من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

حور و پري

۳۳ بازديد

 دل به تو من باختم باختنم كافريست

سجده به محراب تو گر زده‏ام سرسريست

فرق تو با دشمنت دشمنى‏ات با من است

كار او دل دادگى است كار تو هم دلبريست

مجمع و گرد تو راست هر كه به دنبال ماست

گر نروم اين خطاست طوف تو حور و پريست

شمع شبستان شدى شربت بستان شدى

دل ندهم بيش از اين گر دهمت آخريست


دايره

۳۶ بازديد

 جز دافعه در كوى قدمگاه نماندست

مهرى به دل از توسن درگاه نماندست

رفتند از اين دولتِ بيدار صد افسوس

مُردند و در اين دايره آگاه نماندست

هيهات كه آتشكده در كوى بتان نيست

در چاه فتاديم و جز يك راه نماندست

زندان عبث در دل ويرانه همى گفت

خوش باش كه يوسف به ته چاه نماندست

در راه تو گر شكوه و اندوه شنيدم

كفر تو چنين گفته‏ام اللَّه نماندست


محال

۳۳ بازديد

چشمى كه نموديم پى دولت ديدار محال است

يك لحظه فرو بندم و كين بار محال است

يك قطره كز آن جام خيالى نگرفتيم

اى جان طمع خيل مباد از دل خمار محال است

تن تشنه آن مرهم زخمى است كه افيون

با خنده بگفتا بنمايان و به انظار محال است

كى از سر نفرين تو اى يار به پا شد

كين آتش سوزنده ز اغيار محال است

در خواب از آن رفته سفر كرده شنيدم

در عالم رؤيا نظرى كه عالم بيدار محال است

ظلمى كه عدو بر دل عشاق نهاده است

كز رونق جور است و به بازار محال است

باصر تو منال از غم هجران كه در اين دير

كاسب شدى با خرقه و زنار محال است


بد سيرت

۳۹ بازديد

چين پيشانىِ من از غمِ حيرانى اوست

ماه من در گرو صورت و پيشانى اوست

ماه من چيست گريزانى‏ات از شرح فراق؟

كين فراقِ تو و من نقشه‏ى پنهانى اوست

او كه در فتنه گرى نام و نشانى دارد

مشتى از خرمن او سيرت شيطانى اوست

شهره گشتيم و سراپرده‏ى گيتى شده رنگ

هر كه سبز آمده در ميله و زندانى اوست

ما ندانيم و ندانست و ندانند همه

معنى خرمگس اين جا كه ز نادانى اوست

با سر زلف ندا داسِ درو مى‏سازيم

حاصل خون ندا عامل ويرانى اوست

باصر از تاج شهنشاه لگن مى‏سازند

اين لگن مرثيه‏ى دولت ساسانى اوست


شباهنگ

۳۱ بازديد

خون است مرا باده و ميخانه‏ام امشب

مرگ است مرا در دل كاشانه‏ام امشب

اى بلبل شوريده مرا جوش و خروشيست

محتاج متاعم من و بى‏دانه‏ام امشب

من بى سر زلف تو در اين دير چه سودى

كان زلف برون رفته از اين شانه‏ام امشب

در حلقه زلف تو دگر عرف مجويم

شرع است رَوَم بر در بتخانه‏ام امشب

بارى كه به دوش من دلداده نهادى

بر گير كه بشكسته مرا شانه‏ام امشب

سرگشتگى ام ملعبه دست خزان است

بنگر كه چنين بى‏كس و بى‏خانه‏ام امشب

اى شمع بسوز از سر تقصير شباهنگ

علم است كه در سوز تو پروانه‏ام امشب

گر عشق همين است كه دهندم مى و پيمان

من باصر بى‏باده و پيمانه‏ام امشب


مرثيه

۳۲ بازديد

ساغر از دست مى و باده خراب است امشب

چشمه و زمزم ديرينه سراب است امشب

مى‏تراود ز لب آن مرثيه از جام سكوت

كوس منصور غريبانه به خواب است امشب

مرغ حيران نشود غافل از انديشه تخم

هر كه حيران شده چون در تب و تاب است امشب


بي مقدار

۳۲ بازديد

تا به چشمم مى‏كشم دستان بى‏مقدار را

مى‏برم از خاطرم انديشه ديدار را

قدرتى در بازوانم نيست از افيون و درد

ورنه مى‏دادم به جانش جان بى‏مقدار را

خشت اول را چو چيدم، چيدم از اقبال خويش

كى صبورى آورد دنياى بى‏تكرار را؟


شب

۳۲ بازديد

 نگذرد دست از سر زلف دل آرام تو شب

چون بيفتاد اين قدم‏ها در دل دام تو شب

مى‏گزد دندان لب و لب مى‏شمارد روز و شب

كى شود بيند تو راچشم از لب بام تو شب

نام حكمت بر زبانم گشت جارى از نخست

وعده‏ها دادى قديم ار من برم نام تو شب

زخم دل را با چه شويم كز فراقت گشته پير

كين دل برنا ندارد روزن از كام تو شب

گر نيامد بهر استغناى دل تصميم چيست؟

مى بنوش از مردم چشم ار بود شام تو شب

من ز حرمت‏ها نيالايم دگر تسبيح و مهر

گر نويسى نام باصر جمله ايتام تو شب


انديشه

۳۲ بازديد

مى‏كشم بر بوم خويش انديشه‏ى فرهاد را

تيشه را شيرين را صحراى بى بنياد را

بيستون را با قلم رنگى چو خاكستر كشم

در همانجا پاره سنگى صحنه‏ى فرياد را

آه در سويى دگر رنگى ندارم تا كشم

كلك بى‏مقدار را نيلوفرى شمشاد را


آه

۳۴ بازديد

آه چه آمد چنين بر سر اجداد ما

كز سر فرهنگ و دين گم شده امداد ما

شيخ اجل را بگو بس كند اذكار خويش

خويش به ازكار او ما به از اين داد ما

آئينه چون ننگرى بشكن و درهم شكن

ورنه به هم بشكند توسن بيداد ما