيم:
دكتر خانلري در رجحان بنت العنب بر تلخ وش نوشته است: « بنت العنب گذشته از تناسب با ام الخبائث در شعر فارسي سابقه دارد از آن جمله در اين بيت خاقاني:
مرا سجده گه بيت بنت العنب كه از بيت ام القرا مي گريزم.»
توجه پژوهشگر ارجمند به تناسب ميان بنت و اُم در «بنت العنب» و «ام الخبائث» كه ظاهراً دليل رجحان اين وجه است، انگشت نهادن بر صنعت محبوب شاعر يعني برجشته نمودن معني از طريق مقابل قرار دادن مفاهيم متضاد است و حكايت از كمال دقت در نظر دارد،ولي همين شگرد هنري شاعر را مي توان ميان تلخ وشي و احلي در مصراع دوم يافت، كه تصور مي كنم از جهت ظرافت كار، دست كمي از آن ديگري نداشته باشد و در حساب اين امتياز برابر باشند.
اما در بنت العنب اشكالي هست كه در تلخ وش نيست و آن مقابل قرارگرفتن با قبله العذارا در مصراع دوم است.آيا مي توان گفت كه دختر انگور از بوسه دختران شيرين تر است؟ و در همان يادداشت بعد از توجيه و تٲييد بنت العنب در رد تلخ وش نوشته اند:«تركيب تلخ وش هم غريب است،زيرا كه پسوند«وش» براي همانندي ديدنيهاست نه چشيدنيها…» به فرض كه نظر دانشمند زبان شناس را بي چون و چرا بپذيريم و «وش» را پسوند ديدنيها بدانيم نه چشيدنيها، كه در اين هم جاي حرف است ، گوييم لفظي كه در اين تركيب از مرز معناي خود تجاوز كرده پسوند «وش» نيست بلكه صفت تلخ است كه چشيدني است و معناي ديدني افاده كرده و در اين معني با «وش» تركيب شده است،وچه بسيار چشيدنيهاي ديگر هم شايد به مناسبت حالت انعكاسي كه در چهره ايجاد مي كنند، معناي ديدني مي گيرند. در اين بيت سعدي ترش و شيرين هر دو معناي ديدني دده اند:
لعبت شيرين اگر ترش ننشيند مدعيانش طمع برند به حلوا
يا در خود حافظ: «خال شيرين كه بر آن عارض گندمگون است».
تصور مي كنم بر اين قياس بتوان تركيب«تلخ وش» را هم پذيرفت.ينكه اين تركيب پيش از حافظ از جانب استادان سخن به كار رفته يا نه بر بنده معلوم نيست ولي در اينكه حافظ تركيبات و تعابير بسياري به ذوق و سليقه خود ساخته كه موردپسند استادان بعدي قرار گرفته ودرادب والاي فارسي وارد شده ترديد نيست. چنانكه همين تركيب «تلخ وش» كه احتمالاً ساخته خود اوست،در اين بيت ملك الشعراﺀ بهار آمده است:
سوي دگر نديم سبكروح تلخ وش بيگانه با مدِلَس و با اهل ذوق،خويش
بنابراين مقدمات «تلخ وش» تركيب نادرستي نيست.
و در مورد اختلاف ضبط ميان «صوفي ام الخبائثش خواند» يا « زاهد» ، بايد به سابقه اصطلاح ام الخبائث توجه كرد. ام الخبائث كنايه از مي و باده است و مٲخوذ از حديث نبوي«الخمرام الخبائث فمن شربها لم تقبل صلاته اربعين يوماً». اين تركيب احتمالاً نخستين بار در داستان شيخ صنعان از منطق الطير عطار به كار رفته است. آنجا كه «شيخ فرمانبرداري كرد و گفت هر چه فرمايي به جان فرمان كنم.دختر ترسا گفت براي لايق عشق من شدن بايد چهار كار بكني: پيش بت سجده كني،قرآن بسوزي،خمر بنوشي و ديده از ايمان بدوزي. شيخ خمر نوشيدن را سهل گرفت و از سه كار ديگر باز زد» و سرانجام داستان اينكه «شيخ صنعان كه مست وبيهوش بود و جز وصال دوست انديشه اي نداشت به بت پرستي تن در داد و مصحف بسوخت و زنار بر ميان بست و ترسا شد.چنين است كه عطار مي را ام الخبائث خوانده، مي گويد:
بس كسا كز خمر ترك دين كند بي شكي ام الخبائث اين كند
… از كجا معلوم است كه منظور حافظ از صوفي كه مي را ام الخبائث خوانده همين شيخ عطار نبوده است؟ مگر شيخ عطار متصوف و صوفي نيست و به صراحت مي را ام الخبائث نخوانده است؟»
نظر استاد مرتضوي از دقت كامل برخوردار است و گمان نگارنده همين است كه حافظ در اين بيت به ام الخبائث عطار را صوفي خطاب كرده است.و حقا اسناد صفت صوفي به عطار مناسبتر است تا اسناد صفت زاهد به او. و چنين است كه به جرٲت مي توان گفت «صوفي ام الخبائثش خواند» بر «زاهد ام الخبائثش خواند» رجحان دارد.
احتمالاً ايرج ميرزا هم در سرودن قطعه
ابليس شبي رفت به بالين جواني آراسته با شكل مهيبي سرو بر را
از همين نكته در داستان شيخ صنعان الهام پذيرفته است.
۹- هنگام فقر و تنگدستي در لذت جويي و بي خبري بكوش؛زيرا اين اكسير حيات، گداي محتاج را به ثروت قارون مي رساند.
قارون پسرخاله موسي است و در ادب به مثتبه سمبل ثروت و توانگري از او ياد مي شود.در آيه هاي ۷۶ و ۷۸ از سوره قصص (۲۸) به او و گنجايش هايش اشاره شده است:
«ِانَّ قاروُنَ كانَ مِن قَومِ مُوسي فَبَغي عَلَيهِم وَ اتَيناهُ مِنَ الكُنُوزِ… قالَ اِنَّما اوُتيتُهُ عَلي عِلمٍ عِندي…» (همانا قارون يكي از ثروتمندان قوم موسي بود كه بر انها طريق ظلم و طغيان پيش گرفت و ما آنقدر گنج و مال به او داديم…. قارون گفت من اين مال و ثروت فراوان را به علم و تدبير خود به دست آوردم… )
ظاهراً ميان كيميا و قارون در بيت مناسبت خاصي مورد نظرشاعر است. چنانكه در تفسيرالكشاف آمده موسي خود علم كيميا مي دانسته وآن را به خواهر خود ياد داده و خواهرش اين علم را به قارون آموخته. در بعضي تفاسير آمده كه قارون ثروت خود را از طريق كيمياگري به دست آورده است.پس نفس حيات و هستي اصل و اكسير گرانبهايي بوده كه قارون ثروت خود را به وسيله آن به دست آورده است.
حاصل معني اينكه به جاي اينكه هنگام فقر و بي چيزي افسره و غمگين باشي وقت خود را خوش كن زيرا نفس وجود خود اكسير گرانبهايي است كه مي تواند تو را به ثروت قارون برساند- چنانكه قارون را رساند.
كوتاه سخن اينكه،كيمياي اصلي،حيات است كه ثروت و نيكبختي به وسيله آن به دست مي آيد.
۱۰- سركشي مكن وگرنه دلبر كه سنگ خارا در دست او همچو موم نرم است،بر اثر تعصب تو را مثل شمع خواهد سوزاند.
مي گويد در برابر دلبر سركشي مكن زيرا او داراي چنان قدرتي است كه سنگ خارا در دستش مثل موم نرم است.پس تو را مثل شمع خواهد سوزاند.
و مراد از «چون شمع» اينكه شمع با نور و درخشندگي خود لاف برابري با چهره دلبر زده و اين كار او سركشي تلقي شده؛پس دلبر كه حسود است او را به سوختن محكوم كرده است.تو هم اگر در برابر او سركشي كني سرنوشت شمع را خواهي داشت.
شعله كشيدن شمع را زبان درازي،مقابله با چهره محبوب،وجمعاً سركشي تلقي كرده است.
۱۱- آيينه اسكندر همان جام شراب است،در آن جام نگاه كن؛تا احوال ملك دارا را بر تو عيان كند.
آيينه اسكندر: آيينه اي بود كه بر سر مناره اي در شهر اسكندريه نصب كرده بودند تا كشتي هاي دشمن را از فاصله دور در آن ببينند و بنابراين خاصيت دوربيني از آن مراد است.
نظامي درباره ايجاد آيينه اسكندر در خردنامه آورده است:
كه چون نامه حكم اسكندر
مسجل شد از وحي پيغمبري
ز مقدونيه روي در راه كرد
به اسكندريه گذرگاه كرد
سرير جهانداري آنجا نهاد
بر او روزكي چند بنشست شاد
به آيين كيخسرو تخت گير
كه برد از جهان تخت خود بر سرير
بفرمود ميلي بر افروختن
برو روشن آيينه اي ساختن
كه از روي دريا به يك ماهه راه
نشان باز داد از سپيد و سياه
بدان تا بود ديدگاه گاه تخت
برو ديدبانان بيدار بخت
چو ز آيينه بينند پوشيده راز
بدارنده تخت گويند باز
اگر دشمني تركتازي كند
رقيب حرم چاره سازي كند
جام مي در بيت معادل جام جم است و جاي آن آمده؛ زيرا از جام جم هم معمولاً همين جام مي مراداست،كه هر دو به جمشيد منتسب اند و بعضي هر دو را يكي مي دانند و جام جم،جام غيب نماي جمشيد است كه به مناسبت غيب نمايي و دوربيني با آيينه اسكندر مقايسه شده است.به نوشته دكتر مرتضوي «… وظيفه دوربيني و جهان بيني ودور نمايي براي «آيينه اسكندر» مستفاداست يعني همان مفهوم و وظيفه اي كه با شدت و صراحت بيشتري درباره«جام جم» ديديم،وهمين اشتراك وظيفه يعني «دورنمايي و جهان نمايي» موجب اختلاط استعمال اين دو اصطلاح شده است ودر ادب فارسي «آيينه اسكندر» در مفهوم «جام جم» به كار رفته.»
دارا: آخرين پادشاه هخامنشي كه مغلوب اسكندر شد. و مقصود از «احوال ملك دارا» عبرت گرفتن از شكست بزرگ دارا از اسكندر است.
پس خلاصه معني اينكه: آنچه دل ادمي را مثل آيينه اسكندر روشن و دوربين مي سازد جام مي است؛در ان جام نگاه كن تا حوادث تاريخ را بر تو روشن سازد.
۱۲- تركان فارسي زبان عمر و زندگي مي بخشند؛ساقي اين خبر خوش را به پيران پارسا برسان.
ترك: ترك زبان و مجازاً خوبرو.
پارسا : پرهيزگار،متقي،زاهد، ديندار،عارف، دانشمند.
مي گويد ساقي به زاهدان پير مژده بده كه مصاحبت خوبرويان ترك زبان كه به فارسي سخن مي گويند،چنان شيرين است كه، عمر آنها را دراز خواهد كرد.واينكه ساقي را براي رسانيدن اين خبرخوش مخاطب ساخته بدين منظور است كه به پيران بگويد اگر شراب من سلامت شما را تهديد مي كند نگرا مباشيد،مصاحبت دلبران ترك فارسي گو عمرتان را دراز مي سازد،از اين هم پيرتر خواهيد شد.
۱۳- حافظ به اختيار خود اين خرقه شراب آلود را بر تن نكرد؛اي شيخ پاكدامن عذر ما بپذير.
مقصود اينكه اگر خرقه زهد حافظ به گناه باده خواري آلوده شده به اراده خودش نبوده است،بلكه تمايلات فطرت كه از اختيارش خارج بوده،او را به اين كار واداشته.پس اي شيخ پاكدامن عذر او بپذير و سرزنشش مكن.