من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

مناظره جنجالي فراستي و فرحبخش براي فيلم زندگي خصوصي

۲۷ بازديد

-فرحبخش: فيلم من يك فيلم اخلاق گرايانه است و ازش دفاع مي كنم. اما هيچ موقع معتقد نيستم اشتباه نمي كنم. بستر فيلم ما نشان دادن اشخاصي است كه در اين سي و دو سه سال از آنها ضربه خورديم و امروز هم ضربه مي خوريم. فيلم داستان كسي است كه دچار افراط هست كسي كه مثل دوستان الآن از پرده ها فيلم مي كشد پايين. اين فيلم داستان خوارج است. و عاملي كه باعث شده انقلاب اسلامي به بعضي اهدافش نرسد همين افراطي ها و نگاه بسته شان هست.

-فرحبخش: خيلي ها را داشتيم كه بر موج سوار شدند. بعضي ها هم مي خواهند گذشته شان را تطهير كنند. يكي از مشكلات اين سي سال ما اين است. بحث ما بحث تعادل هست. با هليكوپتر نمي تواني بروي سر پشت بام مردم ماهواره جمع كني. اين را از شبكه هاي خارجي پخش مي كنند و بد مي شود براي كشور. همين الآن دولت مخالف است مي گويد ماهواره را جمع نكنيد... با طناب و هليكوپتر راه مي افتيد كه چهارتا بشقاب پاره جمع كنيد؟ به اعتقاد من حجاب برتر چادر هست. من خودم ضمن احترام به همه بي چادرها چادر را قبول دارم. اما نمي تواني به زور سر مردم چادر بكني اين ها فرهنگ سازي مي خواهد. ما در اين فيلم مي گوييم با پونز كردن تو سر مردم نمي تواني حجاب سر مردم كني همانطور كه رضاخان نتوانست به زور حجاب از سر زن ها بردارد.

-فرحبخش: بعضي ها رابطه شان با جمهوري اسلامي مثل دوستي خاله خرس است و صد رحمت به آمريكا و اسرائيل!

-بعد از نمايش فيلم خصوصي دانشجويان براي فيلم دست زدند. فراستي در ابتداي صحبت از دانشجوها پرسيد: شمايي كه براي اين فيلم دست زدي براي چه چيز اين فيلم دست زدي؟ اين فيلم نه اعتقادي است نه اخلاقي. دوستاني كه دست زدند يك شان بيايد اينجا از فيلم دفاع كند.

-فراستي: كاري كه راجع به فيلم خصوصي و گشت ارشاد شد كار بسيار غلطي است. مي تواند نظر عده اي اين باشد كه فيلمي بد هست اما كسي نمي تواند به جاي نقد، فيلمي را پايين بكشد. كاري كه سي سال بعد از انقلاب در يك جامعه قانونمند و متمدن واقعا زشت هست. و فكر مي كنم دوستاني كه اين كار را كردند به شدت موضع شان انفعالي هست. يعني شما در مقابل اثر بد سكوت كني و توجيه سكوتتان را با پايين كشيدن فيلم اعلام كني. همانطور كه اتهام زني هم عين انفعال هست. نقد با پايين كشيدن، شانتاژ و ترور شخصيت فرق مي كند. نقد يك عمل متمدنانه است و ما هم بعد از انقلاب اين نيابت را داريم كه اين كار را انجام بدهيم.

-فراستي: بدون پرداختن به فرم فيلم نمي شود درباره محتواي آن صحبت كرد. محتوا از دل نوع گفتن فيلمساز در مي ايد. همه ادعا ها و حرف هاي ارزشي ما بايد تبديل به فرم بشود. بيرون از فرم محتوايي در كار نيست. شما مي توانيد يك قصه ديني حتي يك قصه قرآني انتخاب كنيد و با يك فرم فكر نشده و نا بلد اثر را به يك اثر ضد ديني تبديل كنيد. سينما يك مديوم بسيار بي رحم است. تمام ناخودآگاه ما را بروز مي دهد و نمي شود ازش فرار كرد. اگر كسي در فيلمش از بي اخلاقي سود مي جويد و ادعاي اخلاق مي كند به نظرم فرمش بد هست.

-فرحبخش: اين كه آقاي فراستي مي خواهد دوستاني كه دست زدند بيايد صحبت كند. اين كه بگويي بيا حرف بزن، نوعي شانتاژ هست خب يك حسي از فيلم به طرف منتقل شده و دچار هيجان شده و دست زده. چه ايرادي دارد؟

-فرحبخش: ما آدمي را نشان مي دهيم كه از صيغه دارد استفاده ابزاري مي كند. اين آدم اعتقادي به صيغه ندارد. فيلم ما درباره آدم هاي خودسر هست كه الآن هم هستند. خودشان را بالاتر از ولايت و قانون مي دانند.

-فرحبخش: چند روز كه از اكران گذشت فهميديم فيلم را پايين مي كشند و از داخل سينماها فيلم تهيه كرديم. بياييد ببينيد راجع به خصوصي چي مي گويند. به ما مي گويند زدي به خال فيلم را و بند كردند به چيزهاي ديگر. يكي به من مي گويد آقا اين لباسي كه اين خانم تنش كرده اينطوري شده. مي گويم به والله من سر صحنه نديدم اين را شما چطور ديدي. اين از ذهن ها مريض مي آيد.

-فرحبخش: ده مجتهد و فقيه فيلم را ديدند و گفتند اين فيلم از نظر شرعي ايراد ندارد. و در اين لحظه دانشجويان از فرح بخش خواستند يكي شان را اسم ببرد فرح بخش گفت: اين فقيهان را اسم نمي بريم چون برايشان مشكل درست مي كنند.

-فرحبخش: من از سه سالگي بيشتر وقتم تا حالا در هيئات و مجالس اسلامي گذشته. قبل از انقلاب دوازه سال در مدارس اسلامي درس خواندم. و ما بعد از كلاس بايد چهل تا حديث حفظ مي كرديم. آن موقع تو مملكت اصلا نمي دانستند حديث چي هست! پس راجع به فقه و اصول و اينها اطلاعاتي دارم.

-فرحبخش: من آدمي را مي شناسم كه حجاب ندارد و نماز شب هم مي خواند خوب بي حجابيش جاي خودش و نماز شبش هم جاي خود( اين بخش صحبت فرحبخش با اعتراض برخي دانشجويان همراه شد) فرح بخش در اين لحظه گفت: هر چند معتقدم چادر يك مدال افتخار است كه نصيب هر كسي نمي شود.

-فراستي: چند وقت پيش مناظره اي داشتيم با آقاي صادق زيباكلام. ايشان يك صحبت هايي را كرد و همه برايش دست زدند. چند دقيقه بعد من صحبت هايي را كردم دقيقا بر خلاف آن حرف ها باز همه دست زدند! اگر هر ثانيه اگر بخواهد دست زدن تان تغيير كند واي به حال من كه دارم براي شما حرف مي زنم.

-فراستي: فريب اين واژه مردم و مخاطب را نخوريد. اگر اينطور باشد اينقدر فيلمفارسي سازها حق به گردن مخاطب دارند كه ما بايد برويم بيرون! (در اين لحظه فراستي تشويق شد) فيلمفارسي ها هم خيلي مخاطب داشتند. پس اصلا نقدي نبايد كرد. مخاطب در لحظه ، مخاطب اثر نيست. مخاطب مي تواند با هزار نوع عكس العمل در لحظه بيايد و فروش فيلم را بالا ببرد. عكس العمل اخراجي ها و جدايي نادر از سيمين. هر دو فيلم هاي بدي هستند. و هر دو در نتيجه يك عكس العمل فروششان رفت بالا. مخاطب در زمان مخاطب هست اما در لحظه نيست. فيلمي اگر مخاطب نداشته باشد مي شود يك فيلم انتلكت قلابي كه مخاطب نداشتنش هيچ افتخاري نيست. و به بهانه داشتن مخاطب نمي شود دهان ها را بست. توي فيلم نمي شود به مخاطب توهين كرد و بگوييم اينقدر مخاطب داريم.

-فراستي: سياست گذاري دولت ها در اين سي سال هيچ تاثيري در تضعيف فيلمفارسي نداشته. سكس پنهان وارد سينما شده كه در اين مقطع بسيار از آن سكس آشكار اثر گذارتر است. اما با وجود همه ضعف ها اوائل فيلم فرح بخش يعني تكه پونز فرو كردن خوب در آمده است.

-فراستي: متاسفانه در اين فيلم هر كثافت كاري مرسوم اين آقايان به اسم صيغه توجيه مي شود. اين فيلم را داريم، برف روي كاجها را داريم كه هر كدام يك جوري مي خواهند خيانت را توجيه كنند. خدا نكند دست زدن هايتان از اين چيز ها باشد. آمريكايي فيلم مي سازد مثل "نوادگان" كه زني كه خيانت كرده زمينگير شده. اين آمريكايي هست. ما چي ساختيم آن ها چي ساختند. مي شود مثل نوادگان آدم را از خيانت متنفر كرد يا مثل برف روي كاج ها كه سمپاتيك مي كند خيانت را.

-فرحبخش: ما وقتي شرع داريم عرف چه كاره است. من مي خواهم تابو ها را بشكنم. اما نه مثل خانم ايكس كه رفت تو ماهواره لباسش را در آورد. اين تابو شكني نبود . لجن پراكني بود. تابو شكني يعني زدن يك حرف درستي كه نمي شود زد. امام آمد و تابو ها را شكست.

-فرحبخش: كي مي گويد ما اند دينيم، اند اخلاقيم . اينطور نيست. متاسفانه دوستان خودشان را معيار اخلاق مي دانند. اين متاسفانه در خانواده هاي متدين هست كه فقط دور و بر خودشان را مي بينند. اين كه بياييم مطلق گرايي كنيم بگويم چون مال فلان جايم مطلق ام. مطلق فقط امام زمان (عج) است. همه مسئولين ما هم اين را قبول دارند.

-فرحبخش: من معتقدم سكس پنهان نداريم. نگاه مريض داريم اما سكس پنهان نداريم. من چيزي به نام فيلمفارسي نمي شناسم. قبل از انقلاب فيلم مستهجن داشتيم والا همه فيلمها فارسي و به زبان فارسي هست.

-فرحبخش: اگر مردم ملاك نيستند پس كي ملاك است؟ عمده سينما سرگرمي هست. شما اول بايد حرفت را در قالب سرگرمي بزني. اينكه سينما دانشگاه هست را قبول ندارم سينما به نظرم در ابتدا سرگرمي هست.

-فرحبخش: رهبر مملكت مي گويد كليد پيشرفت اين مملكت دست سينماگر هاست. بعد يك آقايي مي آيد مي نشيند مي گويد اين سينما كاباره ايي هست. تو اگر رهبري را قبول داري ديگر اين حرف چي هست؟

-فرحبخش: اكبر گنجي را به محض اينكه از نظام گداشتندش كنار رفت تو ماهواره گفت زن مالك بدن خودشه. گفت امام عسگري (ع) پسر ندارد. بعضي از اين آقايان را هم اگر از نظام بگذاري كنار از اكبر گنجي بدتر مي شوند.

-فراستي: نقد با ساختن فرق مي كند. من مديومم نقد فيلم هست. و خيلي كارم از فيلمسازي مهم تر اهست. مثل آن منتقد ها هم نيستم كه مي گويند ما هامون بازيم و ليلا بازيم و نادر بازيم و از اين حرف ها.

- يك سوال كننده در حال صحبت بود و صحبت هايش به فيلمنامه رسيد. در اين لحظه يك منتقد و خبرنگار از ميان جمعيت با صداي بلند گفت: نويسنده فيلمنامه اين فيلم اصغر نعيمي نيست پيمان معادي است! فرحبخش بالافاصله با عصبانيت گفت: اين آقا را من مي شناسم پرونده اش را ريز و درشتش را دارم . ايشان را من بيوگرافي اش را دارم. بيوگرافي اش را بگويم دو دقيقه نمي تواند اينجا بنشيند. كي به شما گفت حرف بزنيد؟ شما اصلا شكل اين حرف ها نيستي كه بخواهي نظر بدهي شما بفرما بيرون

. سپس رو به مجري گفت: اين اقا اگر اينجا باشد من يك دقيقه اينجا نمي مانم.

جدل لفظي شديدي بين خبرنگار و فرحبخش صورت گرفت فرح بخش همچنان با عصبانيت مي گفت: ايشان چكاره است اينجا نشسته. برو بيرون فاسد!

خبرنگار به بيرون سالن هدايت شد اما برخورد فرح بخش جو سالن را متشنج كرد. دانشجويان معتقد بودند كسي كه فيلم اخلاقي مي سازد نبايد اين برخورد را بكند. اما فرح بخش گفت: شما ايشان را نمي شناسيد ايشان براي خرابكاري آمده. در اين لحظه تعدادي از دانشجويان در اعتراض به رفتار فرحبخش جلسه را ترك كردند.

فراستي بلافاصله گفت: كاري كه آقاي فرح بخش كرد كار بدي است. اينجا دادگاه نيست كه بگوييم كي فاسد هست و كي نيست. (در اين لحظه فراستي به شدت تشيق شد) اگر كسي هم عقيده ما نيست. با انگ فاسد ساكتش كردن مي شود همان كاري كه كاراكتر اصلي فيلم مي كرد!

-فرحبخش: من هنوز بر اين جمله كه نقد خوردني است يا پوشيدني است استوارم. به نظرم به تعداد انگشتان دو دست منتقد نداريم. كه من در بين آنها آقاي فراستي را قبول دارم. نقد شده بازيچه يك مشت بچه. مسعود فراستي اگر بتواند نقد درست كند از فيلمساز جايگاهش بالاتر است. اما نقد شده معبر سو استفاده. تعداد منتقدهاي قبل انقلاب ما ده تا نبودند. الآن در انجمن منتقدان ما كه شما خودت حاضر نيستي داخلش بروي دويست تا جوجه جمع شدند.

-فرحبخش: والله بالله اگر يك قدم اگر يك نقطه از اين فيلمنامه را كسي غير از اصغر نعيمي نوشته باشد. هر چند بعضي مسايل سياسي مذهبي اش را من گفتم در فيلمنامه بگذارد.

-فرحبخش: آقاي افخمي در مقوله سينما خيلي سختگير است. آقاي افخمي ساعت يك ربع به دوازده شب يك از روزهاي آخر اكران به من زنگ زد گفت من رفتم اين فيلم را ديدم حيرت كردم. گفت من به شما مي گويم ده تا كارگردان تو ايران بلد نيستند اين فيلم را بسازند. كه گفت البته يك ايراداتي هم دارد كه بعدا راجع بهش حرف زديم.

-فرحبخش: آقاي فراستي اكثر نقدهايي كه مي كند در بحث هاي فني مثل فيلمنامه و دكوپاژ و .. بسيار درست است و فقط چيزي كه به نظرم ايراد آقاي فراستي هست و جلوي ماندگار شدنش را مي گيرد لحن و ادبياتش هست. لحن و ادبيات آقاي فراستي نقاط مثبت نقدش را هم از بين مي برد.

-فراستي: ما در ايران خيلي كم عادت به نقد داريم. آقاي فرحبخش شما كه مي گوييد به اندازه انگشت هاي دو دست منتقد نداريم آيا به اندازه انگشت هاي دو دست فيلمساز داريم؟ و هميشه هر چيز اصيل و جدي در اقليت است. لحن بخشي از شخصيت آدم است. آقاي فرحبخش خيلي ادم مودبي است. اما بعضي مواقع تهمت هم مي زند وقتي به يكي مي گويد مفسد في الارض. من آنقدر آدم مودبي نيستم تهمت هم نمي زنم.

-فراستي: آقاي ماني حقيقي اول فيلمش جمله اي از قرآن آورده ولي فيلمش ضد قرآن است. كار بدي است دوستان. ايه اي از قرآن جمله اي از حضرت امير اول فيلم مي گذاريد چه كار به اينها داريد. اگر توان اين را داريد در حد آن جمله فيلم بسازيد. مفهوم آن جمله را در درام شخصيت پردازي بياوريد. وقتي اين جملات را اول فيلم ها مي گذاريد اين فرض پيش مي ايد كه داريد از آن جمله سود مي بريد و كاسبي مي كنيد.

-فراستي: فيلم خصوصي ابدا تابو شكن نيست. ديالوگ آخر فيلم را دقت كنيد همه فيلم را به نظر من لو مي دهد. وقتي مرده زن را مي كشد و مي گويد: اين دنيا بي عدالت تر از اينه كه من تاوان بدهم. اين يعني در اين دنيا كثافت بي عدالت همه كار مجازه. با جملات حضرت امير فيلم ساختن، ادعاي تابو شكني داشتن و ترويج خيانت اين همه بي عدالتي اين همه مشكلات انتقاد ندارد؟ شوي ماشين هاي چند صد ميليوني تو خيابان ها انتقاد ندارد؟ فقط چهار تا تارمو انتقاد دارد. فيلم خصوصي سمپاتيك كردن و عرفي كردن خيانت هست.

-فرحبخش: فيلم من فيلم اخلاق گرايانه است و من پيام دادم. هر كسي مي تواند در حد فهم و درك خودش پيام را بگيرد. شخصيت اصلي فيلم من گنجي نيست. من تمام شخصيت هاي افراطي سي و سه چهار سال اخير را نظر داشتم. همين آقاي عليخاني را سال 63 به علت پخش فيلم خارجي يك هفته بردند... يا توي فيلم كسي كه فيلم را مي كشيد پايين مخملباف بود.

- در اين لحظه منتقد و خبرنگاري كه از سالن خارج شده بود به سالن برگشته بود و اصرار داشت در مقابل اتهاماتي كه به او زده شده بود از خودش دفاع كند. و مجري از او خواست پشت بلندگو بيايد. همين لحظه فرحبخش گفت من شرط كردم ايشان صحبت كند من اينجا نمي نشينم و فرحبخش قبل از پايان نشست جلسه را ترك كرد.


شعر قزوه درباره آقاسي/تو محمدرضاي آقاسي! بچه‌ي چارراه مختاري!

۳۰ بازديد

خبرگزاري فارس: شعر قزوه درباره آقاسي/تو محمدرضاي آقاسي! بچه‌ي چارراه مختاري!

به گزارش خبرنگار ادبيات و كتاب خبرگزاري فارس سوم خرداد سالروز درگذشت محمدرضا آقاسي شاعر بسيجي است. در همين رابطه شعري از عليرضا قزوه كه در وصف آقاسي سروده شده بود در ذيل مي‌آيد:

تو محمدرضاي آقاسي! بچه‌ي چارراه مختاري!
كشته صبح سوم خرداد! شاعري عزت‌ است يا خواري؟

تو محمدرضا آقاسي! بيمه هستي؟ نه- تلخ مي‌خندد-
كار و بار تو چيست؟ - شعر، آقا! - شعر؟ يعني هنوز بيكاري؟

تو محمدرضا آقاسي! هديه‌ها را چه مي‌كني؟ - هديه؟
(دور و بر را ببين! عزيز دلم! تو كه از اين همه خبر داري!)

جمعه شب، دير وقت، مهرآباد، خسته مي‌آمديم از سفري
خسته از شعر، برلبت سيگار، خستگي، سرفه، درد، بيماري!

- با شمايم كه روز و زَر داريد، هيچ از درد ما خبر داريد؟
درد ما را نمي‌توان گفتن با سياستمدارِ بازاري!

با غمي، ماتمي، تبي، دردي، مثل حافظ غريب ساخته‌ايم
بعد از اين با كلا فقر به سر، كارما رندي است و عيّاري

دارد از دست مي‌رود شاعر، روزها را سياست آلوده است
اين همه طلحه، اين همه تلخك، اين همه حرف‌هاي تكراري

تو محمدرضاي آقاسي، شيعه يعني دو دست خاليِ تو
شعر وقتي شكستنِ من و ماست، شاعري عزّت است يا خواري؟

منبع : سايت فارس نيوز

براي مشاهده اشعار عليرضا قزوه كليك كنيد


كودك همراه فردوسي كيست؟

۳۲ بازديد

فردوسي

 

از 17 خرداد 1338 كه حساب كنيم حدود 53 سال است كه آن بالا ايستاده‌اي و به ازاي 30 سال خدمت بي‌شائبه در ارتفاعي حدود 12 متر، با سرفه”‹اي غلي1 نئون”‹هاي تهران را تماشا مي‌”‹كني!

مردمي‌ كه لابه‌لاي باران تند بهاري در پياده‌رو‌ها قدم مي‌زنند، دلار به دست‌هايي كه اين روز‌ها بازارشان كمي ‌از سكه افتاده است و حجم خودروهايي كه پشت چراغ‌هاي قرمز صف كشيده‌اند و‌گاه و بي‌گاه با بوقي ممتد آلودگي صوتي را به آلودگي هوا مي‌افزايند.

همه اين تصاوير و اتفاق‌ها براي تو آشناست، البته ما هم براي تو كم نگذاشته‌ايم؛ شايد ديوان تو را نخوانده باشيم؛ ولي حداقل درباره نام، ميدان و خدمات تو چيزهايي شنيده، خوانده يا ديده‌ايم!

آقاي فردوسي! خيلي‌ها در محافل، مجالس، نشست‌ها و كنگره‌هاي تخصصي از شما، شاهنامه و خدمات بسياري كه براي ايران‌زمين انجام داده‌ايد سخن خواهند گفت و به پرسش‌هاي بسيار عميقي درباره آثار و جايگاه شما در تاريخ ادبيات ايران و جهان پاسخ مي‌دهند!

البته در ارتباط با شما و زندگي و آثارتان، سوال‌هاي مردمي ‌بسياري وجود دارد كه هيچ‌گاه و در هيچ كنگره و بزرگداشتي مطرح نمي‌شود؛ سوال‌هايي كه ذهن خيلي از مردم را مي‌دانم مشغول خودش كرده است؛ مثلا همين ديروز در اتوبوس BRT (چيزي شبيه رخش كه 500 نفر سوارش شده باشند) وقتي روبه‌روي شما منتظر سبزشدن چراغ محترم راهنمايي و رانندگي ايستاده بوديم يك نفر پرسيد: آخرش نفهميديم فردوسي ازدواج كرده بود يا نه؟

يكي ديگر از رخش‌سواران هم پرسيد: اين پسربچه‌اي كه كنار شما نشسته است، كيست؟

مي‌بينيد! مردم هميشه دوست داشته‌اند در زندگي خصوصي «سوپراستار» ‌ها سرك بكشند؛ حالا فرقي نمي‌كند بازيگران اين مرز و بوم‌ باشند يا جنابتان كه حدود 10 قرن پيش رخ در نقاب خاك كشيده‌ايد.

راستش را بخواهيد احساس كردم امروز به جاي پرداختن به گزارش‌ها و گفت‌وگوهايي كه همه‌ساله به تكرار درباره چيره‌دستي جنابتان در سرودن شاهنامه و احياي زبان و ادبيات فارسي منتشر مي‌شود كمي‌ به سوالات مردمي‌ پاسخ بدهم و تكليف اين كودك زبان‌بسته را كه همين‌طور در اغلب مجسمه‌ها در كنار شما نشسته است يك بار براي هميشه روشن كنم.

براي شروع اين گزارش با اجازه‌تان يك توضيح مختصر از مجسمه بايد بنويسم، مجسمه‌اي كه ثمره تلاش مرحوم استاد ابوالحسن‌خان صديقي ـ پدر مجسمه‌سازي نوين ايران ـ است و انصافا پيش خودمان بماند براي شما سنگ‌تمام هم گذاشته است. حيف كه قدرش را نمي‌دانيم و حال و روز شما با توجه به انواع آلودگي‌هاي زيست‌محيطي چندان بسامان نيست!

اما داستان اين مجسمه از سال 1337 آغاز مي‌شود يعني زماني كه انجمن حفظ آثار و ميراث ملي ساخت آن را به استاد ابوالحسن‌خان صديقي پيشنهاد مي‌كند (اين روز‌ها به آن مي‌گويند سفارش و هنر سفارشي) كه البته در آن زمان روانشاد صديقي در ايتاليا به سر مي‌برده است، اما بلافاصله كار را آغاز مي‌كند و ظرف مدت زمان يك‌سال مجسمه شما را از جنس سنگ مرمر مي‌سازد.

با نصب اين مجسمه در ميدان فردوسي تهران به نوعي نماد شما در چند دهه اخير شكل مي‌گيرد و از روي اين مجسمه در ابعاد مختلف و با جنس‌هاي گوناگون مجسمه‌هاي بسياري ساخته و فروخته مي‌شود.

اما اينكه آن كودك در كنار شما چه كسي است و منظور مجسمه‌ساز دقيقا چه چيزي بوده است پرسش شايد دشواري باشد، اما آنچه فريدون صديقي فرزند استاد صديقي درباره مجسمه مي‌گويد از اين قرار است: در قسمت پايين مجسمه شما، پيكر كودكي زال ـ از شخصيت‌هاي شاهنامه ـ تصوير شده است و چون زال روي كوه قاف بزرگ شده، بنابراين پايه مجسمه به صورت يك تخته‌سنگ طبيعي طراحي شده كه حكايت از داستان زندگي زال دارد.

روايت فرزند مجسمه‌ساز تا حدود زيادي به نظر دكتر جعفر ياحقي، شاهنامه‌پژوه و عضو پيوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسي نزديك است.

ياحقي هم معتقد است تصور ابتدايي از اين كودك كه در كنار شما قرار گرفته‌‌ همان «زال» است؛ او درباره دلايلش هم اين‌گونه توضيح مي‌دهد: از نظر ظاهري موهاي سفيد آن كودك به زال شباهت دارد و از طرفي زال با كيفيت خاصي متولد و در دامان سيمرغ بزرگ شده است كه همين نوعي مفهوم متافيزيكي را همراه دارد.

اين شاهنامه‌پژوه ادامه مي‌دهد: خانواده زال را فردوسي بزرگ كرده است؛ رستم، سهراب و... همه ريشه در زال دارند و به نوعي مي‌توان گفت كه زال نماد پهلواني در شاهنامه است.

او تاكيد مي‌كند: اين كودك در واقع اين مفهوم را مي‌خواهد القا كند كه حماسه‌ها و اسطوره‌ها پيش از فردوسي هم در منابع كهن وجود داشته ‌است، اما اين فردوسي بود كه مانند طفلي دست آن‌ها را گرفت و به اوج رساند؛ همان‌طور كه خودش مي‌گويد:

كه رستم يلي بود در سيستان

منم كردمش رستم داستان

اما دكتر ميرجلال الدين كزازي، استاد پيشكسوت و يكي از شاهنامه‌پژوهان شناخته‌شده كشورمان نظر ديگري دارد؛ او كه شايد سخن، كلام و گويشش بيشترين نزديكي را به شما و روزگارتان در قرن 4 هجري دارد، اين‌گونه پاسخ مي‌دهد: بر آن نيستم كه آن كودك خُرد، زال باشد، زيرا ”‹ پذيرفتني نيست از ميان چهره‌هاي پُرشمار شاهنامه، آن پيكرتراش يا تنديس‌ساز زال را برگزيده باشد.

او ادامه مي‌دهد: من مي‌انگارم كه شايد خواست او آن بوده است كه به شيوه‌اي نمادين و بر پايه ساختار شاهنامه، زبان پارسي را در آن كودك به نمود بياورد.

كزازي مي‌افزايد: فردوسي اين كودك را آنچنان پرورده و بالانده است كه بُرنايي گرديده است جاودانه، برومند و شاداب! و به سخن ديگر فردوسي كاري را كه پيشينيان او تا آن زمان انجام داده بودند به پايان برده است و از همين روي است كه شايد آن كودك در دامان فردوسي ديده مي‌شود.

اين استاد دانشگاه تاكيد مي‌كند: اين گزارشي است كه من از ديد خود از اين تنديس زيبا دارم و پاسخ بي‌چند و چون را اگر مي‌خواهيد، ”‹‌بايد از آن پيكرتراش بپرسيد كه چهره در خاك پوشيده است!

آقاي فردوسي! در اين گزارش و با توجه به محدوديت فضا و تعداد كلمه سعي كردم حداقل به يك پرسش مردمي‌ و كاملا خانوادگي در ارتباط با شما پاسخ دهم.

منبع : سايت تبيان

براي مشاهده اشعار شاهنامه فردوسي كليك كنيد


شعر صابر خراساني درباره شهيد تهراني مقدم

۳۰ بازديد

خبرگزاري فارس: خبر رســيد كـه طـــهراني مقــدم رفت

به گزارش خبرگزاري فارس، صابر خراساني شاعر كشورمان در مراسم بزرگداشت شهيد تهراني مقدم شعري سرود كه تقديم مخاطبان فارس مي گردد.

خبر رسـيد كـه طــهراني مقدم ، پر
چنان پريد كــه گنجــشك از قفس افتاد

كجا؟ملارد، چگونه؟ به دست موشك ،كي؟
همينــكه لرزه به اندام پايتــــخت افتاد

مقــام عــــالي سرداري‌اش گــوارايش
بي ادعـــايي اين پارســايي ارزش داشــت

كسي نديد كه احساس خسـتگي دارد
براي جنگ وجودش خدايي ارزش داشت

اگر چه واقعـه يك واقـعيت سـخت است
كســي ز خــط مـقدم بعـــيد برگــردد

خبر رســيد كـه طـــهراني مقــدم رفت
به پيشـــواز خطـر تا شـــهيد برگــردد

خــبر به حضــرت آقا رســيد و جاي زمين
دو چشمه ي پر اشكش به لرزه آمده بود

دوباره در دلشان زخم جبهه لب وا كرد
پس از پيـام به اظـــهار تســليت فرمود:

گــلوله از تو و برخـــورد تو گــله منـــدم
هــنوز از جــــگرم خـون تــــازه مي آيد

دلــت براي پســــرهايمان نمي ســوزد
هنــوز جــاي پدرهــــا جنــــازه مي آيد

منبع : سايت فارس نيوز


شرح غزليات حافظ - غزل شماره 7

۳۰ بازديد

 

با قرار دادن نشانگر موس روي كلمات مشخص شده در غزل معني كلمه برايتان نمايش داده مي شود

۱- صوفي بيا كه آينه صافيست جام را
تا بنگري صفاي مي لعل فام را

۲- راز درون پرده ز رندان مست پرس
كاين حال نيست زاهد عالي مقام را

۳- عنقا شكار كس نشود دام بازچين
كان جا هميشه باد به دست است دام را

۴- در بزم دور يك دو قدح دركش و برو
يعني طمع مدار وصال دوام را

۵- اي دل شباب رفت و نچيدي گلي ز عيش
پيرانه سر مكن هنري ننگ و نام را

۶- در عيش نقد كوش كه چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه دارالسلام را

۷- ما را بر آستان تو بس حق خدمت است
اي خواجه بازبين به ترحم غلام را

۸- حافظ مريد جام مي است اي صبا برو
وز بنده بندگي برسان شيخ جام را

وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعيل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مكفوف محذوف)

۱- صوفي بيا كه شيشه جام شراب صاف است؛ تا صافي و شفافيت شراب سرخ را ببيني.

آينه، مراد شيشه جام است.

مي گويد چون شيشه اي كه جام شراب از آن ساخته شده شفاف و بي گره است، صافي شراب درون خود را به خوبي منعكس مي سازد. پس صوفي بيا تا صفا و بي آلايشي شراب را در جام بنگري. با طعنه به صوفي مي گويد بيا و از شراب صفاي دل بگير.

۲- اسرار درون پرده را از رندان مست و لاابالي بپرس؛ زيرا صوفي عاليمقام چنان حالي ندارد كه اسرار را بداند.

حال: ((معنئي {معني اي} كه از سور خدا بدل پيوندد بي آنكه بنده را در كسب يا دفع آن از خود اختياري باشد، و عروض آن نتيجه ي صفا ذكر يا عملي صالح است و گاهي فضل حق است بدون تقدم ذكر يا عملي، واردي كه بدل رسد از قبيل خوشي و اندوه و يا قبض و بسط، و دير نپايد بنابر عقيده ي جنيديان كه دوام حال روا نمي دارند. آنچه در نتيجه صفاء ذكر بدل پيوندد و پايدار ماند بنابر نظر كساني كه بدوام احوال معتقد بوده اند، آنچه دل بدان متحقق باشد اعم از حال يا مقام يعني مواهب و مكاسب. مقابل : قال)).

عالي مقام به طعنه صفت صوفي آمده است و مراد اينكه او خود را چنين مي پندارد و اين تصور با حال داشتن جور نمي آيد زيرا مقتضاي حال بي نيازي از مال و مقام است.

۳- سيمرغ را نمي توان شكار كرد، دام بر چين؛ زيرا در جايگاه سيمرغ جز باد چيزي به دام نمي افتد.

عنقا به معني سيمرغ است و در بيت كنايه از محبوب عرفاني است.

به صوفي مي گويد دستگاه تو دام تزوير است و از طريق كارهاي نمايشي كه به سحر و جادو و شعبده بازي شبيه است و براي فريب مردم طرح مي كني، نمي تواني به وصل محبوب برسي.

۴- در مجلس عيش زندگي يك دو قدح بنوش و برو؛ يعني توقع نداشته باش كه عيش زندگي هميشگي باشد.

دَور: زمانه، نوبت، از دست به دست رسانيدن پياله هاي شراب در مهماني، گردش پياله شراب؛ و «بزم دور» مجلسي بوده كه شراب را به نوبت در آن مي گرداندند، و در اينجا معناي مجازي آن يعني دنيا مراد است، به اعتبار اينكه در زندگي هم هر كس نوبتي دارد.

مي گويد از اين نوبت زندگي كه به تو رسيده لذتي ببر و آماده رفتن شو، طمع عيش و لذت دائمي نداشته باش.

مقايسه شود با سخن پَندار شاعر يونان باستان: «روح من، در آرزوي جاودانگي مباش، تا تواني از عرصه ي امكان بهره بر گير».

۵- اي دل جواني رفت و گلي از گلستان زندگي نچيدي؛ اكنون كه پير شده اي به خاطر حيثيت و آبروي خود فضيلتي نشان بده.

ننگ و نام يا نام و ننگ يعني شهرت و آبرو.

مضمون بيت حكايت از اين دارد كه غزل از غزلهاي دوره پيري حافظ است.

۶- در لذت بردن از زندگي موجود كوشش كن، زيرا وقتي نصيب و قسمت به پايان رسيد؛ آدم ابوالبشر بهشت را ترك كرد.

آبخور: محل آب خوردن، مشربه، قسمت، نصيب.

آدم «در اصل كلمه اي عبري است به معني انسان نخستين، پدر نوع بشر، كه بر طبق روايات اديان سامي خداوند وي را آفريد و در بهشت مسكن داد و حواء را نيز خلق كرد و زوجه او گردانيد، سپس چون آدم و حواء گندم يا سيب را – كه ممنوع بود – خوردند از بهشت رانده شدند.»

دارالسلام: سراي سلامت ، بهشت كه در آيه ۱۲۷ از سوره انعام (۶) آمده است:

«لهَُمْ دَارُ السلَمِ عِندَ رَبهِمْ وَ هُوَ وَلِيُّهُم بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ» ( آنها را نزد خدا دار سلامت و خانه آسايش است و خدا دوستدار آنها است براي آنكه نيكوكار بودند).

مقصود اينكه در لذت بردن از زندگي موجود سعي كن، زيرا هر كس نصيبي از اين لذت دارد، و آنگاه كه نصيب تو به پايان رسيد بايد زندگي را ترك كني؛ چنانكه حضرت آدم، تا آنگاه كه معين شده بود، در بهشت بود و هنگامي كه نصيبش به پايان رسيد ناگزير به ترك باغ بهشت گرديد.

۷- ما بر درگاه خانه تو بسيار خدمت كرده ايم و حقوقي داريم؛ اي بزرگوار اين غلام را از روي ترحم مورد نظر قرار بده.

۸- حافظ به جام شراب ارادت دارد، اي باد صبا كه پيام دوستان را مي بري، برو مراتب بندگي مرا به شيخ جام برسان.

شيخ جام معروف، احمد بن ابي الحسن ابن محمد ابن جرير ملقب به ژنده پيل و شيخ جام است كه از بزرگان صوفيه بوده و به سال ۵۲۶ يا ۵۳۶ ق . در گذشته است… مولد شيخ قريه نامق است. گويند شيخ ۱۸ سال در كوهها به رياضت گذرانيده و به خدمت خضر نبي رسيده است. سپس او را به رفتن به بَلَده جام امر كردند و وي بدانجا شد و به ارشاد مردمان آغازيد و ششصد هزار مرد به دست وي توبه كردند.

دكتر غني در معني بيت مي نويسد «قطعا راجع به شخص معاصري است و به احتمال قوي زين الدين ابوبكر تايبادي است و تايباد كه امروز طيبات مي گويند از نواحي جام است. ابوبكر تايبادي در ۷۹۱ يعني همان سال وفات خواجه مرده است.»

دكتر غني احتمالا به قرينه «بندگي برسان» عقيده دارد كه شيخ جام بايد شخصيت معاصري بوده باشد.

آقاي بينش نيز معتقد است مراد از شيخ جام در اين بيت شيخ زين الدين ابوبكر تايبادي است.

با وجود همه ي اين ها ظن قوي اين است كه شيخ جام همان شيخ الاسلام احمد جامي باشد. چنانكه استاد فرزان نيز بعد زمان و مكان را مانع ارسال چنين پيامي ندانسته، مي نويسند «شاعر صراحتا خود را مريد «جام مي» مي خواند و لازمه ي اين ارادت آن است كه به «شيخ جام» يعني به كسي كه نسبت به «مراد» او سمت «شيخي» دارد عرض عبوديت نمايد ولو اينكه آن سمت صرفا ناشي از توافق اسمي باشد».

نگارنده نيز بعد از سيري در آثار شيخ الاسلام احمد جام كه غالبا ضد صوفي و حاكي از زهد خشك و كشف و كراماتي در اين زمينه است به اين نتيجه رسيده ام كه گوشه سخن حافظ متوجه همين شيخ الاسلام احمد جام نامقي است و با توجه به آنچه شيخ جام در حكايت زير راجع به علت توبه خود از شرابخواري گفته، احتمال دارد كه همين حكايت در اين بيت مورد نظر حافظ بوده باشد:

«من بيست و دو ساله بودم كه حق سبحانه و تعالي بلطف و كرم خود در توبه بر ما گشاده گردانيد و مرا توبع كرامت كرد و سبب توبه ي من آن بود كه چون نوبت دور اهل فسق و فساد بمن رسيد شحنه ي ده غايب بود، حريفان دور طلب داشتند، من گفتم شحنه غايب است چون باز رسد دور بدهم. حريفان گفتند ما توقف نمي كنيم، باشد كه او ديرتر آيد. گفتم سها است چون باز رسد اگر مضايقت كنند دوري ديگر بدهم. چون شحنه باز رسيد دور طلب داشت چون ديگر بار بوثاق آمدند و طعامي خرج كردند، كس بخم خانه رفت تا خمر آرد، تمامت خمها تهي يافت، و درين خانه چهل خم پر خمر بود. ازين عجب فرو ماندم و از حريفان نهان داشتم و از جاي ديگر سبوي خمر حاصل كردم و در پيش ايشان نهادم و من بتعجيل تمام دراز گوش در پيش كردم و بجانب رز رفتم و خمر طلب داشتم و خمها برقرار يافتم.

چون دراز گوش بار كردم دراز گوش در رفتن كندي عظيم مي كرد و من دراز گوش را سخت مي رنجانيدم تا زودتر بازآيم {كه} دل بحريفان معلق داشتم. ناگاه آواز شنيدم كه بگوش مي رسيد كه «اي احمد آن حيوان را چه رنجه مي داري؟ ما او را فرمان نمي دهيم كه برود، تو از شحنه عذر ميخواهي از تو قبول نمي كند، چرا از ما عذر نمي خواهي تا از تو قبول كنيم؟».

هيبتي عظيم بر من زد، روي بر زمين نهادم {و} گفتم «الهي توبه كردم كه بعد ازين خمر نخورم و هيچ كاري ناشايست از من در وجود نيايد، اين دراز گوش را فرمان ده تا برود تا در روي آن قوم خجل نگردم». دراز گوش روان شد. چون باز رسيدم و خمر در پيش بردم قدحي پر كردند و پيش من داشتند. من فرانستدم، گفتم كه توبه كردم ديگر خمر نخورم. حريفان گفتند احمد بر ما مي خندي يا بر خود؟ الحاح مي كردند. ناگاه آواز شنيدم كه بگوش من رسيد كه «يا احمد بستان و بچش و ازين قدح همه را بچشان» بستدم و بچشيدم، بقدرت ايزد تعالي عسل شده بود، تا تمامت حاضرانرا از آن قدح بچشانيدم همه در حال توبه كردند و نعره زدند و از هم بپراكندند و هر كسي روي بكار خير نهادند. و من واله وار روي بكوه نهادم و بعبادت و رياضت مشغول شدم. سبب توبه ي من اين بود كه گفته آمد، و بالله التوفيق».

خواجه با لحن طنز آلود به باد صبا پيغام مي دهد كه به شيخ جام بگو ما بنده و كوچك شما هستيم، اما نمي توانيم پيرو طريقه شما باشيم، ما مريد جام مي هستيم.


شعر جديد سيد حميدرضا برقعي در وصف امام هادي(ع) + صوت

۳۱ بازديد

خبرگزاري فارس: شعر جديد سيد حميدرضا برقعي در وصف امام هادي(ع) + صوت 

به گزارش خبرنگار آيين و انديشه فارس، در سوگواره «سلسله موي دوست» كه شب گذشته در شام غريبان امام هادي عليه‌السلام از سوي سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران در تالار وزارت كشور برگزار شد، «سيد حميدرضا برقعي» شاعر اهل‌بيت عليهم‌السلام در وصف امام هادي شعر زيبايي قرائت كرد كه در ادامه مي‌آيد:

... و به خاطر شما باران فرو مى‏ريزد

يادتان هست نوشتم كه دعا مي‌خواندم
داشتم كنج حرم جامعه را مي‌خواندم

از كلامت چه بگويم كه چه با جانم كرد
محكمات كلمات تو مسلمانم كرد

كلماتي كه همه بال و پر پرواز است
مثل آن پنجره كه رو به تماشا باز است

كلماتي كه پر از رايحه غار حراست
خط به خط جامعه آيينه قرآن خداست

عقل از درك تو لبريز تحير شده است
لب به لب كاسه ظرفيت من پر شده است

همه عمر دمادم نسروديم از تو
قدر دركِ خودمان هم نسروديم از تو

من كه از طبع خودم شكوه مكرر دارم
عرق شرم به پيشاني دفتر دارم

شعرهايم همه پژمرد و نگفتم از تو
فصلي از عمر ورق خورد و نگفتم از تو

دل ما كي به تو ايمان فراوان دارد
شيرِ در پرده به چشمان تو ايمان دارد

بيم آن است كه ما يك شبه مرداب شويم
رفته رفته نكند جعفر كذاب شويم

تا تو را گم نكنم بين كوير اي باران
دست خاليِ مرا نيز بگير اي باران

من زمين گيرم و وصف تو مرا ممكن نيست
كلماتم كلماتي‌ست حقير اي باران

ياد كرد از دل ما رحمت تو زود به زود
ياد كرديم تو را دير به دير اي باران

نام تو در دل ما بود و هدايت نشديم
مهرباني كن و ناديده بگير اي باران

ما نمرديم كه توهين به تو و نام تو شد
ما كه از نسل غديريم، غدير اي باران

پسر حضرت زهرا! دل ما را درياب
ما يتيميم و اسيريم و فقير اي باران

سامرا قسمت چشمان عطش خيزم كن
تا تماشا كنمت يك دل سير اي باران

بگذاريد كمي از غم‌تان بنويسم
دو سه خط روضه از اين درد نهان بنويسم

گريه بر داغ شما عين ثواب است ثواب
بار ديگر پسر فاطمه و بزم شراب....

منبع : سايت فارس نيوز

براي مشاهده اشعار سيد حميدرضا برقعي كليك كنيد


به جاي وبر و وبلاگر چه بگوييم؟

۳۰ بازديد

  به جاي وبر و وبلاگر چه بگوييم؟

فرهنگستان زبان و ادب فارسي براي تعدادي از واژه‌هاي حوزه رايانه معادل‌هاي فارسي منتشر و اعلام كرد اگر كسي درباره اين واژه‌ها نظر دارد مي‌تواند از طريق نامه يا دورنگار (021-88642455) يا پيام‌نگار واژه‌گزيني (terminology@persianacademy) فرهنگستان را مطلع كند.

واژه‌هاي مصوب به اين شرح هستند:

واژه قبلي

واژه جديد

ريفرشينگ refreshing

بازآوري

ريپرزنتد ديتا Represented data

داده‌هاي بازنموده

سيو save

حفظ، حفظ كردن

سيو از save as

حفظ با نام

اسكرين screen

پرده

اسكرولscroll

نورديدن

اسكرولد scrolled

نورديده

اسكرولينگ scrolling

نوردش

سرچ search

جستجو

سرچ اينجين search engine

جويشگر

سرچر searcher

جست و جوگر

سكيور الكترونيك سيگنچرSecure electronic signature

ضاي الكترونيكي مطمئن

سند Send

ارسال

سايتSite

پايگاه

استاپ Stop

ايست

سرفر Surfer

وب‌گرد

تله‌وركTele work

دوركاري

تول tool

ابزار

تركد ديتا Tracked data

داده‌هاي ردگيري‌شده

ترنسفرد ديتاTransferred data

داده‌هاي رسانده

آندو Undo

واگرد

يوزر User

كاربر

يوزر آيدUser ID

شناسه كاربر

يوزر اينترفيس user interface

واسط كاربر، مياناي كاربر

يوزر نيم username

نام كاربر

ويو view

نما

ويوينگ viewing

نماسازي

وب بيسد web-based

وب بنياد

وبر Webber

وب باز، وب كار

وب كم web cam

وب بين

وب كستينگ webcasting

وب پخش

وبلاگ weblog

وب نوشت

وبلاگر web logger

وب نويس

وبلاگينگ web logging

وب نويسي

وب مستر webmaster

وب دار


صنعتگري حافظ

۳۱ بازديد

  صنعتگري حافظ

حافظ از جمله هنرمنداني است كه مباحث و قواعد بلاغي و بديعي را به گونه يي نامحسوس و طبيعي ، شيرين و شيوا بيان كرده است . مي توان گفت سرمشق وي در فصاحت پروري قرآن مجيد است . حافظ از قرآن و تفاسير بلاغي به نحو مطلوب تأثير پذيرفته است .

الا يا ايها الساقي ادر كاسا و ناولها
كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكل ها

سوري معتقد است مصرع اول را حافظ از معاويه بن يزيد تضمين آورده است . علامه قزويني بحث مفصل و محققانه در اين باره دارد كه اين قول را مردود مي داند . دليل اين امر شايد ايجاد بدبيني اذهان نسبت به حافظ باشد .

به بوي نافه يي كآخر صبا زان طره بگشايد
زتاب جعد مشكينش چه خون افتاد در دل ها

اين كه به اميد آمدن بادصبا و آوردن عطر گيسوي يار چه بسيار رنج ها و غم ها كه در دل ها افتاده است قابل تأمل است . حافظ بارها اين مضمون را با تعابير مختلف به كار برده است :

- نافه گشايي كن از زلف سياه
جاي دل هاي عزيز ست به هم بر مزنش

در اين بيت جمله ي آخر صبا زان طره بگشايد ، شايد بتوان گفت از آن جهت كه در برابر باد صبا مقاومت مي نموده و به آساني از آن طره بوي خوش عطر به مشام نمي رسد و كلمه آخر يعني در نهايت باد صبا آن گيسو را گشوده و بوي عطرآگين وي را به مشام مشتاقان رسانيده است .

اين خون در دل افتادن همان دل خون شدن است حافظ در ابيات ديگر نظيرش را آورده است :

- از آن رنگ رخم خون در دل افتاد
وزآن گلشن به خادم مبتلا كرد

بيشتر كلمات و تعابير اين بيت داراي دو يا چند معني است كه مي توان گفت شبكه ي درهم تنيده يي از مراعات النظير و ايهام را در بردارد . ظريف ترين شگردي كه در شعر حافظ مالامال است و وي بسيار دقيق و باريك آن را به كار برده ، صنعت ايهام است .

مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هردم
جرس فرياد مي دارد كه بربنديد محمل ها

عيش در زبان و ادب عربي زيست و زندگي است . در زبان فارسي هم مطلق زندگي به كار رفته و گاه با تغيير اندكي به معناي خوشي و خوشگذراني و عشرت نيز به كار مي رود . در اين مصراع مناسب تر آن است كه عيش را به معني خوشگذراني و عشرت آوريم در ابيات ديگري اين كلمه با معني اخير به چشم مي خورد :

- هنگام تنگدستي در عيش كوش و مستي
كاين كيمياي هستي قارون كند گدا را

- خوش تر زعيش و صحبت و باغ و بهار چيست ؟
ساقي كجاست گو سبب انتظار چيست؟

اين بيت به بي اعتباري دنيا و فرصت اندك توقف در منزلگاه جانان را گوشزد مي نمايد چرا كه هنوز نرسيده بايد رفت .

به مي سجاده رنگين كن گرت پير مغان گويد
كه سالك بي خبر نبود ز راه و رسم منزل ها

مي در اين بيت آن چنان كه بر مي آيد باده ي انگوري است . نه باده عرفاني يا ادبي .

دكتر خرمشاهي به نوعي از باده معتقد است و آن همانا مي ادبي يا كنايي است اگر چه ديگران به دو نوع باده ، انگوري و عرفاني معتقد هستند .

سجاده از ريشه به معناي جاي نماز است معمولا پارچه يا فرشي است كه در طاهر نگه داشتن آن كوشش مي شود . زاهدان در اين امر مبالغه مي نمايند و سجاده آب كشيدن كنايه از وسواس در طهارت و افراط در زهد است كه در زبان محاوره هنوز هم كاربرد دارد ، نگاه حافظ به سجاده ، تسبيح ، خرقه ، مسجد ، نماز و روزه طنز آلود است :

- دلق و سجاده ي حافظ ببرد باده فروش
گرشرابش زكف ساقي مهوش باشد

- دوش رفتم به در ميكده خواب آلوده
خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده

سجاده با اين همه پاكي در شعر و انديشه ي حافظ ، براي رفع ريا بايد به مي آلوده و در واقع با آن تطهير شود . از ديگر تعابير زيباي حافظ پير مغان كه همان پير است در اين بيت به چشم مي خورد اين اصطلاح را حافظ به شكل اساطيري به كار برده است . در واقع اين بيت داستان موسي و خضر را در ذهن متبادر مي سازد كه پير هر چه گويد عين صواب است حتي اگر رنگين كردن سجاده به مي باشد . اگر چه حافظ با خانقاه ، صوفيه و صومعه ميانه خوبي ندارد و خرقه پوشي وي در واقع همان ساده پوشي و رها شدن از رنگ تعلق است و هم چنين هيچ منبعي در مورد سر سپردگي حافظ به يك پير ، شيخ يا مرشد وجود ندارد . با اين همه در سرتاسر ديوان لزوم پير و ضرورت وجود يك راهنما را مي بينم .

صنعتگري حافظ

- شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين حايل
كجا دانند حال ما سبكباران ساحل ها

حافظ در اين بيت اشاره مي كند كه انسان هاي دل آسوده و سبك بار حال و گرداب دروني ما را درك نمي كنند . در اين بيت حافظ استفهامي كه مجازا مفيد نفي باشد به كار برده است . كجا دانند يعني نمي دانند حال ما را دل آسودگان حافظ بسيار ظريف و ماهرانه كليه صنايع را در غزل هاي خويش وارد مي كند و همين امر باعث مي شود كه غزل در خاطر خواننده اثر نمايد .

همه كارم خودكامي به بدنامي آخر
نهان كي ماند آن رازي كزو سازند محفل ها

حافظ معتقد است كه كارش از سر خود رايي و خودكامي به رسوايي و زشت نامي كشيده شده و نقل محافل گرديده است . در اين بيت حافظ در مصرع دوم او را به جاي آن به كار برده است . اين امر از دير باز در زبان فارسي ( نظم و نثر ) رواج داشته و هنوز هم كاربرد دارد . حافظ در جاهاي ديگر نيز اين مورد را آورده است.

حضوري گر همي خواهي از او غايب مشو
متي ما تلق من تهوي دع الدنيا و اهملها

علاقه حافظ به عرفان باعث كاربرد اصطلاحات عرفاني در اشعار وي شده است .

و اما غيبت در لغت ناپديد شدن و نبودن در جايي است و حضور عكس آن است در اصطلاح صوفيان مراد از غيبت ، غايب بودن از ماسوي الله است و حضور كه بعضي آن را شهود نيز مي گويند . هجويري در كشف المحجوب مي گويد : مراد از حضور ، حضور دل به دلالت يقين تا حكم غيبي ورا چون حكم عيني گردد . مراد از غيبت ، غيبت دل بود از دون حق تا حدي كه از خود غايب شود ... پس غيبت از خود ، حضور به حق آمد و حضور به حق از غيبت خود .

خواجه حافظ شيراز با اين نكته كلام را به پايان مي برد كه اگر جمعيت خاطر و فراغ دل مي جويي از ياد محبوب هيچ گاه غافل مشو و چون به ديدار دوست نايل آمدي دنيا را واگذار و به حال خويش رها كن .

اين غزل در بحر هزج مثمن سالم ( مفاعيلن ، مفاعيلن ، مفاعيلن ، مفاعيلن ) سروده شده است.

منبع : سايت تبيان

براي مشاهده اشعار حافظ كليك كنيد


ارتشي از آچار

۳۰ بازديد

شعر

اشعاري از روزبه صالحي، حميدرضا شكارسري، سيد حسين جعفري، كروب رضايي، حميدرضا اقبالدوست ، شمس لنگرودي و شهاب مقربين.

ارتشي از آچار
روزبه صالحي:

ارتشي از آچار
چكش به دست
دوره ام كردند
تهديد كنان
دو انبردست به گوش هايم مي آويزند
و جامي از گازوييل را
قطره قطره
به كامم مي ريزند
مستانه در لوله هاي نفت غوطه مي خورم
من كه با گيتا نوازي گنجشكان
و نوازش خورشيد
بر نت هر برگ
هر گلبرگ
بر سرسره ي باران
گيج رويا بودم
در تبعيد گاه صنعتي خويش
خو گرفته با بوي دوده و خاك
سعي مي كنم
زبان رنگ ها را به خاطر بياورم
تا شعري پنهاني بسرآيم
با بسامد لبخند
از تكثير ستارگان و صداي زنجره ها
در شب اشباح
اشباحي از فلز
كه در خلوت گاه گاه من
با هجومي به ناگهان و هوسباز
روح مرا
اره مي كنند

حميدرضا شكارسري:

«...»
پنجره ترس دارد
وقتي مي تواند مرا از طبقه ي چندم
پرت كند بيرون
پنجره ترس دارد
وقتي پرنده اي بر لبه اش نمي نشيند
و سوسك ها بي تعارف از آن عبور مي كنند
پنجره ترس دارد
وقتي سال به سال
حسن يوسف را به ديدار آفتاب نمي برد
و پنجره ترس دارد
وقتي بالاخره بهار را
مي ريزد در اتاق
اما من سال هاست از ترس سوسك ها
حسن يوسف را بغل گرفته ام و
از پنجره زده ام بيرون

سيد حسين جعفري:

سرم را كه بر مي گردانم
دلهره ي امتحان مي لرزد در نفسم
راه هاي پشت سر ناخواناست
و دفترم سفيد و
حسابم پاك
يادم نمي آيد
مشق هايم را
از روي دست كدام زمستان نوشته ام

كروب رضايي:

هيزم شكن
دارم به داس فكر مي كنم
وقتي درخت را به منقار مي گيرد!
اين همه چوب خشك
سينه سير نكرده
مي شكنند
براي پريشاني موهاي جنگل
قيچي كافي نيست
اين طفل از آرايشگر مي ترسد

حميدرضا اقبالدوست:

رد پا
به اثر انگشتم فكر مي كنم
و شباهت اش
با دايره هاي تو در توي درخت هاي بريده شده
راستي
چند ساله بودم
كه از ريشه هايم
جدا شدم؟

دور از تو
شمس لنگرودي:

دور از تو
رودي كوچكم
قفل اسكله را مي بوسم
توقع دريايي ندارم.
دور از تو
فواره ي بي قرارم
پرپر مي زنم
كه از آسمان تهي
به خانه ي اولم برگردم.
چگونه گهواره با ناآرامي ...

شهاب مقربين:

چگونه گهواره با ناآرامي‌
مي‌خواهد آرامت ‌كند
پيوسته روي اين گُسَل
كسي‌
خانه‌ام را مي‌لرزاند

منبع : سايت تبيان

براي مشاهده اشعار شهاب مقربين كليك كنيد


از مغازه‌داري در قم تا پخت املت - مصاحبه خواندني با ناصر فيض

۳۱ بازديد

  ناصر فيض

ناصر فيض اين روزها مدير دفتر طنز حوزه هنري است. شاعر و طنزپرداز خوش‌مشرب و شيرين‌سخن و نكته‌پردازي كه به سال 1338 در مشكين‌شهر به دنيا آمده و در قم بزرگ شده و اكنون در تهران مي‌زيد. فيض آن‌قدر شيرين و جذاب حرف مي‌زند و خاطره تعريف مي‌كند و به سؤال‌ها پاسخ مي‌دهد كه سخت مي‌توان سخنش را بريد و سؤال بعدي را مطرح كرد. لذاست كه اين مصاحبه را هم كلي خلاصه كرده‌ايم تا سر جايش جا شود!

ـ نام؟

ـ بايد واقعيت را گفت: ناصر!

ـ نام خانوادگي؟

ـ فيض.

ـ نام پدر؟

ـ ابوالفضل.

ـ شغل؟

ـ كارمند حوزه هنري.

ـ شغل پدر؟

ـ پدرم روحاني است. الان هشتاد و شش سال سن دارد و فكر مي‌كنم اگر شغلي هم برايش پيدا كنيد، خيلي استقبال نكنند!

ـ تحصيلات؟

ـ تحصيلات پدرم؟!

ـ تحصيلات خودتان!

ـ ليسانس ادبيات فارسي دارم.

ـ همه مشاغل قبلي؟

ـ تا هيجده سالگي جوان بودم. بعد، دو سال سرباز بودم. بعد ازدواج كردم. اينها البته شغل نيست، اما مشغوليت هست!

ـ از شغل‌ها هم بگوييد.

ـ در قم مغازه‌اي داشتم، كه در آن ده‌ها شغل عوض كردم. از لباس‌فروشي، اعم از مردانه و زنانه و بچگانه بگير تا فروش چيني و بلور و دوربين‌فروشي و فروش گل مصنوعي، تا اخذ ويزاي دوبي و شارجه و ارمنستان و باكو با فكس! شب عيد هم در اوج كاسبي همكاران، مغازه را مي‌بستم و مي‌رفتم شب شعر در شهرستان‌هاي ديگر!

ناصر فيض

ـ واحد ادبيات حوزه هنري قم كي پيش آمد؟

ـ حوزه هنري قم از اول واحد ادبيات نداشت. يك‌بار آقاي قزوه با آقاي فلاح‌پور كه به قم آمده بودند، آمدند درِ مغازه و گفتند مي‌خواهند در حوزه قم واحد ادبيات راه بيندازند و از من ـ كه آن موقع‌ها از اعضاي فعال جلسه آقاي مجاهدي بودم ـ خواستند گرداننده جلسه‌هاي شعر آنجا باشم. بعد از مدتي آن جلسه به يكي از بهترين جلسات شعر ايران ـ از لحاظ سطح ادبي شاعراني كه در آن شركت مي‌كردند ـ تبديل شد. شاعران خيلي خوبي به آن جلسه مي‌آمدند. زكريا اخلاقي و احمد شهدادي و علي داوودي و مجتبي تونه‌اي و باقر ميرعبداللهي و يدالله گودرزي و حبيب نظاري و محمدشريف سعيدي و گاهي آقاي ژرفا و آقاي مجاهدي. يك‌سال مدير آن جلسه بودم و بعد به تهران آمدم و در طبقه دوازدهم ساختمان آلومينيوم يك اتاق گرفتيم و چندتا عكس به در و ديوارش كوبيدم و يكي از اين هواپيماهاي مسافربري بادي هم باد كردم و گذاشتم وسطش و كار ويزاگيري را دنبال كردم! بعد همكار مجله شعر شدم، بعد از آن يكي از دوستان پدرم كه دفتر اسناد رسمي داشت مرا براي كار رونويسي از اسناد به آنجا برد. اين «رونويسي از اسناد» سمتي بود يك‌كم بالاتر از آبدارچي! 9 سال آنجا كار كردم. مي‌خواستم ليسانسم را بگيرم و با سابقه كار در دفتر، بروم دفتر اسناد رسمي باز كنم. در همين مدت در دانشگاه هم ادبيات خواندم.‌ همه چيز آماده بود براي شركت در آزمون سردفتري، كه يك‌باره به واسطه يك اتفاق از اين شغل بدم آمد.

ـ اين شغل در ابتدا براي‌تان چه جذابيتي داشت؟

ـ من هميشه دوست داشته باشم كاري داشته باشم كه علاوه بر خودم، ديگراني هم در آن مشغول كار شوند. دوست داشتم مثلاً كارخانه‌دار باشم و هرروز پنج تا ميني‌بوس آدم در كارخانه‌ام كار كنند و هميشه هم در ذهنم آدم‌ها را در پست‌هايشان مي‌چيدم. كه فلاني پسر فلاني كه در مشكين‌شهر بيكار است فلان كار را بكند و آن‌يكي مسئول فلان‌جا بشود و... از سردفتري هم براي همين خوشم مي‌آمد. منتها بعد احساس كردم كاري است مثل دلالي، البته كمي شيك‌تر! هي با پول و سند سر و كار داشتن خيلي خوشايندم نبود. بعد از آن مدتي در راديو فرهنگ برنامه طنز و طنزآوران را توليد مي‌كردم. مدتي در تحريريه شبكه يك سيما براي مجري‌ها پلاتو مي‌نوشتم. يك سالي در شوراي فيلم و سريال شبكه يك و بعد از آن شبكه پنج بودم. چندين سال در كنار كار اصلي، در فرهنگسراي بهمن يك جلسه شعر را اداره مي‌كردم. الان هم كه در دفتر طنز و شوراي شعر و موسيقي صدا و سيما و جاهاي ديگري كه يادم نيست، هستم!

ـ شيرين‌ترين خاطره كودكي؟

ـ بچه كه بودم پولم به كتاب خريدن نمي‌رسيد. يك پيرمرد شمالي بود كه در زير گذر خان مغازه داشت كه در آن مغازه همه‌چيز از جمله آب برگه و لواشك و آلبالو خشك و دمپايي و ليف حمام و قيف و نفت و زغال و صابون و انبر مي‌فروخت، و كتاب هم كرايه مي‌داد به شبي يك قران. من بدون كفش خوب مي‌دويدم. از خانه تا زير گذرخان مي‌دويدم، كتاب را مي‌گرفتم، از زير گذر خان تا خانه مي‌دويدم، مي‌افتادم روي كتاب و مي‌خواندم كه تا فردا تمامش كنم كه يك قران كرايه دو قران نشود و فردا دوباره همين بساط. تا اينكه يك بار پيرمرد گفت من ديگر به تو كتاب نمي‌دهم. گفتم چرا. گفت تو تمام كتاب‌هاي اين قفسه را خوانده‌اي و كتاب‌هاي آن يكي قفسه هم به درد تو نمي‌خورد! خاطره اين كتاب‌خواني‌ها هميشه در ذهنم هست.

ـ بزرگترين اشتباه جواني؟

ـ همه اشتباهاتم بزرگ بوده!

ناصر فيض

ـ تفاوت‌تان با ده سال پيش خودتان؟

ـ حجم ريزش مويم بيشتر شده! البته تجربه‌هايم هم بيشتر شده. ده سال هم به مرگ نزديك‌تر شده‌ام.

ـ آخرين آرزويي كه كرديد؟

ـ همين الان داشتم آرزو مي‌كردم اين مصاحبه زودتر تمام شود كه به جلسه‌ام برسم!

ـ آخرين كتابي كه خوانديد؟

ـ كتابي از «مظفر ايزگو» داستان‌نويس ترك به نام «سگِ دزد». مجموعه هفده هجده داستان كوتاه است كه دارم براي ترجمه مرورشان مي‌كنم.

ـ اولين گياهي كه كاشتيد؟

ـ من آدم عجولي هستم. بچه هم كه بودم، حوصله اين كه يك چيز بكارم و بيست روز صبر كنم تا سبز شود نداشتم. براي همين بيشتر لوبيا مي‌كاشتم كه در هواي گرم قم انگار بزرگ شدن و بالا آمدنش را به چشم مي‌شد ديد! البته اهل قلمه و پيوند هم بودم و يك درخت انجير كاشتم كه بعد از چند سال تبديل به درختي شد كه ريشه‌هايش داشت خانه را نابود مي‌كرد! عاقبت پدرم با اره بريدش.

ـ آخرين حيواني كه كشتيد؟

ـ من بيشتر انسان مي‌كشتم! بچه كه بودم اذيت مي‌كرديم حيوانات را، اما نمي‌كشتيم‌شان. البته يك بار گربه‌اي را كه جوجه‌هايم را خورده بود با تفنگ ساچمه‌اي اذيت كردم!

ـ يك تعريف كوتاه از تلويزيون؟

ـ وسيله‌اي كه مي‌شود به جاي تماشا استفاده‌هاي مفيدتري ازش كرد!

ـ فوتبال؟

ـ از فوتبال متنفرم. كلا از ورزش متنفرم. فقط نمي‌دانم چرا بازي‌هاي جام جهاني را با علاقه دنبال مي‌كنم. به جز موردِ جام جهاني، با فوتبال هيچ ميانه‌اي ندارم. بازي‌هاي باشگاهي را كه اصلاً.

ـ در ميان تيم‌هاي ملي كشورها، به بازي كدام‌شان علاقه داريد؟

ـ به بازي‌هاي زمخت و محكم تيم‌هاي آفريقايي. بخصوص كامرون.

ـ يك تعريف از حوزه هنري؟

ـ اين تعريف خودش براعت استهلال دارد. حوزه‌اي براي توليد و گسترش هنر، بر اساس تعريف و اصول.

ـ اسطوره مورد علاقه؟

ـ بگويم رستم، مي‌گويند طنزپرداز چه ربطي دارد به رستم. بگويم گيلگمش؟ هنوز نفهميده‌ام تلفظ درستش چيست! اصلا چرا من بايد به اسطوره علاقمند باشم؟ آ‌ن‌قدر چيز واقعي داريم كه به اسطوره‌ها فكر نكنيم.

ـ شخصيت تاريخي مورد علاقه؟

ـ به خاطر آذري بودنم علي‌القاعده بايد بگويم «ستارخان» ديگر! اما واقعا به عنوان يك آدم ميهن‌دوست به ستارخان علاقه زيادي دارم.

ـ قدرت، شهرت يا ثروت؟

ـ اينها همه با همند ديگر. اما فكر مي‌كنم كسي كه قدرت داشته باشد آن دوتاي ديگر را هم مي‌تواند به دست بياورد.

ـ يك نابغه در طنز؟

ـ حافظ.

با مزاحم تلفني چه برخوردي مي‌كنيد؟

ـ بي‌توجهي كامل. اگر مزاحم احساس كند داري اذيت مي‌شوي ولت نمي‌كند.

ـ بيشترين تلفن را به چه كسي مي‌زنيد؟

ـ دخترم.

ـ با چند انگشت تايپ مي‌كنيد؟

ـ با دو انگشت. البته سرعتم بد نيست و كارم راه مي‌افتد.

ـ چند بار اسم خودتان را در گوگل جستجو كرده‌ايد؟

ـ تا به حال اين كار را نكرده‌ام. اصولاً خيلي اينترنتي نيستم.

ـ غم‌انگيزترين گوشه تاريخ؟

ـ دهم محرم سال شصت و يكم هجري، بي‌ترديد.

ـ مهم‌ترين كلمه در عالم؟

ـ خدا.

ـ اگرصد ميليون پول داشتيد با آن چه مي‌كرديد؟

ـ صرف خيريه نمي‌كردم! يك جايي مي‌خريدم براي مواقعي كه نياز به آرامش دارم. باغچه‌اي در روستا براي فرار از شهر.

ـ به نظرتان اختراع بعدي بشر چيست؟

ـ مگر چيزي هم مانده براي اختراع؟! فكر مي‌كنم دوباره برق را اختراع مي‌كند!

ـ سه كتاب براي فراغت؟

ـ هرچه باشد رمان نيست. در فراغت هم آدم بايد فراغت داشته باشد!

ـ سه شيء كه هميشه همراه‌تان هست؟

ـ عينك، انگشتر، و البته موبايل!

ناصر فيض

ـ فكر مي‌كنيد ماندگارترين اثرتان كدام باشد؟

ـ شايد شعري كه براي شهداي بمباران گفتم. شعري هم براي دخترم سارا گفته بودم كه خيلي مشهور شده بود: دخترم عاشق عروسك نيست/ عاشق لحظه‌هاي كوچك نيست.

ـ به فال حافظ اعتقاد داريد؟

ـ معمولاً به چيزهاي تصادفي اعتقاد ندارم. لااقل دربست در اختيار فال بودن را نمي‌پسندم.

ـ اولين بيتي كه گفتيد؟

ـ من شعر گفتن را از بيست و چند سالگي شروع كردم. اما در عالم بچگي هم چيزهايي مي‌گفتم كه فكر مي‌كردم شعر است. هفت هشت ساله كه بودم گفتم: امام زمان منجي ما بشر/ كه كارش بود بهتر از هر حقوق بشر.

ـ وآخرين بيتي كه گفتيد؟

ـ مطلع نقيضه‌اي براي يك شعر از عليرضا بديع: چون نور نداريم به اندازه كافي/ كارم شده شب تا به سحر هسته‌شكافي!

ـ عاشق‌ترين شاعر؟

ـ اورهان ولي.

ـ اولين كسي كه از طنزتان رنجيد؟

ـ عموي ناتني‌ام. با من شوخي‌هاي درشتي مي‌كرد، من هم هجوش كردم! پسرعمه‌ام اين هجويه را در تمام قهوه‌خانه‌هاي مشكين‌شعر پخش كرد. تا مدتها مردم براي دو كار به قهوه‌خانه مي‌رفتند. يكي چايي خوردن و يكي شنيدن اين شعر! بالاخره به زور از دلش درآوردم.

ـ زياد هجويه مي‌گوييد؟

ـ يك بار يك هجويه را كه براي دوستي گفته بودم، براي داريوش ارجمند خواندم. داريوش گفت قول بده از اين به بعد كسي را هجو نكني. من هم به داريوش قول دادم و البته هنوز هم سر قولم هستم!

ـ خنده‌دارترين ضرب‌المثل؟

ـ دست از پا درازتر برگشتن. تصورش را بكن!

ـ ذوق طنز چيست؟

ـ چيزي كه با آموزش به دست نمي‌آيد. آدم‌ها با هم تفاوت دارند. يكي عبوس است، يكي بذله‌گوست و... مهم‌تر از آن البته قدرت ديدن و كشف بخش مضحك پديده‌هاي هستي است.

ـ مضحك‌ترين آدم؟

ـ آدمي كه نقشي را بازي مي‌كند كه بلد نيست. آدمي كه در جايي هست كه نبايد باشد.

ـ فكر مي‌كنيد كي بيشتر از همه دوست‌تان دارد؟

ـ مادرم. فكر مي‌كنم بالاتر از مهر مادر محبتي نيست.

ـ اگر شما جاي من بوديد كدام‌يك از سؤالات اين مصاحبه را از خودتان نمي‌پرسيديد؟

ـ اسم و فاميلم را. وقتي آن بالا مي‌نويسيد «گفتگو با ناصر فيض»، چه نيازي است اسمم را اول مصاحبه بپرسيد؟!

منبع : سايت تبيان