صنعتگري حافظ

مشاور شركت بيمه پارسيان

صنعتگري حافظ

۳۲ بازديد

  صنعتگري حافظ

حافظ از جمله هنرمنداني است كه مباحث و قواعد بلاغي و بديعي را به گونه يي نامحسوس و طبيعي ، شيرين و شيوا بيان كرده است . مي توان گفت سرمشق وي در فصاحت پروري قرآن مجيد است . حافظ از قرآن و تفاسير بلاغي به نحو مطلوب تأثير پذيرفته است .

الا يا ايها الساقي ادر كاسا و ناولها
كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكل ها

سوري معتقد است مصرع اول را حافظ از معاويه بن يزيد تضمين آورده است . علامه قزويني بحث مفصل و محققانه در اين باره دارد كه اين قول را مردود مي داند . دليل اين امر شايد ايجاد بدبيني اذهان نسبت به حافظ باشد .

به بوي نافه يي كآخر صبا زان طره بگشايد
زتاب جعد مشكينش چه خون افتاد در دل ها

اين كه به اميد آمدن بادصبا و آوردن عطر گيسوي يار چه بسيار رنج ها و غم ها كه در دل ها افتاده است قابل تأمل است . حافظ بارها اين مضمون را با تعابير مختلف به كار برده است :

- نافه گشايي كن از زلف سياه
جاي دل هاي عزيز ست به هم بر مزنش

در اين بيت جمله ي آخر صبا زان طره بگشايد ، شايد بتوان گفت از آن جهت كه در برابر باد صبا مقاومت مي نموده و به آساني از آن طره بوي خوش عطر به مشام نمي رسد و كلمه آخر يعني در نهايت باد صبا آن گيسو را گشوده و بوي عطرآگين وي را به مشام مشتاقان رسانيده است .

اين خون در دل افتادن همان دل خون شدن است حافظ در ابيات ديگر نظيرش را آورده است :

- از آن رنگ رخم خون در دل افتاد
وزآن گلشن به خادم مبتلا كرد

بيشتر كلمات و تعابير اين بيت داراي دو يا چند معني است كه مي توان گفت شبكه ي درهم تنيده يي از مراعات النظير و ايهام را در بردارد . ظريف ترين شگردي كه در شعر حافظ مالامال است و وي بسيار دقيق و باريك آن را به كار برده ، صنعت ايهام است .

مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هردم
جرس فرياد مي دارد كه بربنديد محمل ها

عيش در زبان و ادب عربي زيست و زندگي است . در زبان فارسي هم مطلق زندگي به كار رفته و گاه با تغيير اندكي به معناي خوشي و خوشگذراني و عشرت نيز به كار مي رود . در اين مصراع مناسب تر آن است كه عيش را به معني خوشگذراني و عشرت آوريم در ابيات ديگري اين كلمه با معني اخير به چشم مي خورد :

- هنگام تنگدستي در عيش كوش و مستي
كاين كيمياي هستي قارون كند گدا را

- خوش تر زعيش و صحبت و باغ و بهار چيست ؟
ساقي كجاست گو سبب انتظار چيست؟

اين بيت به بي اعتباري دنيا و فرصت اندك توقف در منزلگاه جانان را گوشزد مي نمايد چرا كه هنوز نرسيده بايد رفت .

به مي سجاده رنگين كن گرت پير مغان گويد
كه سالك بي خبر نبود ز راه و رسم منزل ها

مي در اين بيت آن چنان كه بر مي آيد باده ي انگوري است . نه باده عرفاني يا ادبي .

دكتر خرمشاهي به نوعي از باده معتقد است و آن همانا مي ادبي يا كنايي است اگر چه ديگران به دو نوع باده ، انگوري و عرفاني معتقد هستند .

سجاده از ريشه به معناي جاي نماز است معمولا پارچه يا فرشي است كه در طاهر نگه داشتن آن كوشش مي شود . زاهدان در اين امر مبالغه مي نمايند و سجاده آب كشيدن كنايه از وسواس در طهارت و افراط در زهد است كه در زبان محاوره هنوز هم كاربرد دارد ، نگاه حافظ به سجاده ، تسبيح ، خرقه ، مسجد ، نماز و روزه طنز آلود است :

- دلق و سجاده ي حافظ ببرد باده فروش
گرشرابش زكف ساقي مهوش باشد

- دوش رفتم به در ميكده خواب آلوده
خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده

سجاده با اين همه پاكي در شعر و انديشه ي حافظ ، براي رفع ريا بايد به مي آلوده و در واقع با آن تطهير شود . از ديگر تعابير زيباي حافظ پير مغان كه همان پير است در اين بيت به چشم مي خورد اين اصطلاح را حافظ به شكل اساطيري به كار برده است . در واقع اين بيت داستان موسي و خضر را در ذهن متبادر مي سازد كه پير هر چه گويد عين صواب است حتي اگر رنگين كردن سجاده به مي باشد . اگر چه حافظ با خانقاه ، صوفيه و صومعه ميانه خوبي ندارد و خرقه پوشي وي در واقع همان ساده پوشي و رها شدن از رنگ تعلق است و هم چنين هيچ منبعي در مورد سر سپردگي حافظ به يك پير ، شيخ يا مرشد وجود ندارد . با اين همه در سرتاسر ديوان لزوم پير و ضرورت وجود يك راهنما را مي بينم .

صنعتگري حافظ

- شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين حايل
كجا دانند حال ما سبكباران ساحل ها

حافظ در اين بيت اشاره مي كند كه انسان هاي دل آسوده و سبك بار حال و گرداب دروني ما را درك نمي كنند . در اين بيت حافظ استفهامي كه مجازا مفيد نفي باشد به كار برده است . كجا دانند يعني نمي دانند حال ما را دل آسودگان حافظ بسيار ظريف و ماهرانه كليه صنايع را در غزل هاي خويش وارد مي كند و همين امر باعث مي شود كه غزل در خاطر خواننده اثر نمايد .

همه كارم خودكامي به بدنامي آخر
نهان كي ماند آن رازي كزو سازند محفل ها

حافظ معتقد است كه كارش از سر خود رايي و خودكامي به رسوايي و زشت نامي كشيده شده و نقل محافل گرديده است . در اين بيت حافظ در مصرع دوم او را به جاي آن به كار برده است . اين امر از دير باز در زبان فارسي ( نظم و نثر ) رواج داشته و هنوز هم كاربرد دارد . حافظ در جاهاي ديگر نيز اين مورد را آورده است.

حضوري گر همي خواهي از او غايب مشو
متي ما تلق من تهوي دع الدنيا و اهملها

علاقه حافظ به عرفان باعث كاربرد اصطلاحات عرفاني در اشعار وي شده است .

و اما غيبت در لغت ناپديد شدن و نبودن در جايي است و حضور عكس آن است در اصطلاح صوفيان مراد از غيبت ، غايب بودن از ماسوي الله است و حضور كه بعضي آن را شهود نيز مي گويند . هجويري در كشف المحجوب مي گويد : مراد از حضور ، حضور دل به دلالت يقين تا حكم غيبي ورا چون حكم عيني گردد . مراد از غيبت ، غيبت دل بود از دون حق تا حدي كه از خود غايب شود ... پس غيبت از خود ، حضور به حق آمد و حضور به حق از غيبت خود .

خواجه حافظ شيراز با اين نكته كلام را به پايان مي برد كه اگر جمعيت خاطر و فراغ دل مي جويي از ياد محبوب هيچ گاه غافل مشو و چون به ديدار دوست نايل آمدي دنيا را واگذار و به حال خويش رها كن .

اين غزل در بحر هزج مثمن سالم ( مفاعيلن ، مفاعيلن ، مفاعيلن ، مفاعيلن ) سروده شده است.

منبع : سايت تبيان

براي مشاهده اشعار حافظ كليك كنيد


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد