با قرار دادن نشانگر موس روي كلمات مشخص شده در غزل معني كلمه برايتان نمايش داده مي شود
۱- صوفي بيا كه آينه صافيست جام را
تا بنگري صفاي مي لعل فام را
۲- راز درون پرده ز رندان مست پرس
كاين حال نيست زاهد عالي مقام را
۳- عنقا شكار كس نشود دام بازچين
كان جا هميشه باد به دست است دام را
۴- در بزم دور يك دو قدح دركش و برو
يعني طمع مدار وصال دوام را
۵- اي دل شباب رفت و نچيدي گلي ز عيش
پيرانه سر مكن هنري ننگ و نام را
۶- در عيش نقد كوش كه چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه دارالسلام را
۷- ما را بر آستان تو بس حق خدمت است
اي خواجه بازبين به ترحم غلام را
۸- حافظ مريد جام مي است اي صبا برو
وز بنده بندگي برسان شيخ جام را
وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعيل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مكفوف محذوف)
۱- صوفي بيا كه شيشه جام شراب صاف است؛ تا صافي و شفافيت شراب سرخ را ببيني.
آينه، مراد شيشه جام است.
مي گويد چون شيشه اي كه جام شراب از آن ساخته شده شفاف و بي گره است، صافي شراب درون خود را به خوبي منعكس مي سازد. پس صوفي بيا تا صفا و بي آلايشي شراب را در جام بنگري. با طعنه به صوفي مي گويد بيا و از شراب صفاي دل بگير.
۲- اسرار درون پرده را از رندان مست و لاابالي بپرس؛ زيرا صوفي عاليمقام چنان حالي ندارد كه اسرار را بداند.
حال: ((معنئي {معني اي} كه از سور خدا بدل پيوندد بي آنكه بنده را در كسب يا دفع آن از خود اختياري باشد، و عروض آن نتيجه ي صفا ذكر يا عملي صالح است و گاهي فضل حق است بدون تقدم ذكر يا عملي، واردي كه بدل رسد از قبيل خوشي و اندوه و يا قبض و بسط، و دير نپايد بنابر عقيده ي جنيديان كه دوام حال روا نمي دارند. آنچه در نتيجه صفاء ذكر بدل پيوندد و پايدار ماند بنابر نظر كساني كه بدوام احوال معتقد بوده اند، آنچه دل بدان متحقق باشد اعم از حال يا مقام يعني مواهب و مكاسب. مقابل : قال)).
عالي مقام به طعنه صفت صوفي آمده است و مراد اينكه او خود را چنين مي پندارد و اين تصور با حال داشتن جور نمي آيد زيرا مقتضاي حال بي نيازي از مال و مقام است.
۳- سيمرغ را نمي توان شكار كرد، دام بر چين؛ زيرا در جايگاه سيمرغ جز باد چيزي به دام نمي افتد.
عنقا به معني سيمرغ است و در بيت كنايه از محبوب عرفاني است.
به صوفي مي گويد دستگاه تو دام تزوير است و از طريق كارهاي نمايشي كه به سحر و جادو و شعبده بازي شبيه است و براي فريب مردم طرح مي كني، نمي تواني به وصل محبوب برسي.
۴- در مجلس عيش زندگي يك دو قدح بنوش و برو؛ يعني توقع نداشته باش كه عيش زندگي هميشگي باشد.
دَور: زمانه، نوبت، از دست به دست رسانيدن پياله هاي شراب در مهماني، گردش پياله شراب؛ و «بزم دور» مجلسي بوده كه شراب را به نوبت در آن مي گرداندند، و در اينجا معناي مجازي آن يعني دنيا مراد است، به اعتبار اينكه در زندگي هم هر كس نوبتي دارد.
مي گويد از اين نوبت زندگي كه به تو رسيده لذتي ببر و آماده رفتن شو، طمع عيش و لذت دائمي نداشته باش.
مقايسه شود با سخن پَندار شاعر يونان باستان: «روح من، در آرزوي جاودانگي مباش، تا تواني از عرصه ي امكان بهره بر گير».
۵- اي دل جواني رفت و گلي از گلستان زندگي نچيدي؛ اكنون كه پير شده اي به خاطر حيثيت و آبروي خود فضيلتي نشان بده.
ننگ و نام يا نام و ننگ يعني شهرت و آبرو.
مضمون بيت حكايت از اين دارد كه غزل از غزلهاي دوره پيري حافظ است.
۶- در لذت بردن از زندگي موجود كوشش كن، زيرا وقتي نصيب و قسمت به پايان رسيد؛ آدم ابوالبشر بهشت را ترك كرد.
آبخور: محل آب خوردن، مشربه، قسمت، نصيب.
آدم «در اصل كلمه اي عبري است به معني انسان نخستين، پدر نوع بشر، كه بر طبق روايات اديان سامي خداوند وي را آفريد و در بهشت مسكن داد و حواء را نيز خلق كرد و زوجه او گردانيد، سپس چون آدم و حواء گندم يا سيب را – كه ممنوع بود – خوردند از بهشت رانده شدند.»
دارالسلام: سراي سلامت ، بهشت كه در آيه ۱۲۷ از سوره انعام (۶) آمده است:
«لهَُمْ دَارُ السلَمِ عِندَ رَبهِمْ وَ هُوَ وَلِيُّهُم بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ» ( آنها را نزد خدا دار سلامت و خانه آسايش است و خدا دوستدار آنها است براي آنكه نيكوكار بودند).
مقصود اينكه در لذت بردن از زندگي موجود سعي كن، زيرا هر كس نصيبي از اين لذت دارد، و آنگاه كه نصيب تو به پايان رسيد بايد زندگي را ترك كني؛ چنانكه حضرت آدم، تا آنگاه كه معين شده بود، در بهشت بود و هنگامي كه نصيبش به پايان رسيد ناگزير به ترك باغ بهشت گرديد.
۷- ما بر درگاه خانه تو بسيار خدمت كرده ايم و حقوقي داريم؛ اي بزرگوار اين غلام را از روي ترحم مورد نظر قرار بده.
۸- حافظ به جام شراب ارادت دارد، اي باد صبا كه پيام دوستان را مي بري، برو مراتب بندگي مرا به شيخ جام برسان.
شيخ جام معروف، احمد بن ابي الحسن ابن محمد ابن جرير ملقب به ژنده پيل و شيخ جام است كه از بزرگان صوفيه بوده و به سال ۵۲۶ يا ۵۳۶ ق . در گذشته است… مولد شيخ قريه نامق است. گويند شيخ ۱۸ سال در كوهها به رياضت گذرانيده و به خدمت خضر نبي رسيده است. سپس او را به رفتن به بَلَده جام امر كردند و وي بدانجا شد و به ارشاد مردمان آغازيد و ششصد هزار مرد به دست وي توبه كردند.
دكتر غني در معني بيت مي نويسد «قطعا راجع به شخص معاصري است و به احتمال قوي زين الدين ابوبكر تايبادي است و تايباد كه امروز طيبات مي گويند از نواحي جام است. ابوبكر تايبادي در ۷۹۱ يعني همان سال وفات خواجه مرده است.»
دكتر غني احتمالا به قرينه «بندگي برسان» عقيده دارد كه شيخ جام بايد شخصيت معاصري بوده باشد.
آقاي بينش نيز معتقد است مراد از شيخ جام در اين بيت شيخ زين الدين ابوبكر تايبادي است.
با وجود همه ي اين ها ظن قوي اين است كه شيخ جام همان شيخ الاسلام احمد جامي باشد. چنانكه استاد فرزان نيز بعد زمان و مكان را مانع ارسال چنين پيامي ندانسته، مي نويسند «شاعر صراحتا خود را مريد «جام مي» مي خواند و لازمه ي اين ارادت آن است كه به «شيخ جام» يعني به كسي كه نسبت به «مراد» او سمت «شيخي» دارد عرض عبوديت نمايد ولو اينكه آن سمت صرفا ناشي از توافق اسمي باشد».
نگارنده نيز بعد از سيري در آثار شيخ الاسلام احمد جام كه غالبا ضد صوفي و حاكي از زهد خشك و كشف و كراماتي در اين زمينه است به اين نتيجه رسيده ام كه گوشه سخن حافظ متوجه همين شيخ الاسلام احمد جام نامقي است و با توجه به آنچه شيخ جام در حكايت زير راجع به علت توبه خود از شرابخواري گفته، احتمال دارد كه همين حكايت در اين بيت مورد نظر حافظ بوده باشد:
«من بيست و دو ساله بودم كه حق سبحانه و تعالي بلطف و كرم خود در توبه بر ما گشاده گردانيد و مرا توبع كرامت كرد و سبب توبه ي من آن بود كه چون نوبت دور اهل فسق و فساد بمن رسيد شحنه ي ده غايب بود، حريفان دور طلب داشتند، من گفتم شحنه غايب است چون باز رسد دور بدهم. حريفان گفتند ما توقف نمي كنيم، باشد كه او ديرتر آيد. گفتم سها است چون باز رسد اگر مضايقت كنند دوري ديگر بدهم. چون شحنه باز رسيد دور طلب داشت چون ديگر بار بوثاق آمدند و طعامي خرج كردند، كس بخم خانه رفت تا خمر آرد، تمامت خمها تهي يافت، و درين خانه چهل خم پر خمر بود. ازين عجب فرو ماندم و از حريفان نهان داشتم و از جاي ديگر سبوي خمر حاصل كردم و در پيش ايشان نهادم و من بتعجيل تمام دراز گوش در پيش كردم و بجانب رز رفتم و خمر طلب داشتم و خمها برقرار يافتم.
چون دراز گوش بار كردم دراز گوش در رفتن كندي عظيم مي كرد و من دراز گوش را سخت مي رنجانيدم تا زودتر بازآيم {كه} دل بحريفان معلق داشتم. ناگاه آواز شنيدم كه بگوش مي رسيد كه «اي احمد آن حيوان را چه رنجه مي داري؟ ما او را فرمان نمي دهيم كه برود، تو از شحنه عذر ميخواهي از تو قبول نمي كند، چرا از ما عذر نمي خواهي تا از تو قبول كنيم؟».
هيبتي عظيم بر من زد، روي بر زمين نهادم {و} گفتم «الهي توبه كردم كه بعد ازين خمر نخورم و هيچ كاري ناشايست از من در وجود نيايد، اين دراز گوش را فرمان ده تا برود تا در روي آن قوم خجل نگردم». دراز گوش روان شد. چون باز رسيدم و خمر در پيش بردم قدحي پر كردند و پيش من داشتند. من فرانستدم، گفتم كه توبه كردم ديگر خمر نخورم. حريفان گفتند احمد بر ما مي خندي يا بر خود؟ الحاح مي كردند. ناگاه آواز شنيدم كه بگوش من رسيد كه «يا احمد بستان و بچش و ازين قدح همه را بچشان» بستدم و بچشيدم، بقدرت ايزد تعالي عسل شده بود، تا تمامت حاضرانرا از آن قدح بچشانيدم همه در حال توبه كردند و نعره زدند و از هم بپراكندند و هر كسي روي بكار خير نهادند. و من واله وار روي بكوه نهادم و بعبادت و رياضت مشغول شدم. سبب توبه ي من اين بود كه گفته آمد، و بالله التوفيق».
خواجه با لحن طنز آلود به باد صبا پيغام مي دهد كه به شيخ جام بگو ما بنده و كوچك شما هستيم، اما نمي توانيم پيرو طريقه شما باشيم، ما مريد جام مي هستيم.