شرح غربت

مشاور شركت بيمه پارسيان

شرح غربت

۲۹ بازديد

شرح غربت

شاعر : وحيد قاسمي

رادمردي مهربان با دست هاي پينه دار
در ميان كوچه هاي شهر غربت رهسپار

كيسه هاي نان و خرما روي دوش خسته اش
كيست اين مرد غريبه ، با لباسي وصله دار؟

كهكشان ها شاهد غم هاي بي اندازه اش
ماه مي گريد برايش چون دل ابر بهار

نيمه شب ها لابه لاي نخل ها گم مي‌شود
چاه مي داند دليل گريه هاي ذوالفقار

در كنار چاه هرشب ايستاده جبرئيل
تا تكاند از سر دوش علي گرد و غبار

چند سالي هست بعد ماجراي فاطمه
لرزشي افتاده بر آن شانه هاي استوار

قامت سرو بلندش در هلال افتاده است
زير بار رنج هاي تلخ و سخت روزگار

جاي رد ريسمان هاي زمخت فتنه ها
سال ها مانده است بر دست كريمش يادگار


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد