من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

ماه كنعاني من

۳۳ بازديد

  ماه كنعاني من

در اين غزل حافظ آدمي را از تكيه به دنيا باز مي دارد و به پند و نصيحت مي پردازد كه، اين ميزبان سيه كاسه و تنگ چشم مهمان خود را به نابودي مي كشد و چون دنيا بي اعتبار است پس مي خواهد كه وي از آن چشم پوشد .

رونق عهد شبابست دگر بستان را
مي رسد مژده ي گل بلبل خوش الحان را

بلبل نام مرغي است كه آواز دل انگيزي دارد اما از نظر ظاهري زيبايي خاصي ندارد. بلبل در انديشه حافظ سمبل سه چيز است : الف – عاشقي و شيدايي كه معشوق وي گل است . ب – فصاحت و زبان آوري . ج – خوشنوايي كه با عيش و طرب همراه است .

دگر قيد شمارش است ، دگرباره ، دوباره / مژده ي گل : خبر و بشارت وصال گل/ خوش الحان : خوش آواز ، الحان خوش ، صفت تركيبي.

رسيدن بهار بشارت رسيدن عاشق به معشوق ( بلبل به گل ) است و سر سبزي بستان.

اي صبا گر به جوانان چمن باز رسي
خدمت ما برسان سرو و گل و ريحان را

صبا از قهرمانان غزل هاي حافظ است و قاصد ميان عاشق و معشوق و پيام آور شادي و خبر خوش .

خدمت رساندن امروزه به سلام رساندن مرسوم است و اظهار بندگي و ارادت را نيز مي رساند .

حافظ خطاب به باد بهاري مي گويد اگر به شاهدان چمن ( سرو ، گل ، ريحان ) رسيدي، سلام و اظهار ارادت و بندگي ما را برسان .

در اين بيت صنعت تشخيص ، تناسب و استعاره به كار رفته است .

گر چنين جلوه كند مغبچه ي باده فروش
خاكروب در ميخانه كنم مژگان را

مغبچه : فرزند مغ ( مغ + بچه ) پسركي كه در ميكده كار مي كند . حافظ ترسا بچه ، صنم باده فروش و مغبچه را مترادف و به معناي ساقي به كار برده است .

ميخانه از جمله كلماتي است كه حافظ در اشعار خود بسيار به كار برده است و جنبه ي اساطيري دارد و در واقع محلي است كه نقطه مقابل مسجد و خانقاه به كار رفته . اين كلمه هم چون رند معناي مثبت آن مدنظر حافظ است و از برساخت هاي اوست .

حافظ مي گويد اگر شاهد زيباروي رخ بنمايد و جلوه گري كند با رضايت خاطر آماده ام كه با مژه خاك در ميخانه را بروبم .

اي كه بر مه كشي از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را

عنبر سارا : ماده ي خوشبو و خاكستري رنگ . عنبر سارا نام محلي كه بهترين عنبر ها را از آن جا مي آورند.

مه : كلمه ي مخفف شده ي ماه است و استعاره از رخسار زيبا ( رخسار معشوق ) است .

حافظ خطاب به معشوق زيبا روي مي گويد اي كسي كه از زلف عنبر گونه ي خود بر چهره ي چون ماهت حلقه يي مانند چوگان درست مي كني و مرا كه چون گوي سرگردانم مضطرب حال و مشوش مي نمايي .

در اين بيت صنعت ايهام و استعاره به كار رفته است .

ترسم اين قوم كه بر دردكشان مي خندند
در سر كار خرابات كنند ايمان را

درد : ته مانده ، درد بيشتر اختصاص به شراب دارد و آن ماده اي است كه در قعر ظرف شراب باقي مي ماند . حافظ اين كلمه را به صورت دردي آميز ، دردكشان ، درد نوش و ... به كار برده است . درد كش صفت فاعلي است .كسي كه تا ته پياله و درد شراب را مي نوشد .

ترسم : يقين دارم،خرابات : شرابخانه . اين كلمه نزد حافظ و عرفا معناي متعالي دارد و كنايي است . اين كلمه از ديد حافظ داراي معاني مادي و معنوي است و از اسطوره هاي مهم حافظ است و در ديوان وي داراي چند معنا است : الف - كنايه از ميخانه ب – با همان معنا نقطه مقابل مسجد و خانقاه ج – با معناي احترام آميز و عرفاني.

يقين دارم كه ملامت گران و بد گويان ما درد كشان، سرانجام به اين زهد خام خود ادامه ندهند و ايمانشان را در راه خرابات بر باد دهند .

در اين بيت صنعت كنايه به كار رفته است .

ياد مردان خدا باش كه در كشتي نوح
هست خاكي كه به آبي نخرد طوفان را

بيت اشاره به آن دارد كه حضرت نوح براي آن كه طوفان را مهار كند كمي از جسد آدم را با خود به رسم تبرك برداشت تا طغيان طوفان از حد نگذرد .

همراه و مصاحب مردان خدا باش چرا كه در كشتي نوح وجود گرانمايه اي است كه طوفان او را هراسناك نمي سازد و در وي اثري ندارد.

در اين بيت صنعت تلميح و تضاد به كار رفته است . خاك ذكر عام و ارداه خاص منظور است .

برو از خانه ي گردون به در و نان مطلب
كان سيه كاسه در آخر بكشد مهمان را

سيه كاسه : بخيل و خسيس، مراد دنيا است و كنايه از دنيا . صفتي تركيبي.

به دنيا دل مبند كه اين ميزبان بخيل و تنگ چشم سرانجام مهمان خود را نابود مي سازد .

هر كه را خوابگه آخر مشتي خاك است
گوچه حاجت كه به افلاك كشي ايوان را

خوابگه آخر : استعاره از گور يا قبر است . خاك در معناي عام است.

با توجه به اين كه جايگاه همه قبر است پس چه حاجتي به آن است كه خود را به زحمت اندازي و به فكر مال اندوزي باشي و خانه خود را به عرش ببري؟

( ملامت انسان از اين كه دنيا بي اعتماد است و انسان نبايد به آن دل ببندد . )

ماه كنعاني من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است كه بدرود كني زندان را

ماه كنعاني استعاره از جان،مسند مصر : استعاره از عالم معني،زندان : استعاره از قفس تن يا زندان دنيا .

اي ماه كنعاني من (جان) كرسي فرمانروايي از آن توست. زمان آن است كه زندان دنيا و قفس تن را ترك كني و عزيز ملك عالم معني شوي.

حافظا مي خور و رندي كن و خوش باش ولي
دام تزوير مكن چون دگران قرآن را

حافظ خطاب به خودش مي گويد باده خور و قلندري كن و سرخوش باش ، اما قرآن كلام خدا را مانند ديگران دام ريا و نيرنگ قرار مده . چرا كه اين امر از هر گناهي زشت تر است .

در اين بيت حافظ به ريا كاري كساني كه قرآن مي خوانند و بدان عمل نمي كنند اشاره دارد .

منبع : سايت تبيان

براي مشاهده اشعار حافظ كليك كنيد


غزلي در رثاي مولاي اول شيعيان

۲۸ بازديد

شاعر : حسن واشقاني فراهاني (سائل)

شكسته ابن ملجم فرق مولاي دو عالم را
ولي آقا تفقد مي‌نمايد ابن ملجم را

به محراب عبادت تا رخش چون لاله رنگين شد
ندا برخاست كشتند اولين مظلوم عالم را

شب قدر و فراق شهسوار عدل و آزادي
بپا بنموده امواج غم و شور محرم را

رخ ايتام كوفي را دگر حاجت بر شستن نيست
كه مي‌ريزند از اين پس به رخ اشك دما دم را

به رنگ زرد و رخت نيلگون و اشك سرخ امشب
عجب رنگين نمودند اين يتيمان سفره هم را

تمام اهل عالم در عزاي فاتح خيبر
به بر بگرفته‌اند از فرط غصه زانوي غم را

نجف صبر تو را نازم كه با اين سينه پرغم
چگونه در بغل جا داده‌اي عدم مجسم را

امام المتقين يعسوب دين اي حيدر صفدر
به (سائل) هم كرم كن ذره‌اي از قدر ميثم را


معراج دگر كرد علي

۲۹ بازديد

معراج دگر كرد علي

شاعر : سيد رضا مويد

مسجد كوفه ببين عزم سفر كرد على
با دلى خون ز تو هم قطع نظر كرد على

مسجد كوفه مگر مسجدالاقصايى تو
كه ز محراب تو تا عرش سفر كرد على

رفت آن شب كه به مهمانى امّ كلثوم
دخترش را ز غمى سخت خبر كرد على

خبر از كشتن خود داد به تكبير و فسوس
هر زمان جانب افلاك نظر كرد على

كس چو او روزه يك ساعته هرگز نگرفت
چون كه افطار به هنگام سفر كرد على

گرچه جانش سفر تير بلا بود، آخر
پيش شمشير ستم فرق سپر كرد على

ريخت بر دامن محراب ز فرق سر او
آنچه اندوخته از خون جگر كرد على

گرچه در هر نفسى بود على را معراج
غوطه در خون زد و معراج دگر كرد على


ناشناس نيمه شب كوچه ها

۲۸ بازديد

ناشناس نيمه شب كوچه ها

شاعر : محسن عرب خالقي

فتاده ام به گوشه اي از رهگذارتان
اوجم دهيد تا كه شوم خاكسارتان

اصل و اصالت من از اول اصيل بود
اصلا خدا سرشته مرا از غبارتان

هرچند دورم از تو ....عجيب است چون دلم
حس ميكند نشسته كناري كنارتان

چيزي براي عرضه ندارم به ساحتت
آقا دل شكسته مي آيد به كارتان؟

خرما فروش كوچه و بازار مي شوم
شايد به جرم عشق شوم سر به دارتان

اي ناشناس نيمه شب كوچه هاي شهر
يك تكه نان به ما بده از كوله بارتان

ميلش دگر به هيچ بهشتي نمي كشد
هركش نشسته كنج بهشت مزارتان

شرمنده ايم بي خبريم اي بزرگوار
از آخرين امانت تان ؛ يادگارتان


اشعاري به مناسبت ايام شهادت حضرت علي (ع)

۲۹ بازديد

به مناسبت ايام شهادت اميرالمومنين عليه السلام و همچنين شب هاي قدر اشعاري از شاعران معاصر كشورمون رو در اختيار شما قرار داده ايم تا بتوانيد از اشعار استفاده كافي رو ببريد

شرح غربت - وحيد قاسمي

باباي كوفه - يوسف رحيمي

ماه ابرو شكسته - علي زمانيان

به ياد فاطمه - علي اكبر لطيفيان

معراج دگر كرد علي - سيد رضا مويد

اي ظهير فُلك نجات - محمد سهرابي

ناشناس نيمه شب كوچه ها - محسن عرب خالقي


ماه ابرو شكسته

۳۰ بازديد

ماه ابرو شكسته

شاعر : علي زمانيان

باز امشب منادي كوفه
از امامي غريب مي خواند
گوشه خانه دختري تنها
دارد اَمن يجيب مي خواند

مثل اينكه دوباره مثل قديم
چشم اَز خون دل تري دارد
اين پرستار نازنين گويا
باز بيمار بستري دارد

چادر پُر غبار مادر را
سرسجاده برسرش كرده
بين سر درد امشب بابا
ياد سر درد مادرش كرده

آه در آه چشمه در چشمه
متعجب زبان گرفته!پدر
خار درچشم اُستخوان به گلو!
درگلوم اُستخوان گرفته پدر

آه بابا به چهره ات اصلاً
زخم ودرد و وَرم نمي آيد
چه كنم من شكاف زخم سرت
هرچه كردم به هم نمي آيد

باز سر درد داري وحالا
علت درد پيكرم شده اي
ماه «اَبرو شكسته» باباجان
چه قَدَر شكل مادرم شده اي

سرخ شد باز اَز سر اين زخم
جامه تازه تنت بابا
مو به مو هم به مادرم رفته
نحوه راه رفتنت بابا

پاشو اَز جا كرامت كوفه
آنكه خرما به دوش مي بردي
زوددر شهر كوفه مي پيچد
كه شما بازهم زمين خوردي

ديشب اَز داغ تا سحر بابا
خواب ديدم وَگريه ها كردم
اَز همان بُغچه اي كه مادر داد
كَفني باز دست وپا كردم

كودكاني كه نانشان دادي
روزگاري بزرگ مي گردند
مي نويسند نامه اَمّا بعد
بي وفا مثل گرگ مي گردند

يا زمين دار گشته و آن روز
همه افراد خيزران كارند
ياكه اهنگري شده ان جا
تيرهاي سه شعبه مي ارند

واي اَز مردمان بي احساس
دردهاي بدون اندازه
واي اَز آن سواركارانُ
نعل اسبي كه مي شود تازه

واي اَز دست هاي نامَحرم
آتش ودود وچادر ودامان
واي اَز كوچه يهودي ها
سنگ باران قاري قرآن


اي ظهير فُلك نجات

۲۸ بازديد

اي ظهير فُلك نجات

شاعر : محمد سهرابي

دل كه عاشق شود شرر دارد

آتش از حال ما خبر دارد

عاشقي قصه اي است ديرينه

كه دو صد ليكن و اگر دارد

هر كه مست است مثل انگور است

چون كه او هم لباس تر دارد

ما كه رنديم و باده نوش چه غم

گر كسي جا نماز بردارد

آن كه حال مرا نمي داند

چه نصيب از دل و جگر دارد

نكشم پا ز آستانه دوست

سائلش ز آن كه تاج سر دارد

لب من در ترّنم يادش

ذكر او هر شب و سحر دارد

عَجَز الواصفون عَن صفتك

ما عَرفناك حقّ معرفتك

السلام اي حقيقت ايمان

اي رسول زمين امام زمان

يا علي اي حدوث را ممكن

يا علي اي وقوع را امكان

با تو هر لحظه مي شود صادر

بر خلايق ز مهدي ات فرمان

لب لعل تو چشمه احيا

چشم پاك تو چشمه حيوان

موي تو ليلة المبيت من است

كاش جاي دلم شوم قربان

تويي آن شير كز دم تيغت

دشمن و دوست مي شود نهان

دشمن از ترس مي رود به خفا

دوست بهر نظر شود پنهان

جاي باران سر از هوا ريزد

ذو الفقارت اگر دهد جولان

شيعيان را به جاي خون باشد

حبّ زوج بتول در شريان

ما همه در صفيم بذلي كن

كه قبول خدا شود قربان

ماه ميلاد توست ماه رجب

گاه ميعاد توست در رمضان

پاي بوس تو ماه ذي القعده

دست بوست محرّم و شعبان

مي سزد گر محبّ تو ز شعف

دف به كف در نجف كند طغيان

هم? انبيا به وسع وجود

چيده اند از درخت تو ايمان

مصطفي نيز در ميان همه

شرح داماد كرده در قرآن

اي كه در يك شب از كرامت خويش

در چهل خانه بوده اي مهمان

جاي دارد كه از نزول شما

هر پدر صد پسر كند قربان

سخت گيري مكن به سائل خويش

رد مكن اين شكسته را آسان

هست روز جزا و وقت حساب

حبّ تو در صحيفه ام عنوان

بي تو جنت جهيم پر آتش

با تو دوزخ بهشت بي پايان

اي كه از كعبه گشته اي ظاهر

شد در اين كار نكته اي پنهان

ضلع تسبيح را شكستي تو

ز آن كه تسبيح بر تو شد تبيان

بطن سبحان ربّي الاعلي

هست تقديس زاده عمران

مي كشم نعره از جگر شب و روز

تا نصيم شود ز حق غفران

عجز الواصفون عن صفتك

ما عرفناك حقّ معرفتك

يا علي اي امير هر ميقات

يا علي اي ظهير فُلك نجات

اين محال است كه شوي موصوف

ز آن كه تو برتري ز حدّ صفات

در مثل رشحه غمت دجله

در بزرگي ترنّم تو فرات

دوستانت كليددار بهشت

عاشقان تو رشته دار حيات

جاي دارد كه منكران تو را

جا ببخشند در جهان ممات

اي كريم مدينه و مكّه

اي جوان مرد كوفه در خيرات

يك ابوذر كفايت است كه ما

بر كرامات تو كنيم اثبات

اي كه دادي به دست سلمانت

جلوه طور را به پير برات

مالك اشتر تو را بايد

خواند مجموعه همه ملكات

كوي آشفتگان تو مشعر

صف دلدادگان تو عرفات

همه مردم تو را به حكم بنون

جمله زن ها تو را به حكم بنات

هر يكي از نوادگان تو را

مي توان خواند حاكم عرصات

همسر توست شيشه اي نازك

خاندان تو در مثل مشكات

تويي آن روزه دار تابستان

در زمستان تويي امير صلات

در تصرف به ما ز ما اولي

صاحب مال ما ز خمس و زكات

بر تو از ما ز خالق تو درود

بر تو از ما ز فاطمه صلوات

گر درختان قلم شوند همه

آب ها گر همه شوند دوات

مي سزد گر نويسم اين جمله

تا قيامت به قامت صفحات

عجز الواصفون عن صفتك

ما عرفناك حق معرفتك

يا علي اي سرادق توحيد

اي امير فرشته در تجريد

يكي از طائفان تو افلاك

يكي از حائران تو خورشيد

ما كه مُرديم از جدايي تو

پس مكن اين فراق را تمديد

يا علي اي قديم تر ز قديم

يا علي اي جديد تر ز جديد

تويي آن آفتاب لم يزلي

كه به خود از وجود خود تابيد

غير تو هيج كس وجود نداشت

چشم تو وا شد و علي را ديد

نخل ها را به آب ديده بند

تا كه از غصه رو كنند به عيد

خانه جان من ز بت پر شد

اي تبردار فتح كعبه رسيد

با تو هر كس كه در جدل افتاد

گردن خود نهاد زير حديد

از پدر مي رسد پسر را فيض

از تو دارد حسين نام شهيد

مي رسد از محيط بر گوشم

كه همه گفته اند بي ترديد

عجز الواصفون عن صفتك

ما عرفناك حق معرفتك

جگر اهل درد خرّم باد

دل اهل مراد بي غم باد

ماه فضل است و عارفان جمع اند

تا ابد جمعتان منظم باد

فخر حوّا از كعبه بيرون شد

باز روشن دو چشم آدم باد

پدر كعبه كعبه را بشكافت

پر بكا ديدگان زمزم باد

هر كجا طفل شير خواري هست

آب خوردن بر او مقدم باد

كربلا خشك شد بهر حسين

چشم اهلش هميشه پر نم باد

قهر كرده فرات از اصغر

دست عباس سوي پرچم باد

روي دست پدر پسر جان داد

همه ماه ها محرّم باد

عجز الواصفون عن صفتك

ما عرفناك حق معرفتك


شرح غربت

۲۸ بازديد

شرح غربت

شاعر : وحيد قاسمي

رادمردي مهربان با دست هاي پينه دار
در ميان كوچه هاي شهر غربت رهسپار

كيسه هاي نان و خرما روي دوش خسته اش
كيست اين مرد غريبه ، با لباسي وصله دار؟

كهكشان ها شاهد غم هاي بي اندازه اش
ماه مي گريد برايش چون دل ابر بهار

نيمه شب ها لابه لاي نخل ها گم مي‌شود
چاه مي داند دليل گريه هاي ذوالفقار

در كنار چاه هرشب ايستاده جبرئيل
تا تكاند از سر دوش علي گرد و غبار

چند سالي هست بعد ماجراي فاطمه
لرزشي افتاده بر آن شانه هاي استوار

قامت سرو بلندش در هلال افتاده است
زير بار رنج هاي تلخ و سخت روزگار

جاي رد ريسمان هاي زمخت فتنه ها
سال ها مانده است بر دست كريمش يادگار


به ياد فاطمه

۲۸ بازديد

به ياد فاطمه

شاعر : علي اكبر لطيفيان

حالا كه نيست مادر من هست دخترت
حتي حسين هم به فداي تو و سرت

از مسجد مدينه كه خيري نديده اي
يادت كه هست كوچه و پهلوي ياورت

دل شوره ام شبيه هراس مدينه است
رنگ كبود پر شده در ديده ي ترت

آيا زمان رفتن تو سوي مادر است؟
خيلي به ياد فاطمه اي روز آخرت

من قصد كرده ام كه اگر رفتني شدي
گيسوي خويش پهن كنم در برابرت

چه ضربه اي زدند كه اي كاش مي زدند
آن ضربه را به جاي تو بر فرق دخترت

چه ضربه اي زدند كه ابرو شكاف خورد
چه ضربه اي زدند كه افتاد پيكرت

خون از بدن كنار زدن عادت من است
آن روز خون سينه و حالا سحر سرت


نظر رهبر نسبت به فروغ فرخزاد

۲۸ بازديد

فروغ فرخزاد

رهبر معظم انقلاب در شب شعر سال ۱۳۸۹ در مورد فروغ فرخزاد سخني گفتند كه در جايي منتشر نشده بودند. متن آن بدين شرح است :

نكته آخر هم اين كه آن‌جايي كه به مسائل دل و عواطف و اينها مي‌پردازيد، حد نگه داريد؛ يعني‌آن حالت عفاف و حجاب را حفظ كنيد. اين را بدانيد شعري كه آن وقت فروغ فرخزاد مي‌گفت، در دنياي روشنفكري آن زمان هم كسي قبول نداشت. خب، ما با اينها مواجه بوديم، روبه‌رو بوديم؛ همين‌هايي كه شب توي قهوه‌خانه‌ها و كافه‌هاي تهران مي‌نشستند و عرق‌خوري مي‌كردند و آنها را از مستي روي دوش مي‌كشيدند مي‌بردندشان خانه، چون نمي‌توانستند بروند آنها هم معتقد نبودند كه شعرِ باز و عريان مثل بعضي از شعرهاي فروغ فرخزاد بايد گفته شود. اين در حالي بود كه آن زمان، فرهنگ، فرهنگ ديگري بود؛ اصلاً زمانه، زمانه واقعيات تخيل و زشت و مستهجني بود كه حالا گوشه‌اي از آن هم در شعر بعضي از شعراي آن روز خودش را نشان داده بود. من اسمي از بعضي شعراي زن ديگر نمي‌آورم؛ چون فروغ فرخزاد اولاً مُرد، ثانياً به اعتقاد من عاقبت به خير هم شد. بعضي‌هاي ديگر نه، عاقبت به خير نشدند و نخواهند شد؛ لذا به آنها اشاره‌اي نمي‌كنم و از آنها اسم نمي‌آورم.

براي مشاهده اشعار فروغ فرخزاد كليك كنيد