من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

ناب

۳۲ بازديد

ز حضور سبز يوسف، برسان خدا نشانه

كه از اين فراق عظمى، دل ماست شب بهانه

برسان ز لطف يا رب، خبرى صداى پايى

كه بمانده خون پيرهن به دلم فقط نشانه

ز فراق يار ديرين، دل ما نگشت شيرين

تو خودت رسان به كامم مى ناب دل شبانه


جام جم

۳۷ بازديد

گرچه مستيم و خراب از مى و پيمانه بگو

واژه‏اى از چمن و نرگس و پروانه بگو

آن جوانى به كجا رفته و در دانه‏ى كيست؟

گر بود پاسخى از ساغر و دُردانه بگو

ما ز اغوا شدگان دم خمّارانيم

اى گذر كرده بر آن ساقى خمخانه بگو

گفتم از جام جم اينك نرسد پيغامى

جام سرمستى ما را تو به جانانه بگو

اى سراينده‏ى جم، ز عالم ويرانه مگو

بس كن اين مرثيه‏ها را تو ز كاشانه بگو

آشنايان ز تو آموخته‏اند اى قاصد

رسم اخفاگرى در مجلس بيگانه بگو

هوشياران ز بصر رشته گيسو ديدند

باصر از پيچ و خمش بر دل ديوانه بگو


زهره

۳۴ بازديد

امشب بهاى لانه، دام است و آب و دانه

نيرنگ انتظار است، ما را در اين ميانه

در شام تارم اى دوست، برگير جانم اى دوست

كين اهرمن در اين جا، كرده است آشيانه

آتش مسوز دل را، كز درد هجر ياران

همچون قيامت اين دل، زو مى‏كشد زبانه

گه نور و گه سياهى، گه باده گه تباهى

گاهى سلاح پيكان، آيد به صد نشانه

بنگر كه سنگ خارا، از زهره تا ثريا

برگرد چرخ گردون، ويران كنند خانه

يك سو صفاى دادار، يك دم متاع بسيار

يك جا رسد به دلها، باران به هر بهانه


مست مست

۳۴ بازديد

گر پير مى فروشى ميخانه را رها كن

واندر پى سروشى ديوانه را رها كن

ديوانه گفت ما را ميخانه بس نباشد

دردانه گفت جانا خمخانه را رها كن

كين خانه از الست است پيمانه را به دست است

گه هوشيار و مست است دردانه را رها كن

از دوش ما نخفتيم يك سينه راز گفتيم

اى همنشين ديرين اين خانه را رها كن

يا مست مست اوئيم يا اصل خويش جوئيم

چون مرغ دانه چينى كاشانه را رها كن


سالوس

۳۵ بازديد

اى خوشا طره ز گيسوى حبيبان داشتن

وى خوشا ناله‏ى تمكين طبيبان داشتن

اى خوشا مكتب درويشى و آن پير قديم

وي دريغا ز غم و دورى و هجران داشتن

ما دو صد رسم شراب و دف و نى آموختيم

به بود ز عالم تزويرى و ايمان داشتن

راهى سالوس و غدّاران شدن حقا نكوست

تا كه بر هر واعظى عهدى و پيمان داشتن


برادر

۳۴ بازديد

چو پيراهن دريدند از بر من

گذشت آب حياتم از سر من

به يعقوبان رسانيد اين خبر را

سليمان وارم اين انگشتر من

كه دست من نهادست هر برادر

برادر بهتر است يا خواهر من

همان بهتر زليخا همنشين است

كه آرد بر سرم مشك انبر من


سربدار

۳۳ بازديد

دريا ميان جامم از جام سربداران

چون معنى هزاران از نام سربداران

گفتا سحر بسوزم از ناله‏ى رفيقان

كز دوش ناله كردى بر شام سربداران

خورشيد و ماه هر دم در شكوه و فسوس‏اند

كين بار برنگرديم بر بام سربداران

ساقى بريز حيوان در جام بينوايان

خشكيد ناى من هم چون كام سربداران


سپيدي

۳۵ بازديد

گر مرا دردانه‏اى از شام تار آيد برون

سينه با شكرانه از غوغاى نار آيد برون

كى بر اندامم رسانى دست انسانى كه من

در نظر خواهان غارم تا نگار آيد برون

مهر مادر را مجازى كرده دوران بنگرم

جاى شير از سينه خار آيد برون

شهره‏ى شهرم كه پيشانىّ خود كردم سپيد

تا كزين شهرت سپيدى از تبار آيد برون

در ميان جامه‏ام پيكر بسوزد تا سحر

كز سر افيون و مى تن هم خمار آيد برون


ابتدايي

۳۵ بازديد

 ياد باد آن تندرستى را كه قامت داشتيم

در نگاه پير دانا ما اقامت داشتيم

گرچه از خاكيم و آب اما بزرگى دور نيست

اى فلانى از ازل ما خود كرامت داشتيم

سالها حق را به ناحق برده آن داروغه هش

كين سبب بود انتظارى از غرامت داشتيم

مفتى از زاهد بگيرد قاضى از مفتىّ و ما

زين تبادل‏ها شكايت از امامت داشتيم

عمر با سر زندگى محصول خوبان بود و بس

ما ز آمال حسرت از روز قيامت داشتيم

ابتدايى بوده‏ايم و با ددان خفتيم دوش

در سحر ما اوستادى در حجامت داشتيم


يغما

۳۴ بازديد

قصه‏ى عاشقى‏ام برسر دلدار مزن

كه صدايش شده شافىّ و دم از دار مزن

بگشايد نظرى بر من سائل باران

گر ز حكمت نرساند در و ديوار مزن

گوشه‏ى عزلت و من را كه خريدار نبود

كه دهد پند مرا قيمت بسيار مزن

شاهدم بر سر تقسيم زر و سيم ولى

اى فلانى تو برو دعوى غمخوار مزن

گر در ايام شبابم نرسيدم سودى

ايزد از پير نگيرد دم و هى جار مزن

جو ز گندم نتراود و نه گندم از جو

كه ز جو جو شكفد صحبت اشجار مزن

باصر از مائده گر نوبر حلوا نرسيد

همچو يغما شدگان دانه ز انبار مزن