من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

شعراي انقلاب، پيشروترين هنرمندان

۳۵ بازديد
  شعر - فاضل نظري درباره «شعر انقلاب»

شعر معاصر و انقلاب همان طور كه از نظر مقام معظم رهبري نيز بر مي آيد، از نظر كميت و كيفيت در پله هاي بسيار فراتر از حد مورد انتظار خود بوده است اما اين انتظارات نتوانسته به معرفي يك چهره حتي در چند قرن گذشته منتهي شود.

شعر با روح مردم ما همواره سازگارتر بوده است اما نسبت به آنچه بايد باشد عقب تر است. بنابراين واقع بينانه است كه بخواهيم شاعران در حد خود متوقف نشده و واقع بينانه خود را بالا ببرند. اگر شعر امروز ما را نسبت به آنچه به دست آورده است قناعت كند، در واقع نسخه زوال خود را پيچيده چرا كه اين حس به منزل رسيدن به معناي در جا زدن است.

شرايط تاريخ امروز دنيا، مي طلبد كه شاعران ما نسبت به گفتمان انقلاب اسلامي وظيفه صيانتي و حمايتي بيشتري احساس كنند.

- شهرام شكيبا درباره واكنش شاعران به «بيداري اسلامي»

به هر حال شعرا هم رفتارهاي گوناگوني دارند. برخي سريع تر واكنش نشان مي دهند و برخي ديگر از شاعران به گونه اي هستند كه موضوعات بايد بيشتر برايشان دروني شود. در اين زمينه كارهاي زيادي توليد شده است كه امروز نمي توانم در باره ماندگاري شان نظري بدهم چون داوري در آينده خواهد بود. البته نكته اي كه در اين زمينه وجود دارد، توجه به اين است كه توليد چنين آثاري نبايد با رويه ژورناليستي همراه باشد.

خيلي از دوستان شاعر هستند كه از طرفي نسبت به مسائل و موضوعات، سريع واكنش نشان مي دهند ولي از طرفي اثرشان، يك اثر سهل و ژورناليستي است. حتي اگر يك مساله موضوع روز باشد، به نظرم بر خورد ژورناليستي در پرداخت ادبي از آن، كار صحيحي نيست. صرف اشاره به اتفاق مورد نظر يا چند شخص و چهره متضمن ماندگاري اثر نيست چون ممكن است وقتي كه موج خبري آن موضوع فروكش مي كند، چراغ اثر توليد شده هم كم سو شود.

- علي محمد مودب در باره «شعر انقلاب»

در بين شاخه هاي مختلف فرهنگي و هنري، شعر را شايد بتوان وفادارترين هنر به انقلاب اسلامي دانست كه همواره بيشترين نمود از حوادث و شخصيت هاي انقلاب اسلامي را در درون خود منعكس كرده است.

شعر انقلاب اسلامي هستي شناسي انسان و نيز جهان آرماني اي كه انقلاب اسلامي آن را ارائه داد، به درستي در درون خود به تصوير كشيد به طوري كه اگر امروز بخواهيم امروزمان را نقد كنيم و نسبت مان را با انقلاب بسنجيم، شعر بدون شك يكي از مهم ترين موضوعاتي است كه در دسترس ماست. شعراي انقلاب اسلامي به نظر من پيشروترين هنرمنداني بوده اند كه آرمان هاي انقلاب اسلامي را تاكنون رصد كرده و در راه تحقق آن ها گام برداشته اند و از قضا هميشه نيز دست به نقد بودند.

انقلاب اسلامي حقيقتي است كه در جهان كنوني هواخواهان زيادي دارد اما اين هواخواهي تنها به واسطه شخصيت هاي سياسي موجود در آن است. به نظرم زمان آن رسيده است كه انقلاب اسلامي با هنرمندان و متفكران خود نيز به جهان شناسانده شود تا منظومه فكر انقلاب را با اين شكل نيز بتوانيم منتقل كنيم.

- راضيه رجايي در باره شعر «بيداري اسلامي»

متاسفانه تعداد كمي از شاعران در اين باره شعر سرودند. خيلي از آنها دغدغه اش را دارند و با حركت مردم منطقه موافق هستند اما هنوز ضرورت سرودن شعر در اين باره را درك نكرده اند كه شعر بگويند.

- فاطمه ناني زاد در باره «تعامل ميان شاعران»

امروز متوجه مي شويم كه طواغيت منطقه و جهان چرا تا اين حد از انقلاب اسلامي ما هراس داشتند، امروز اين مهم بيشتر قابل درك است زيرا هر حركتي شايد آغازش سخت باشد- آن هم به دليل نبود الگو- اما كشور ما اين مهم را به سرانجام رساند و توانستيم الگويي به جهان اسلام ارائه دهيم كه مي توان مستقل از تمام طاغوت ها بود و كشور را اداره كرد و نيازي به حضور ابرنكبت ها نيست. كشور ما ايران اين حركت را آغاز كرد و كشورهاي منطقه با الگو گرفتن از اين حركت توانستند امروز بيش از هر زمان ديگري خود را به آرمان هاي ما نزديك كنند و اين طاغوت ها را بيشتر از هر زمان ديگري مي ترساند ما نيازمند تعامل فرهنگي هستيم و بايد كشورهايي كه به تازگي حركت و قيام مي كنند را حمايت كنيم، نگاه آنها به ماست و نياز دارند حمايت شده تا در مسير انتخاب شده خود پيش روند.

- مرتضي نوربخش در باره «ادبيات بيداري»

هر جا ستمي رخ دهد، ادبيات پايداري متولد مي شود و نبايد تصور كرد كه ادبيات پايداري منحصر به ايران است كشورهايي چون افغانستان، فلسطين و عراق هم كه با ستمگران برخورد داشتند و دارند، ادبيات پايداري دارند و در اين زمينه آثاري پديد آوردند. با نگاهي عميق به ادبيات پايداري در مي يابيم كه اين شاخه ويژه از ادبيات در كشور ما پس از جنگ شكل گرفت. بايد ادبيات پايداري را به دو دوره تقسيم كنيم؛ دوره اي كه در حال جنگ با رژيم بعث عراق بوديم و دوره اي كه آتش بس اعلام شد و وارد مرحله صلح شديم. شاعران ايام جنگ از احساسات شان مايه مي گرفتند. در ميان شعرهايي كه در دوره دفاع مقدس سروده شده اند، كمتر شعري را مي توان يافت كه احساسات بر آن غلبه نداشته باشد. از اين رو بايد گفت در اين دوره، شعار بر شعر غلبه كرده بود اما دوره بعد از جنگ دوره اي نو براي ادبيات پايداري است. در اين مرحله شاعران به شعريت شعر روي آوردند و دريافتند كه بايد شعرهايي جان دار بسرايند كه بيانگر روزگار جنگ باشد و از نظر فني نيرومند باشند.

منبع : سايت تبيان

براي مشاهده اشعار فاضل نظري كليك كنيد

براي مشاهده اشعار علي محمد مودب كليك كنيد


قصيده، مهمترين نوع شعر

۵۶ بازديد

  قصيده، مهمترين نوع شعر

قصيده يكي از انواع شعر با يك وزن و قافيه و مطلعي مصرع است . اين ابيات به هم مرتبط و پيرامون يك موضوع و بر مقصودي معين دلالت مي كنند . از جمله مدح پادشاه ، تهنيت در جشن عيد ، فتحنامه جنگ يا شكر و شكايت ، فخر و حماسه سرايي ، مرثيه و تعزيت ، مسائل اخلاقي و عرفاني و امثال آن .

درآمد پيلگون ابري ز روي نيلگون دريا
چو راي عاشقان گردان چو طبع بيدلان شيدا

چو گردان گشته سيلابي ميان آب آسوده
چو گردان گردباد تندگردي تيره اندر

( فرخي )

شماره ابيات قصيده حد متوسط و معمول آن ما بين بيست تا هفتاد - هشتاد بيت مي باشد و بيشتر از آن تا حدود صدوپنجاه بيت و افزونتر نيز گفته اند و بعضي كمتر از بيست بيت نيز گفته اند . اگر چه بعضي ابيات بين پانزده و شانزده بيت را نيز قصيده ناميده اند .

كاهش و افزايش ابيات در قصيده

كوتاهي و بلندي قصايد بستگي به اهميت موضوع ، قدرت و قوت طبع شاعر ، خصوصيات قوافي و اوزان متداول و غير متداول كه شاعر براي انشاء قصيده انتخاب كرده است ، دارد . بعضي از قصايد با قوافي مجرد ، در وزن هاي معمول و متداول ساخته شده اند كه ممكن است شماره ابيات به صد و هفتاد بيت و بيشتر هم برسد :

فسانه گشت و كهن شد حديث اسكندر
سخن نو آر كه نو را حلاوتيست دگر

فسانهء كهن و كارنامهء به دروغ
به كار نايد رو در دروغ رنج مبر

حديث آنكه سكندر كجا رسيد و چه كرد
ز بس شنيدن گشته ست خلق را از بر

شنيده‌ام كه حديثي كه آن دوباره شود
چو صبر گردد تلخ، ارچه خوش بود چو شكر

اگر حديث خوش و دلپذير خواهي كرد
حديث شاه جهان پيش گير و زين مگذر

(فرخي)

اما گاه بعضي از قوافي به خصوص در وزن هاي غير معمول و با رديف هاي مشكل چندان ميدان وسيع ندارد كه ساختن قصيده هاي بسيار طولاني را براي هر شاعري ممكن سازد .از جمله كساني كه در قوافي مشكل شعر سروده اند مي توان به مسعود سعد اشاره نمود . همين نكته باعث گرديده كه نتوان حداكثري براي ابيات قصيده معين نمود اما حداقل آن را حدود بيست بيت يا متجاوز از پانزده و شانزده بيت گفته اند .

علت نامگذاري قصيده :

در قصيده نظر شاعر بيشتر متوجه اشخاص و مقصودهاي معين از قبيل مدح ، حكمت ، موعظه ، تهنيت ، تعزيت بزرگان بوده است ، قصيده ناميده اند اين اصطلاح مأخوذ از قصد به معني توجه و روي كردن به چيزي يا كسي است .

لفظ قصيده فعيل به معني مفعول است و تاء آخر آن علامت وحدت است ، نظير كلمات شعيره ، سفينه و نظاير آن و چون قصيده بدون تاء گويند جنس عام مطلق آن مراد است . در نهايت به قصيده ي عنصري در مدح سلطان محمود بسنده مي نماييم :

چنين نمايد شمشير خسروان آثار
چنين كنند بزرگان چو كر بايد كار

به تيغ شاه نگر نامه ي گذشتگان مخوان
كه راستگوي تر از نامه تيغ او بسيار

چو مرد بر هنر خويش ايمني دارد
شود پذيره ي دشمن به جستن پيكار

نه رهنماي به كار آيدش نه اختر گر
نه فالگوي به كار آيدش نه خواب گزار

قصيده ي مقتضب

گاه شاعر قصيده سرا بدون آوردن تشبيب و تغزل وارد مدح يا موضوع مورد نظر خود مي شود و در اين صورت قصيده را محدود مي نمايد كه آن را به اصطلاح مقتضب يعني بازبريده مي گويند . انوري گويد :

گر دل و دست بحر و كان باشد
دل و دست خدايگان باشد

شريطه در قصيده

شعرا را رسم بر آن بوده كه قصايد مدحيه را به ابياتي مبني بر دعاي ممدوح ختم كنند، اين قسمت از قصيده را شريطه مي نامند و ادباي قديم آن را مقاطع قصيده گفته اند . شريطه معمولا به صورت دعاي تأييد يعني متضمن دوام و هميشگي است مثل اين جمله : تا آسمان برپاست كاخ دولتت بر پاي باد

تا جهان پاينده باشد ملك ما پاينده باد
تا رواني زنده باشد فر ايران زنده باد

چنان كه اين دعاي تأييد به گونه ي شرط و تعليق گفته شود آن را تعليق ناميده اند .

در صورتي كه قصيده به همراه تشبيب ، تخلص و شريطه باشد قصيده كامل محسوب مي شود .

منبع : سايت تبيان

براي مشاهده اشعار فرخي سيستاني كليك كنيد


روز بزرگداشت حكيم عمر خيام

۳۰ بازديد

به مناسبت بزرگداشت حكيم عمر خيام شاعر بزرگ كشورمون رباعيات زيبا و روان ايشان را براي شما بازديد كنندگان قرار داده ايم
براي مشاهده رباعيات خيام روي تصوير زير كليك كنيد

خيام


شرح غزليات حافظ - غزل شماره 5

۳۲ بازديد

 

با قرار دادن نشانگر موس روي كلمات مشخص شده در غزل معني كلمه برايتان نمايش داده مي شود

۱- دل مي‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا

۲- كشتي شكستگانيم اي باد شرطه برخيز
باشد كه بازبينيم ديدار آشنا را

۳- ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نيكي به جاي ياران فرصت شمار يارا

۴- در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا يا ايها السكارا

۵- اي صاحب كرامت شكرانه سلامت
روزي تفقدي كن درويش بي‌نوا را

۶- آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا

۷- در كوي نيك نامي ما را گذر ندادند
گر تو نمي‌پسندي تغيير كن قضا را

۸- آن تلخ وش كه صوفي ام الخبائثش خواند
اشهي لنا و احلي من قبله العذارا

۹- هنگام تنگدستي در عيش كوش و مستي
كاين كيمياي هستي قارون كند گدا را

۱۰- سركش مشو كه چون شمع از غيرتت بسوزد
دلبر كه در كف او موم است سنگ خارا

۱۱- آيينه سكندر جام مي است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملك دارا

۱۲- خوبان پارسي گو بخشندگان عمرند
ساقي بده بشارت رندان پارسا را

۱۳- حافظ به خود نپوشيد اين خرقه مي آلود
اي شيخ پاكدامن معذور دار ما را

وزن غزل: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)

۱- دل از دستم مي رود، اي مردم اهل دل به خاطر خدا تدبيري؛چه دردناك است كه راز پوشيده من فاش خواهد شد.

دل مي رود ز دستم: بي تاب مي شوم،جلوي تمنيات دل را نمي توانم بگيرم.

صاحبدل: اهل معني،ظريف و نكته دان و در بيت به مثابه دارنده دل در مقابل دل از دست رفته آمده است.

خدا را: به خاطر خدا، محضاً لله.

مي گويد اختيار دل از دستم خارج مي شود، مردم اهل معني و نكته دان،چاره اي بينديشد و گرنه راز دلم آشكار و سبب رسوايي خواهد شد – دلدادگي سبب بي قراري و رسوايي خواهد شد.

۲- كشتي كه با آن سفر مي كنيم شكسته است،اي باد مساعد برخيز؛شايد دوباره چهره آشنا را ببينيم.

كلمه شرطه به گفته دكتر غني «هندي ست و اصل كلمه سانسكريت است وباد شرطه يعني باد موافق.» سعدي مي گويد:

بخت لبند بايد و پس كتف زورمند             بي شرطه خاك بر سر ملاح و بادبان

در ظبط بيت بعضي اشكال كرده اند كه اگر كشتي شكسته است باد مساعد نمي تواند آن را به ساحل برساند و بدين جهت «كشتي نشستگانيم» را پذيرفته اند.گرچه بحث كهنه بي حاصلي است،چون غالبه به ذهن مي آيد، به اختصار آن را طرح مي كنيم.نكته در كلمه شكستگي است؛شكستگي درجاتي دارد كه از لحظه اي كه شكاف در كشتي پديد آيد تا وقتي كه به كلي در هم شكسته شود آن را شكسته گويند.در درجات اوليه شكستگي است كه باد مساعد مي تواند كشتي را به ساحل برساند و اهل كشتي دست به دعا بر مي دارند و آرزوي باد مساعد مي كنند. به گمان ما مراد خواجه در بيت ، شكستگي در درجات اوليه است.از سوي ديگر«باشد كه باز بينيم» كه نمودار احساس خطر است با «كشتي نشستگانيم» كه وضع عادي سفر را نشان مي دهد متناسب نيست. سودي «كشتي نشستگانيم» را پذيرفته و چنين معني كرده كه كشتي در دريا متوقف گشته و حركت نمي كند،پس كشتي نشسته را كشتي توقف كرده دانسته. ولي اين طرز بيان مسلماً فارسي نيست،مگر اينكه بگوييم كشتي به گل نشسته است.

مصراع دوم اين بيت با اندك تغييري تضمين مصراع دوم اين بيت سعدي است:

يارب تو آشنا را مهلت ده و سلامت             چندان كه باز بيند ديدار آشنا را

گرچه با توضيح مفهوم بادشرطه و شاهدي كه از سعدي نقل كرديم معني بيت روشن و تمام است،اما وجه ديگري هم مي توان براي معني در نظر گرفت و آن اينكه در بيت به قصه زير اشاره باشد:

در بعضي از تفاسير از جمله در قصص الانبياﺀ وتفسير سورآبادي براي اثبات هوش و فطانت سليمان در تفسير آيه فَفَهَّمناها سُلَيمانَ وَ كُلَّا اتَينا حُكماً… قصه اي نقل شده كه خلاصه آن به روايت قصص الانبياﺀ چنين است: روزي پيرزني به خدمت داوود آمد و گفت يا رسول خدا انبان آردي بر سر داشتم باد آن را از سر من برد و برزمين انداخت. انبان سوراخ شد و باد تمامي آرد مرا برد. داد من از باد بستان.داوود گفت من بر باد حكم نتوانم كرد.انباني آرد پيرزن را داد.سليمان بر در خانه ايستاده بود،پيرزن را هنگام خروج ديد و كيفيت حال پرسيد.پيرزن حال بازگفت و وسليمان او را گفت كه حق تو بيشتراست.پيرزن نزد داوود بازگشت و داوود چيزي بر غرامت او افزود. همچنين تا پنج بار سليمان پيرزن را بازگردانيد و داوود چيزي بر آن افزود. پس داوود از پيرزن پرسيد چه كسي تو را باز مي گرداند؟ پير زن گفت سليمان. داوود سليمان را طلب كرد و پرسيد چرا اين پيرزن را چنديد بار فرستادي؟سليمان گفت زيرا مي داستم كه بر او ظلم شده است؛ دعا كن تا باد به مجلس شرع حاضر شود،از او تحقيق كن خواهي دانست كه باد آرد او را به چه جهت برده وحق پيرزن بيشتر از اينهاست.داوود دعا كرد وسليمان آمين گفت وباد به محضر داوود حاضر شد.داوود از باد پرسيد چرا آرد اين پيرزن را بردي؟باد گفت يا رسول الله من آنچه كردم به فرمان خدا كردم. بر دريا مي گذشتم در يك كشتي سوراخي پديد آمده بود و جماعت اهل كشتي نزديك غرق شدن بودند،نذر كردند اگر از دريا به سلامت بيرون رويم مالي صدقه دهيم.خداي متعال مرا فرمان داد تا آرد از سر پيرزن بگرفتم و به كشتي رسانيدم و منافذ كشتي با خمير آن مسدود كردند ومسافران نجات يافتند.داوود نزد مردم كشتي كس فرستاد و آن صدقه بگرفتند وبه پيرزن داد…

اگر فرض كنيم كه اين قصه به گوش خواجه رسيده باشدبي شك در بيت مورد بحث اشاره اي به آن وجود دارد. خواجه از باد مي خواهد كه با آوردن آرد يا ماده ديگري كه بتوان با آن منافذ كشتي شكسته را مسدود كرد سبب نجات جان مسافران گردد.

۳- محبت چند روزه روزگار قصه اي بي اساس و فريبنده است؛ فرصت را براي احسان در حق ياران غنيمت بدان.

گردون: گردنده،كنايه از آسمان، دستگاه نيرومندي كه زندگي آدمي را در اختيار دارد.

افسانه: داستان دروغ و ساختگي.

افسون: سحر و جادو كه براي مدت محدودي اثر مي گذارد،و در بيت به اين معني است كه وقتي اثر آن زايل شود اسان به هوش مي آيد چنانكه گويي از خواب برخاسته.

مي گويد اين چند روزي مورد لطف روزگار واقع شوي نبايد سبب غرورت گردد زيرا مهر روزگار مثل افسانه و افسون مبناي استواري ندارد؛ پس به هنگام موفقيت و كامگاري از كار خير درباره دوستان غفلت مكن.

۴- شب گذشته در مجلس گل و شراب، بلبل آواز خوشي خواند : مي صبحگاهي به من بده و از خواب برخيزيد – هشيارشويد – اي مستان

حلقه: مجلس؛ و «حلقه گل و مل» ، مجلس باده خواري كه به گل آراسته شده باشد.

مُل: فارسي است به معني شراب.

هات: به من بده.

صَبوح: آنچه در صبح خورند و نوشند و در اصزلاح مي خواران مي صبحگاهي است.

هُبُّوا: امر از فعل هَبَّ،يَهُبُّ و مصدر هُبوب، به معني بيدار شدن از خواب و هشيارشدن.

سكارا (سكاري): جمع سَكران و سَكران يعني مست.

مي گويد شب گذشته در مجلس باده نوشان كه به گل آراسته شده بود،بلبل به آواز خوش چنين خواند: باده صبوحي بده ، ومستان هشيار شويد.

۵- اي بزرگوار و بخشنده به شكر اينكه در حال سلامت هستي؛روزي از درويش بي برگ و نوا احوالي بپرس.

كَرامت: در لغت به معني جوانمردي و بخشندگي است و در اصطلاح عرفا به معني اظهار كارهاي خارق العاده، و اينجا ، به قرينه درويش بي نوا، همان كرامت مادي منظور است؛ و صاحب كرامت يعني بخشنده و جوانمرد.

تفقد: دلجويي و احوالپرسي.

مي گويد اي بزرگوار و بخشنده،به شكر اينكه وجودت از نعمت سلامت برخوردار است روزي از درويش بي برگ و نوا حالي بپرس و دلجويي كن – از درويش بي چيز دستگيري كن.

۶- آسودگي در اين جهان و جهان آخرت توضيح و درك معني اين دو سخن است:

رعايت مروت و انصاف در معاشرت با دوستان و رفق و مدارا با دشمنان.

تفسير: شرح دادن،بيان و تشريح معني و لفظ آيات قرآن.

مروَت: مردي، مردانگي.

مدارا: نرمي، ملطافت،مهرباني.

يعني به حقوق دوستان تجاوز مكن و در برخورد با آنها انصاف و عدالت را رعايت كن؛با دشمنان نرمش و مدارا داشته باش تا از بروزحوادث في مابين پيشگيري كني.

۷- در سرنوشت ما مقرر نبود كه از كوچه نيكنامي گذر كنيم – با مردمان خوش نام معاشر و به نيكنامي مشهورباشيم – اگر تو چنين سرنوشتي را نمي پسندي مشيت الهي را تغيير بده – كه تعليق بر محال كرده است.

تغيير كردن: ديگر شدن،دگر گشتن،تغيير دادن. چنانكه در اين بيت صايب:

آن شكار لاغرم كز نا تواني خون من               رنگ آب تيغ را تغيير نتوانست كرد

قضا: قضاوت،حكم كلي الهي،مشيت باري تعالي.

۸- شراب تلخ گونه اي كه صوفي آن را سرچشمه اعمال ناروا خواند؛براي ما لذيذتر و شيرين تر از بوسه دوشيزگان است.

اُمَ الخبائث: مادر پليدي ها،زاينده خبث ها.

اَشهَي: از فعل شَها،يَشهُو و مصدر شهوۀ وشَهوَۀ به معني لذت و رغبت شديد است.

اَحلَي: از فعل حَلا،يَحلوُ، و مصدر حَلاوَۀ و حَلاوَۀ به معني شيريني است.

قُبله: بوسه.

عَذَارا: جمع عَذراﺀ و عذراﺀ يعني دوشيزه.

حاصل معني اينكه شراب تلخ گونه اي كه صوفي آن را مادر پليدي ها ناميد براي ما از بوسه دوشيزگان شيرين تر است.

ضبط ما مطابق ضبط قزويني صورت گرفته كه در دو مورد با متن خانلري اختلاف دارد:

يكي «تلخ وش» به جاي «بنت العنب» و ديگري «صوفي» به جاي «زاهد» كه هر دو مورد را،چون در روشن شدن حواشي معني موثرند،طرح مي كنيم:

دكتر خانلري در رجحان بنت العنب بر تلخ وش نوشته است: « بنت العنب گذشته از تناسب با ام الخبائث در شعر فارسي سابقه دارد از آن جمله در اين بيت خاقاني:

مرا سجده گه بيت بنت العنب              كه از بيت ام القرا مي گريزم.»

توجه پژوهشگر ارجمند به تناسب ميان بنت و اُم در «بنت العنب» و «ام الخبائث» كه ظاهراً دليل رجحان اين وجه است، انگشت نهادن بر صنعت محبوب شاعر يعني برجشته نمودن معني از طريق مقابل قرار دادن مفاهيم متضاد است و حكايت از كمال دقت در نظر دارد،ولي همين شگرد هنري شاعر را مي توان ميان تلخ وشي و احلي در مصراع دوم يافت، كه تصور مي كنم از جهت ظرافت كار، دست كمي از آن ديگري نداشته باشد و در حساب اين امتياز برابر باشند.

اما در بنت العنب اشكالي هست كه در تلخ وش نيست و آن مقابل قرارگرفتن با قبله العذارا در مصراع دوم است.آيا مي توان گفت كه دختر انگور از بوسه دختران شيرين تر است؟ و در همان يادداشت بعد از توجيه و تٲييد بنت العنب در رد تلخ وش نوشته اند:«تركيب تلخ وش هم غريب است،زيرا كه پسوند«وش» براي همانندي ديدنيهاست نه چشيدنيها…» به فرض كه نظر دانشمند زبان شناس را بي چون و چرا بپذيريم و «وش» را پسوند ديدنيها بدانيم نه چشيدنيها، كه در اين هم جاي حرف است ، گوييم لفظي كه در اين تركيب از مرز معناي خود تجاوز كرده پسوند «وش» نيست بلكه صفت تلخ است كه چشيدني است و معناي ديدني افاده كرده و در اين معني با «وش» تركيب شده است،وچه بسيار چشيدنيهاي ديگر هم شايد به مناسبت حالت انعكاسي كه در چهره ايجاد مي كنند، معناي ديدني مي گيرند. در اين بيت سعدي ترش و شيرين هر دو معناي ديدني دده اند:

لعبت شيرين اگر ترش ننشيند              مدعيانش طمع برند به حلوا

يا در خود حافظ: «خال شيرين كه بر آن عارض گندمگون است».

تصور مي كنم بر اين قياس بتوان تركيب«تلخ وش» را هم پذيرفت.ينكه اين تركيب پيش از حافظ از جانب استادان سخن به كار رفته يا نه بر بنده معلوم نيست ولي در اينكه حافظ تركيبات و تعابير بسياري به ذوق و سليقه خود ساخته كه موردپسند استادان بعدي قرار گرفته ودرادب والاي فارسي وارد شده ترديد نيست. چنانكه همين تركيب «تلخ وش» كه احتمالاً ساخته خود اوست،در اين بيت ملك الشعراﺀ بهار آمده است:

سوي دگر نديم سبكروح تلخ وش                بيگانه با مدِلَس و با اهل ذوق،خويش

بنابراين مقدمات «تلخ وش» تركيب نادرستي نيست.

و در مورد اختلاف ضبط ميان «صوفي ام الخبائثش خواند» يا « زاهد» ، بايد به سابقه اصطلاح ام الخبائث توجه كرد. ام الخبائث كنايه از مي و باده است و مٲخوذ از حديث نبوي«الخمرام الخبائث فمن شربها لم تقبل صلاته اربعين يوماً». اين تركيب احتمالاً نخستين بار در داستان شيخ صنعان از منطق الطير عطار به كار رفته است. آنجا كه «شيخ فرمانبرداري كرد و گفت هر چه فرمايي به جان فرمان كنم.دختر ترسا گفت براي لايق عشق من شدن بايد چهار كار بكني: پيش بت سجده كني،قرآن بسوزي،خمر بنوشي و ديده از ايمان بدوزي. شيخ خمر نوشيدن را سهل گرفت و از سه كار ديگر باز زد» و سرانجام داستان اينكه «شيخ صنعان كه مست وبيهوش بود و جز وصال دوست انديشه اي نداشت به بت پرستي تن در داد و مصحف بسوخت و زنار بر ميان بست و ترسا شد.چنين است كه عطار مي را ام الخبائث خوانده، مي گويد:

بس كسا كز خمر ترك دين كند               بي شكي ام الخبائث اين كند

… از كجا معلوم است كه منظور حافظ از صوفي كه مي را ام الخبائث خوانده همين شيخ عطار نبوده است؟ مگر شيخ عطار متصوف و صوفي نيست و به صراحت مي را ام الخبائث نخوانده است؟»

نظر استاد مرتضوي از دقت كامل برخوردار است و گمان نگارنده همين است كه حافظ در اين بيت به ام الخبائث عطار را صوفي خطاب كرده است.و حقا اسناد صفت صوفي به عطار مناسبتر است تا اسناد صفت زاهد به او. و چنين است كه به جرٲت مي توان گفت «صوفي ام الخبائثش خواند» بر «زاهد ام الخبائثش خواند» رجحان دارد.

احتمالاً ايرج ميرزا هم در سرودن قطعه

ابليس شبي رفت به بالين جواني              آراسته با شكل مهيبي سرو بر را

از همين نكته در داستان شيخ صنعان الهام پذيرفته است.

۹- هنگام فقر و تنگدستي در لذت جويي و بي خبري بكوش؛زيرا اين اكسير حيات، گداي محتاج را به ثروت قارون مي رساند.

قارون پسرخاله موسي است و در ادب به مثتبه سمبل ثروت و توانگري از او ياد مي شود.در آيه هاي ۷۶ و ۷۸ از سوره قصص (۲۸) به او و گنجايش هايش اشاره شده است:

«ِانَّ قاروُنَ كانَ مِن قَومِ مُوسي فَبَغي عَلَيهِم وَ اتَيناهُ مِنَ الكُنُوزِ… قالَ اِنَّما اوُتيتُهُ عَلي عِلمٍ عِندي…» (همانا قارون يكي از ثروتمندان قوم موسي بود كه بر انها طريق ظلم و طغيان پيش گرفت و ما آنقدر گنج و مال به او داديم…. قارون گفت من اين مال و ثروت فراوان را به علم و تدبير خود به دست آوردم… )

ظاهراً ميان كيميا و قارون در بيت مناسبت خاصي مورد نظرشاعر است. چنانكه در تفسيرالكشاف آمده موسي خود علم كيميا مي دانسته وآن را به خواهر خود ياد داده و خواهرش اين علم را به قارون آموخته. در بعضي تفاسير آمده كه قارون ثروت خود را از طريق كيمياگري به دست آورده است.پس نفس حيات و هستي اصل و اكسير گرانبهايي بوده كه قارون ثروت خود را به وسيله آن به دست آورده است.

حاصل معني اينكه به جاي اينكه هنگام فقر و بي چيزي افسره و غمگين باشي وقت خود را خوش كن زيرا نفس وجود خود اكسير گرانبهايي است كه مي تواند تو را به ثروت قارون برساند- چنانكه قارون را رساند.

كوتاه سخن اينكه،كيمياي اصلي،حيات است كه ثروت و نيكبختي به وسيله آن به دست مي آيد.

۱۰- سركشي مكن وگرنه دلبر كه سنگ خارا در دست او همچو موم نرم است،بر اثر تعصب تو را مثل شمع خواهد سوزاند.

مي گويد در برابر دلبر سركشي مكن زيرا او داراي چنان قدرتي است كه سنگ خارا در دستش مثل موم نرم است.پس تو را مثل شمع خواهد سوزاند.

و مراد از «چون شمع» اينكه شمع با نور و درخشندگي خود لاف برابري با چهره دلبر زده و اين كار او سركشي تلقي شده؛پس دلبر كه حسود است او را به سوختن محكوم كرده است.تو هم اگر در برابر او سركشي كني سرنوشت شمع را خواهي داشت.

شعله كشيدن شمع را زبان درازي،مقابله با چهره محبوب،وجمعاً سركشي تلقي كرده است.

۱۱- آيينه اسكندر همان جام شراب است،در آن جام نگاه كن؛تا احوال ملك دارا را بر تو عيان كند.

آيينه اسكندر: آيينه اي بود كه بر سر مناره اي در شهر اسكندريه نصب كرده بودند تا كشتي هاي دشمن را از فاصله دور در آن ببينند و بنابراين خاصيت دوربيني از آن مراد است.

نظامي درباره ايجاد آيينه اسكندر در خردنامه آورده است:

كه چون نامه حكم اسكندر

مسجل شد از وحي پيغمبري

ز مقدونيه روي در راه كرد

به اسكندريه گذرگاه كرد

سرير جهانداري آنجا نهاد

بر او روزكي چند بنشست شاد

به آيين كيخسرو تخت گير

كه برد از جهان تخت خود بر سرير

بفرمود ميلي بر افروختن

برو روشن آيينه اي ساختن

كه از روي دريا به يك ماهه راه

نشان باز داد از سپيد و سياه

بدان تا بود ديدگاه گاه تخت

برو ديدبانان بيدار بخت

چو ز آيينه بينند پوشيده راز

بدارنده تخت گويند باز

اگر دشمني تركتازي كند

رقيب حرم چاره سازي كند

جام مي در بيت معادل جام جم است و جاي آن آمده؛ زيرا از جام جم هم معمولاً همين جام مي مراداست،كه هر دو به جمشيد منتسب اند و بعضي هر دو را يكي مي دانند و جام جم،جام غيب نماي جمشيد است كه به مناسبت غيب نمايي و دوربيني با آيينه اسكندر مقايسه شده است.به نوشته دكتر مرتضوي «… وظيفه دوربيني و جهان بيني ودور نمايي براي «آيينه اسكندر» مستفاداست يعني همان مفهوم و وظيفه اي كه با شدت و صراحت بيشتري درباره«جام جم» ديديم،وهمين اشتراك وظيفه يعني «دورنمايي و جهان نمايي» موجب اختلاط استعمال اين دو اصطلاح شده است ودر ادب فارسي «آيينه اسكندر» در مفهوم «جام جم» به كار رفته.»

دارا: آخرين پادشاه هخامنشي كه مغلوب اسكندر شد. و مقصود از «احوال ملك دارا» عبرت گرفتن از شكست بزرگ دارا از اسكندر است.

پس خلاصه معني اينكه: آنچه دل ادمي را مثل آيينه اسكندر روشن و دوربين مي سازد جام مي است؛در ان جام نگاه كن تا حوادث تاريخ را بر تو روشن سازد.

۱۲- تركان فارسي زبان عمر و زندگي مي بخشند؛ساقي اين خبر خوش را به پيران پارسا برسان.

ترك: ترك زبان و مجازاً خوبرو.

پارسا : پرهيزگار،متقي،زاهد، ديندار،عارف، دانشمند.

مي گويد ساقي به زاهدان پير مژده بده كه مصاحبت خوبرويان ترك زبان كه به فارسي سخن مي گويند،چنان شيرين است كه، عمر آنها را دراز خواهد كرد.واينكه ساقي را براي رسانيدن اين خبرخوش مخاطب ساخته بدين منظور است كه به پيران بگويد اگر شراب من سلامت شما را تهديد مي كند نگرا مباشيد،مصاحبت دلبران ترك فارسي گو عمرتان را دراز مي سازد،از اين هم پيرتر خواهيد شد.

۱۳- حافظ به اختيار خود اين خرقه شراب آلود را بر تن نكرد؛اي شيخ پاكدامن عذر ما بپذير.

مقصود اينكه اگر خرقه زهد حافظ به گناه باده خواري آلوده شده به اراده خودش نبوده است،بلكه تمايلات فطرت كه از اختيارش خارج بوده،او را به اين كار واداشته.پس اي شيخ پاكدامن عذر او بپذير و سرزنشش مكن.


تأثير پيشينيان بر انديشه ي حافظ

۳۴ بازديد
 حافظ سنايي :

ابوالمجد مجدود بن آدم سنايي از بزرگترين قصيده سرايان و مثنوي سرايان عرفاني و بنيانگذار ادبيات منظوم عرفاني است . شعر او متنوع و حاوي نصايح دلاويز است . تأثير اين شاعر بر حافظ چنان از نظر صوري و ساختار و شكل ظاهر نيست ، بلكه بيشتر شامل محتوا و مضمون مي شود . سنايي ظاهرا شاعري است كه قلندريات عارفانه سروده و سخن از مي ، مطرب ، ميخانه و خرابات به ميان آورده است . وي شاعري رند نواز است . در واقع مي توان گفت درد نوشي ، خرابات پروري و ترك مسجد و صومعه و روي آوردن به خرابات و در نهايت پرداختن به مغبچه و مي مغان كه اوجش در شعر حافظ است سرآغازش در انديشه و شعر سنايي است .

شادروان فروزانفر به اين نكته اشاره دارد : " شعر قلندري كه نمودار آزادي فكر و در واقع سركشي نسبت به آداب و رسوم و عقايد عامه آن عصر به شمار مي رود و حافظ آن را به اوج رسانيده است . دست كار صنعت كار و طبع فصاحت گستر حكيم سنايي است . "

تضمين و شباهت در شعر حافظ و سنايي بسيار است :

سنايي :

ساقيا برخيز و مي در جام كن             درخرابات خراب آرام كن

حافظ:

ساقيا برخيز و در ده جام را               خاك بر سر كن غم ايام را

انوري

اوحد الدين محمد بن محمد انوري ، از قصيده سرايان نامداري است كه كمي قبل از حافظ ( قرن ششم ) مي زيسته است . وي در غزل سرايي صاحب سبك شمرده مي شود و در سرودن رباعي و قطعه دستي تمام داشت . انوري از قبيله ي سخنوران مضمون آفريني چون خاقاني و ظهير فاريابي است نه از قبيله معني انديشاني چون سنايي و عطار . شعر او باريك و دشوار است و به طوري كه مي توان هم پايه شعر خاقاني قلمداد كرد . آن چه مسلم است اين كه حافظ به چيره دستي او در سخنوري با علاقه و اعجاب نگريسته است . در اين ميان شباهت هايي در اشعار حافظ و انوري به چشم مي خورد .

انوري :

نگر تا حلقه ي اقبال ناممكن نجنباني               سليما، ابلها ، لابلكه محروما و مسكينا

حافظ در پايان غزل خويش با مطلع " هواخواه توام جانا و مي دانم كه مي داني " مصراع بيت انوري را تضمين مي آورد :

خيال چنبر زلفش فريبت مي دهد حافظ                  نگر تا حلقه ي اقبال ناممكن نجنباني

وجود الفاظ و تعبيرات بسياري كه در ديوان انوري به چشم مي خورد در اشعار حافظ نيز مشاهده مي شود .

خاقاني

افضل الدين بديل بن علي خاقاني شرواني از بزرگترين قصيده سرايان تاريخ شعر فارسي است . با آن كه مثنوي ، غزل ، رباعي و ديگر انواع شعر هم پرداخته ، اما اوج هنر او درقصيده سرايي است . خاقاني لفظ گرا و مضمون پرداز است و سبك ، بغرنج و ديريابي دارد .

اگر چه تأثير خاقاني بر حافظ نامحسوس است ، اما آن چه كه مسلم است به شهادت مضامين و تعابير مشابه و غزليات هم وزن و قافيه كه حافظ با او دارد مي توان به قطع گفت كه حافظ به ديوان خاقاني نظر داشته است

شباهت هاي لفظي و معنوي

خاقاني :

گيسوي چنگ و رگ بازوي بربط ببريد           گريه از چشم ني تيز نگر بگشاييد

حافظ :

گيسوي چنگ ببريد به مرگ مي ناب              تا حريفان همه خون از مژه ها بگشايند

خاقاني :

يك اهل دل از جهان نديدم                  دل كو؟ كه ز دل نشان نديدم

حافظ :

درين خمار كسم جرعه اي نمي بخشد                ببين كه اهل دلي در جهان نمي بينم

 حافظ نظامي

تأثير حافظ از شعر نظامي داستان پرداز و مثنوي سراي بزرگ قرن ششم امري محرز است . حافظ در مقطع غزلي به نام نظامي بر اين امر تصريح مي كند :

چو سلك در خوشابست شعر نغز تو حافظ كه گاه لطف سبق مي برد ز نظم نظامي

حافظ در سرودن ساقي نامه مستقيما به ساقي نامه ها و مغني نامه هاي نظامي نظر داشته تا جايي كه ساقي نامه وي هم وزن اين دو منظومه ي نظامي است .

نظامي :

هم قصه ي نانموده داني                  هم نامه ي نا نوشته خواني

حافظ :

هواخواه توام جانا و مي‌دانم كه مي‌داني                   كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني

كمال الدين اسماعيل اصفهاني

از سخنوران و قصيده سرايان قرن ششم و هفتم كه غزليات و رباعيات نغزي دارد و در صنعت ايهام و حسن تعليل كه از مهمترين صنايع معنوي شعر است دستي تمام دارد . حافظ از لفظ استوار و اين دو صنعت وي الهام و تأثير گرفته است ، چنان كه خود وي در همين دو صنعت مهارت شاياني دارد.

حافظ بيتي از كمال را باتصريح به نام وي چنين تضمين آورده است :

ور باورت نمي كند از بنده اين حديث               از گفته ي كمال دليلي بياورم

"گر بركنم دل از تو و بردارم از تو مهر               آن مهر بر كه فكنم آن دل كجا برم"

مي توان گفت حافظ از بزرگان ادب فارسي هر يك به اندازه يي تأثير پذيرفته است اما اين تأثير را به شيوه يي استادانه در اشعار و انديشه ي وي مي بينيم به گونه يي كه حتي مي توان گفت مضامين و صنايع اقتباس شده توسط وي به صورتي بسيار زيبا و بهتر از صاحبان اصلي آن ها ادا شده است .

منبع : سايت تبيان

براي مشاهده اشعار حافظ كليك كنيد

براي مشاهده اشعار نظامي كليك كنيد


مادر در شعر فارسي

۲۵ بازديد

  مادر در شعر فارسي

«از درختي كه مام بالا رفت// دخت بر شاخ نيز غيژد تفت// گفت و خوش گفت پير برزيگر// اين‌چنين دختـر آن‌چنان مادر// سـري آنسان سزاي اين پنجه// به چنان ديگ، لايق اين كمچه»

علي‌اكبر دهخدا

«به زاد و بوم جي اندر شتافتم از ري// چنان به شوق، كه كودك به جانب مادر// سواد شهر صفاهان چو گشت سرمه چشم// به هرچه ديد دگرگونه آمدش به نظر// شكسته‌باره از اين پيش بود و تنگ‌فضاي// كنون درست و قوي‌باره است و پهناور»

وحيد دستگردي

«پسر! رو قدر مادر دان كه دايم// كشد رنج پسر بي‌چاره مادر// برو بيش از پدر خواه‌اش كه خواهد// تو را بيش از پدر بي‌چاره مادر// نگه‌داري كند نُه ماه و نُه روز// تو را چون جان به بر بي‌چاره مادر// سپس چون پا گرفتي، تا نيفتي// خورد غم بيش‌تر بي‌چاره مادر// به مكتب چون روي تا بازگردي// بود چشمش به در بي‌چاره مادر// نبيند هيچ‌كس زحمت به دنيا// ز مادر بيش‌تر، بي‌چاره مادر// تمام حاصلش از زحمت اين است// كه دارد يك پسر بي‌چاره مادر»

ايرج‌ميرزا

«جامهء مرگ‌اش آسمان دوزد// هركه اندر زمين ز مادر زاد»

ايرج‌ميرزا

«جواني سر از رأي مادر بتافت// دل دردمندش به آذر بتافت// چو بيچاره شد پيشش آورد مهد// كه اي سست‌مهر فراموش عهد// نه گريان و درمانده بودي و خرد// كه شب‌ها ز دست تو خوابم نبرد// تو آني كه از يك مگس رنجه‌اي// كه امروز سالار و سرپنجه‌اي»

سعدي

«چو از سر بگذرد سيل خطرمند// نهد مادر به زير پاي، فرزند»

سعدي

«چه كني در كنار مادر خو// آخر اي نازنين كم از دو دو»

سنايي

«چه مي‌شد آخر اي مادر اگر شوهر نمي‌كردم // گرفتار بلا خود را جه مي‌شد گر نمي‌كردم

گر از بدبختيم افسانه خواندي داستان‌گويي به بدبختي قسم كان قصه را باور نمي‌كردم »

ژاله قائم مقامي

«داد معشوقه به عاشق پيغام// كه كند مادر تو با من جنگ// مادر سنگ‌دلت تا زنده‌است// شهد در كام من و توست شرنگ// عاشق بي‌خرد ناهنجار// نه بل آن فاسق بي‌عصمت و ننگ// حرمت مادري از ياد ببرد// خيره از باده و ديوانه ز بنگ// رفت و مادر را افكند به خاك// سينه بدريد و دل آورد به چنگ// ديد كز آن دل آغشته به خون// آيد آهسته برون اين آهنگ// آه دست پسرم يافت خراش// آخ پاي پسرم خورد به سنگ»

ايرج‌ميرزا

«دامن مادر نخستآموزگار كودك است// طفل دانشور كجا پرورده نادان مادري»

پروين اعتصامي

«رنج كشد مادر از جفاي پسر ليك// آن‌چه كشيده است هيچ رنج نداند// مادر بي‌چاره هرچه طفل كند بد// راندن او را ز خويشتن نتواند// شيرهء جان گر بود به كاسهء مادر// زان نچشد تا به طفل خود نچشاند»

ايرج‌ميرزا

«ز مادر، برهنه رسيدم فراز// برهنه به خاكم سپارند باز»

نظامي

«ز هركدام پژوهش كني ز باب و نيا// جواب ندهد جز به نام مادر و خواهر// بدان صفت كه تفاخر به نام مام كند// كس ار ز باب پژوهش نمايد از استر»

قاآني شيرازي

«سعي استاد به كار ِ تو نه چون سعي منست// دايه هرقدر بود خوب، نگردد مادر»

ايرج‌ميرزا

«طبع مي گر بود نشاط‌انگيز// چه عجب، زنگي است مادر او»

كمال‌الدين اسماعيل

«فرزند ز مادر است خرسند// بيگانه كجا و مهر مادر»

پروين اعتصامي

«گويند مرا چو زاد مادر// پستان به دهان ‌گرفتن آموخت// شب‌ها بر گاهواره من// بيدار نشست و خفتن آموخت// لبخند نهاد بر لب من// بر غنچه گل شكفتن آموخت// دستم بگرفت و پا به پا برد// تا شيوهء راه‌رفتن آموخت// يك حرف و دو حرف بر زبانم// الفاظ نهاد و گفتن آموخت// پس هستي من ز هستي اوست// تا هستم و هست دارمش دوست»

ايرج‌ميرزا

«من آن‌ساعت كه از مادر بزادم// به دام مهر و چنگ مه فتادم»

ايرج‌ميرزا

«نژاد تو، تو خود داني كه چون است// به هنگام بلندي سرنگون است// تو از گوهر همي ماني به استر// چو پرسند ازتو، فخرآري به مادر»

فخرالدين اسعد گرگاني

«نشود مرد پردل و صُعلوك// پيش مامان و بادريسه و دوك»

سنايي

«هست مامات اسب و بابا خر// تو مشو تر چو خوانمت استر»

سنايي

«هميشه بوده هنر كودك اصفهان مادر// اگر نبود صفاهان نبود فضل و هنر»

وحيد دستگردي

منبع : سايت تبيان


شرح غزليات حافظ - غزل شماره 4

۲۹ بازديد

 

با قرار دادن نشانگر موس روي كلمات مشخص شده در غزل معني كلمه برايتان نمايش داده مي شود

۱- صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
كه سر به كوه و بيابان تو داده‌اي ما را

۲- شكرفروش كه عمرش دراز باد چرا
تفقدي نكند طوطي شكرخا را

۳- غرور حسنت اجازت مگر نداد اي گل
كه پرسشي نكني عندليب شيدا را

۴- به خلق و لطف توان كرد صيد اهل نظر
به بند و دام نگيرند مرغ دانا را

۵- ندانم از چه سبب رنگ آشنايي نيست
سهي قدان سيه چشم ماه سيما را

۶- چو با حبيب نشيني و باده پيمايي
به ياد دار محبان بادپيما را

۷- جز اين قدر نتوان گفت در جمال تو عيب
كه وضع مهر و وفا نيست روي زيبا را

۸- در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسيحا را

وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)

۱- بادصبا با لطف و نرمي به آن آهوي زيبا بگو؛كه ما به خاطر تو سرگشته كوه و بيابان شده ايم.

سر دادن: رها كردن،حيواني رت در بيابان رها كردن.

رعنا در فارسي به معني مطلق زيبا و خوش قامت است.

محبوب خود را به مناسبت زيبايي چشم وحركات و تناسب اندام به غزال تشبيه كرده مي گويد عشق اين غزال آن گونه ديوانه ام كرده،كه سر به كوه و بيابان گذاشته امو از باد صبا كه به جانب شهر مي وزد مي خواهد تا حال او را به آن محبوب غزال مانند بگويد.

نكته در اين است كه شاعر كه بايد در شهر باشد،در كوه و بيابان است و غزال كه بايد در بيابان باشد، در شهر.

۲- نمي دانم چرا شكر فروش، كه عمرش دراز باشد؛از طوطي شكر خا حالي نمي پرسد.

شكر فروش: كسي كه شكر مي فروشد و مجازاً يار شيرين سخن يا شيرين لب است.

تفقد: جويا شدن، دلجويي كردن.

خا: از فعل خاييدن به معني جويدن،خراشيدن.وشكر خا كه صفت طوطي است يعني شكننده و جونده شكر.

شكر در گذشته به معني جسمي سخت مثل قند بوده كه شكستن آن نياز به دندان يا وسيله محكمي داشته است؛ و طوطي شكر خا،خود شاعر است به مناسبت سخن شيرين كه در دهان دارد.از يار شيرين لب گله دارد كه چرا از شاعر كه مثل طوطي ، عاشق شكر و شيريني است حالي نمي پرسد – بوسه شكريني به اون هديه نمي كند، يا كلام شيرين نمي گويد.

۳- اي گل، گويا غرور زيبايي اجازه نمي دهد كه از بلبل شوريده احوالي بپرسي.

مي گويد زيبايي مورد تحسين مردم قرارت داده تحسين ها غروري در تو ايجاد كرده كه توجه نداري از عاشق شوريده خود حالي بپرسي.

۴- دل مردم بصير وهوشيار را با خلق خوش و نرمخويي مي توان بدست آورد؛مرغ دانا را با دانه و دام نمي توان گرفت.

خلق: روش و اخلاق پسنديده.

مرغ دانا يا مرغك دانا يعني مرغ هوشيار و كنايه از سيمرغ و طوطي نيز هست،ولي گمان نمي رود كه در بيت اشاره به اينها داشته باشد،زيرا مفهوم كلي دانايي و بصيرت مطرح است و همان معناي لغويمرغ دانا براي اداي اين معني كفايت مي كند.

مي گويد مردم بصير و صاحب نظر با محبت و خلق خوش مجذوب مي شوند،به نيرنگ نمي توان آنهارا به دست آورد،چنانكه پرنده زيرك از دام مي گريزد و با دام و دانه صيد نمي شود.

ظبط خانلري و نسخه بدلهاي ان «به بند و دام نگيرند…» است.ظبط ما بر اساس حافظ قدسي انجام شده است،زيرا بند و دام در واقع تكرار يك معني است.

۵- نمي دانم چرا در وجود انها كه قد و بالاي زيبا، چشم سياه و چهره مثل ماه دارند،روش آشنايي و رفاقت ديده نمي شود.

رنگ آشنايي: حالت يا نمود آشنايي.

۶- وقتي با دوستان مي نشيني و باده گساري مي كني؛دوستاني را كه به كارهاي بي نتيجه مي پردازند،به ياد داشته باش.

بادپيما: كسي كه كار بيهوده و عبث مي كند.

مي گويد هنگامي كه با دوستان باده مي نوشي،دوستان خيال پرداز را كه از لذت ها بي خبرند، بياد آور.

۷- بر زيبايي تو غير از اين نمي توان ايرادي گرفت؛كه بر آن روي زيبا نشانه كوچكي از مهر و وفا نيست.

خال: نشانه،اثر كوچك،نقطه سياهي كه نمودار زيبايي است. و مراد از خال مهر و وفا در بيت اثر و نشانه كوچكي از مهر و وفاست.

مي گويد همچنان كه خال صورت را زيبا مي كند،نشانه اي از مهر و وفا نيز بر جمال مي افزايد و جمال تو تنها همين عيب را دارد كه خالي – نشانه كوچكي – از محبت در ان نيست.

مصراع اول بيت چنانكه علامه قزويني يادآوري كرده،تقريبا لغت به لغت از اين بيت سعدي تضمين شده است:

جز اين قدر نتوان گفت بر جمال تو عيب كه مهرباني ازآن طبع و خو نمي آيد

ضبط مصراع دوم در حافظ خانلري و قزويني «وضع مهر ووفا نيست» است، و ضبط ما بر اساس حافظ قدسي صورت پذيرفته است.

۸- جاي تعجب نيست اگر آواز زهره با كلمات شعر حافظ، عيسي مسيح را در آسمان به رقص آورد.

سماع: شنوايي، آواز،سرود.

زهره: «منجمان احكام نجوم اين ستاره را «كوكب زنان و مردان و مخنثان و اهل زينت و تجمل و لهو و شادي و طرب و عشق و ظرافت و سخريه و سوگند دروغ نام داده اند…

نام ديگر زهره ناهيد است و در اساطير يونان بنام آفروديت و نزد روميان ونوس الهه عشق بوده است. نام ديگر آن بيدخت است و آن را مطربه فلك نيز نامند. »

سماع زهره: ساز و آواز زهره.

مسيحا: مسيح است كه به گفته دكتر غني «الف آن از عرب هاي بين النهرين مسيحي قبل از اسلام است. در زبان سرياني مسيح را مسيحا مي گويند» و او به اعتقاد مسيحيان به آسمان رفته است. در باب رفتن مسيح به آسمان رجوع شود به نسا (۴) آيات ۱۵۷و۱۵۸٫

شاعر مسيح را سمبل پاكي و طهارت و زهره را نماد نشاط و طرب انگيزي تلقي كرده، در جذابيت و تٲثير سخن خود مي گويد اگر زهره در آسمان آوازي بخواند كه كلمات آن از غزل هاي حافظ باشد شگفت آور نيست كه عيسي مسيح – آن نماد طهارت – را به رقص آورد.


برگزاري بزرگداشت فردوسي در برج ميلاد تهران

۲۹ بازديد

خبرگزاري فارس: برگزاري بزرگداشت فردوسي در برج ميلاد تهران

به خبرگزاري فارس،‌ بزرگداشت فردوسي در راستاي ماموريت هاي جديد برج ميلاد در حوزه برگزاري بزرگداشت‌هاي مفاخر ايراني، 26 ارديبهشت ماه در گنبد آسمان برج ميلاد تهران برگزار مي‌شود.

در اين برنامه، قرار است از مفاخر پرده خواني، صورت خواني و نقالي شهر تهران مورد تجليل قرار گيرند. همچنين اجراي نقالي و شاهنامه‌خواني و سخنراني اساتيد در حوزه شاهنامه  از ديگر برنامه‌هاي اين بزرگداشت است.

برج ميلاد تهران به عنوان نماد ملي و هويتي معاصر ايران در رويكرد جديد خود در كنار تمام كاركردهاي فني –مهندسي به يكي از مجموعه هاي فرهنگي هنري پايتخت  تبديل شده است و بر اين اساس برگزاري مفاخر بزرگ ادبي، هنري، فرهنگي، تاريخي و ... اعم از مفاخر قديمي و معاصر در دستور كار خود قرار داده است.

با توجه به اينكه در چند ساله اخير همواره مشاهده كرده‌ايم كه برخي  از كشورهاي همسايه در تلاش براي دستيابي به بخش هايي از جزاير ايراني و همچنين به ثبت رساندن مفاخر بزرگ ايراني به نام خود هستند، برگزاري بزرگداشت ها و معرفي مفاخر ايراني بايد در سطحي گسترده  به يك ماموريت اصلي براي مجموعه هاي فرهنگي و هنري تبديل شود.

بزرگداشت ابوالقاسم فردوسي سه شنبه 26 ارديبهشت ماه ساعت 18 تا 20 در گنبد آسمان برج ميلاد تهران برگزار مي‌شود.

منبع : سايت فارس نيوز

براي مشاهده اشعار شاهنامه فردسي كليك كنيد


روز بزرگداشت فردوسي

۳۱ بازديد

به مناسبت بزرگداشت شاعر حماسه سراي بزرگ كشورمون ، فردوسي حكيم ، اشعار ايشان را براي شما بازديدكننگان آماده كرده ايم

 


شعري در وصف زيباترين بهانه خلقت

۳۰ بازديد

خبرگزاري فارس: دخت پيغمبر ميان هلهله؛ در جهان پرتو فشاني مي‌كند

محمد تاجيك از شاعران جوان در سالروز ميلاد حضرت فاطمه زهرا(س) شعري در وصف زيباترين بهانه خلقت سروده است.

عالم امشب نوجواني مي‌كند
عاري از غم زندگاني مي‌كند

آب دريا پنجه بر دف مي‌زند
چشمه نم‌نم ريزه‌خواني مي‌‌كند

كوه و جنگل ساز شادي مي‌زنند
بيد بركه خودتكاني مي‌كند

شبنم امشب، باشكوه اشك شوق
مكه را رضوان ثاني مي‌كند

مرغ حق فرياد ياهو مي‌كشد
در سماء است، شادماني مي‌كند

حوريان طبل بشارت مي‌زنند
فضّه امشب ميزباني مي‌كند

امشب از بام بلند آسمان
مه به دنيا گل‌پراني مي‌كند

جبرئيل امشب به فرمان خدا
نزد احمد خطبه‌خواني مي‌كند

ديو ظلمت دربه‌در دنبال جا
مويه‌ها بر عمر فاني مي‌كند

آنچه عارف در جوابش مانده است
بعد از اين درك معاني مي‌كند

دخت پيغمبر ميان هلهله
در جهان پرتوفشاني مي‌كند

روز ميلاد است، فرشته بر درش
پر گشوده پرده‌باني مي‌كند

فاطمه ام‌الامام بنت النبي
روز مادر را جهاني مي‌كند

منبع : سايت فارس نيوز