
در اين غزل حافظ آدمي را از تكيه به دنيا باز مي دارد و به پند و نصيحت مي پردازد كه، اين ميزبان سيه كاسه و تنگ چشم مهمان خود را به نابودي مي كشد و چون دنيا بي اعتبار است پس مي خواهد كه وي از آن چشم پوشد .
رونق عهد شبابست دگر بستان را
مي رسد مژده ي گل بلبل خوش الحان را
بلبل نام مرغي است كه آواز دل انگيزي دارد اما از نظر ظاهري زيبايي خاصي ندارد. بلبل در انديشه حافظ سمبل سه چيز است : الف – عاشقي و شيدايي كه معشوق وي گل است . ب – فصاحت و زبان آوري . ج – خوشنوايي كه با عيش و طرب همراه است .
دگر قيد شمارش است ، دگرباره ، دوباره / مژده ي گل : خبر و بشارت وصال گل/ خوش الحان : خوش آواز ، الحان خوش ، صفت تركيبي.
رسيدن بهار بشارت رسيدن عاشق به معشوق ( بلبل به گل ) است و سر سبزي بستان.
اي صبا گر به جوانان چمن باز رسي
خدمت ما برسان سرو و گل و ريحان را
صبا از قهرمانان غزل هاي حافظ است و قاصد ميان عاشق و معشوق و پيام آور شادي و خبر خوش .
خدمت رساندن امروزه به سلام رساندن مرسوم است و اظهار بندگي و ارادت را نيز مي رساند .
حافظ خطاب به باد بهاري مي گويد اگر به شاهدان چمن ( سرو ، گل ، ريحان ) رسيدي، سلام و اظهار ارادت و بندگي ما را برسان .
در اين بيت صنعت تشخيص ، تناسب و استعاره به كار رفته است .
گر چنين جلوه كند مغبچه ي باده فروش
خاكروب در ميخانه كنم مژگان را
مغبچه : فرزند مغ ( مغ + بچه ) پسركي كه در ميكده كار مي كند . حافظ ترسا بچه ، صنم باده فروش و مغبچه را مترادف و به معناي ساقي به كار برده است .
ميخانه از جمله كلماتي است كه حافظ در اشعار خود بسيار به كار برده است و جنبه ي اساطيري دارد و در واقع محلي است كه نقطه مقابل مسجد و خانقاه به كار رفته . اين كلمه هم چون رند معناي مثبت آن مدنظر حافظ است و از برساخت هاي اوست .
حافظ مي گويد اگر شاهد زيباروي رخ بنمايد و جلوه گري كند با رضايت خاطر آماده ام كه با مژه خاك در ميخانه را بروبم .
اي كه بر مه كشي از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را
عنبر سارا : ماده ي خوشبو و خاكستري رنگ . عنبر سارا نام محلي كه بهترين عنبر ها را از آن جا مي آورند.
مه : كلمه ي مخفف شده ي ماه است و استعاره از رخسار زيبا ( رخسار معشوق ) است .
حافظ خطاب به معشوق زيبا روي مي گويد اي كسي كه از زلف عنبر گونه ي خود بر چهره ي چون ماهت حلقه يي مانند چوگان درست مي كني و مرا كه چون گوي سرگردانم مضطرب حال و مشوش مي نمايي .
در اين بيت صنعت ايهام و استعاره به كار رفته است .
ترسم اين قوم كه بر دردكشان مي خندند
در سر كار خرابات كنند ايمان را
درد : ته مانده ، درد بيشتر اختصاص به شراب دارد و آن ماده اي است كه در قعر ظرف شراب باقي مي ماند . حافظ اين كلمه را به صورت دردي آميز ، دردكشان ، درد نوش و ... به كار برده است . درد كش صفت فاعلي است .كسي كه تا ته پياله و درد شراب را مي نوشد .
ترسم : يقين دارم،خرابات : شرابخانه . اين كلمه نزد حافظ و عرفا معناي متعالي دارد و كنايي است . اين كلمه از ديد حافظ داراي معاني مادي و معنوي است و از اسطوره هاي مهم حافظ است و در ديوان وي داراي چند معنا است : الف - كنايه از ميخانه ب – با همان معنا نقطه مقابل مسجد و خانقاه ج – با معناي احترام آميز و عرفاني.
يقين دارم كه ملامت گران و بد گويان ما درد كشان، سرانجام به اين زهد خام خود ادامه ندهند و ايمانشان را در راه خرابات بر باد دهند .
در اين بيت صنعت كنايه به كار رفته است .
ياد مردان خدا باش كه در كشتي نوح
هست خاكي كه به آبي نخرد طوفان را
بيت اشاره به آن دارد كه حضرت نوح براي آن كه طوفان را مهار كند كمي از جسد آدم را با خود به رسم تبرك برداشت تا طغيان طوفان از حد نگذرد .
همراه و مصاحب مردان خدا باش چرا كه در كشتي نوح وجود گرانمايه اي است كه طوفان او را هراسناك نمي سازد و در وي اثري ندارد.
در اين بيت صنعت تلميح و تضاد به كار رفته است . خاك ذكر عام و ارداه خاص منظور است .
برو از خانه ي گردون به در و نان مطلب
كان سيه كاسه در آخر بكشد مهمان را
سيه كاسه : بخيل و خسيس، مراد دنيا است و كنايه از دنيا . صفتي تركيبي.
به دنيا دل مبند كه اين ميزبان بخيل و تنگ چشم سرانجام مهمان خود را نابود مي سازد .
هر كه را خوابگه آخر مشتي خاك است
گوچه حاجت كه به افلاك كشي ايوان را
خوابگه آخر : استعاره از گور يا قبر است . خاك در معناي عام است.
با توجه به اين كه جايگاه همه قبر است پس چه حاجتي به آن است كه خود را به زحمت اندازي و به فكر مال اندوزي باشي و خانه خود را به عرش ببري؟
( ملامت انسان از اين كه دنيا بي اعتماد است و انسان نبايد به آن دل ببندد . )
ماه كنعاني من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است كه بدرود كني زندان را
ماه كنعاني استعاره از جان،مسند مصر : استعاره از عالم معني،زندان : استعاره از قفس تن يا زندان دنيا .
اي ماه كنعاني من (جان) كرسي فرمانروايي از آن توست. زمان آن است كه زندان دنيا و قفس تن را ترك كني و عزيز ملك عالم معني شوي.
حافظا مي خور و رندي كن و خوش باش ولي
دام تزوير مكن چون دگران قرآن را
حافظ خطاب به خودش مي گويد باده خور و قلندري كن و سرخوش باش ، اما قرآن كلام خدا را مانند ديگران دام ريا و نيرنگ قرار مده . چرا كه اين امر از هر گناهي زشت تر است .
در اين بيت حافظ به ريا كاري كساني كه قرآن مي خوانند و بدان عمل نمي كنند اشاره دارد .
منبع : سايت تبيان
براي مشاهده اشعار حافظ كليك كنيد