من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

شب عيد است لبخندي بزن

۳۱ بازديد

شب عيد است لبخندي بزن

شاعر : عليرضا قزوه

دلم تنگ است و دلتنگ اند دلتنگان و دل ريشان
شب عيد است، لبخندي بزن، مولاي درويشان!

اگر همسو نميگردند با فريادهاي تو
نميگريند دل ريشان، نميچرخند درويشان

هنوز آن سوي دنيا قدر خوبي را نميفهمند
فراواناند بدخواهان و بسيارند بدكيشان

رها از خود شدم آن قدر اين شبها كه پنداري
نه با بيگانگانم نسبتي باشد نه با خويشان

به مرگ زندگي!... من مرگ را هم زندگي كردم
جدا از زندگاني كردن اين مرگانديشان

شب عيد است لبخندي بزن تا عيد فطر من
تبسم عيدي من باد، بادا عيدي ايشان


مبارك باد عيد روزه داران

۲۹ بازديد

مبارك باد عيد روزه داران

شاعر : ناشناس

هزاران آفرين بر جانت اي ماه
روان عاشقان قربانت اي ماه

مبارك باد ماه عشق بازان
كه بنشينند در ايوانت اي ماه

مبارك باد عيد روزه داران
نكويان جهان مهمانت اي ماه

مبارك باد شهر الله اعظم
همايون طالع رخشانت اي ماه

همه مهمان سلطان وجوديم
خوشا بر سفره ي احسانت اي ماه

نزول دفتر عشق و صعودش
شب قدر است در دورانت اي ماه

به شادروان عزت روزه داران
عيان بينند قدر و شانت اي ماه

نصيب روزه داران ديدن يار
در ايوان عظيم الشانت اي ماه

دو شادي روزه داران را فرستند
ز لطف حضرت سبحانت اي ماه

يكي هنگام افطار اندر اين دار
دگر در جنت رضوانت اي ماه

مبارك باد عشق روزه داران
كه گفت ( الصوم لي ) در شأنت اي ماه

دل از روزه شود آيينه ي دوست
در او پيدا رخ جانانت اي ماه

سلام سيد سجاد و عباد
نثار طلعت رخشانت اي ماه


هرگز اميد خود ز خدا قطع نمي كنم

۳۱ بازديد

هرگز اميد خود ز خدا قطع نمي كنم

شاعر : م.فرياد

الها ماه مهماني تو آمد بپايان
ميشوم محروم از خوان نعيم و فيض منان

گر نيامرزيده اي اين عاصي درگاه خود را
از سر لطف و كرمت عفو كن از من گناهان

اشك مي غلطد به مژگانم بجرم رو سياهي
كن نصيبم رحمتت را اي پناه بي پناهان

اي پناه بي پناهان

***

خوش بر كسي كه سفره نشين خدا بود
از هرچه غير خواسته ي او گر ، جدا بود

درب كلاس درس خدا چون گشوده شد
خوش بر مطلبي كه قبول انتها بود

پايان رسيده درس و نوشتند نتيجه را
ترسم رفوزه چون همه وقت نام ما بود

گيرد اگر كه دست دلم لطف دوستان
از بهر اين فلك زده دست دعا بود

هرگز اميد خود ز خدا قطع نمي كنم
بخشنده تر ز دامن لطفش كجا بود ؟


اشعار باقر رمزي

۳۰ بازديد

باقر رمزي

براي مشاهده اشعار باقر رمزي كليك كنيد

باقر - رمزي - باقر رمزي - باقررمزي- اشعار باقر - اشعارباقر - اشعار رمزي - اشعاررمزي - اشعار باقر رمزي - اشعارباقر رمزي - اشعار باقررمزي - اشعارباقررمزي - وبلاگ باقر رمزي - وبلاگ شعر - وبلاگ شاعر - وبلاگ شعر پارسي - وبلاگ اشعار شاعران - وبلاگ اشعار شاعران فارسي زبان - اشعار شاعران فارسي

براي مشاهده اشعار باقر رمزي كليك كنيد


پارادوكس عيد فطر در نگاه حافظ

۳۴ بازديد

  پارادوكس عيد فطر در نگاه حافظ

عيد فطر يكي از اعياد اسلامي است. پيشينه ي آن به زمان پيامبرگرامي اسلام برمي گردد. پيش تر از آن وجود خارجي نداشته است. اين عيد از آن زمان تا كنون در جامعه ي اسلامي حفظ شده و آداب و سنن مخصوص به خود پيدا كرده است. همزمان با آن در ادبيات نيز رخنه كرده است. پيشينه ي آن در ادبيات فارسي به رودكي نخستين شاعر فارسي زبان مي رسد. آثار گرانبهايي از شاعران بزرگ فارسي در اين ارتباط وجود دارد كه همه نشان گر اهتمام شاعران به اين موضوع ديني و آييني مي باشند. مثلاً مولانا در اين زمينه فرموده است:

آمد رمضان و عيد با ماست
قفل آمد و آن كليد با ماست

خواجه حافظ شيرازي نيز يكي از جمله كساني است كه در اين ارتباط شعرهاي بسياري دارد. در ميان اعياد موجود در جامعه ي اسلامي،بيش ترين توجه حافظ به عيد فطر و ماه مبارك رمضان است. بسامد استفاده از روزه و رمضان و عيد در شعر حافظ بالا است. از اينجا روشن مي شود كه اين مسأله براي حافظ از اهميت قابل توجهي برخوردار بوده است.

اما نكته ي مهم در اشعار حافظ نگاه متفاوت او نسبت به عيد رمضان است. او در اشعارش نسبت به عيد رمضان واكنش هاي در ظاهر متناقض ازخود نشان داده است. همين امر سبب شده است تا بسياري از نويسندگان و حافظ پژوهان در پي حل اين تناقضات ومعماها برآيند و هركدام توجيهات خاص خود را مطرح كنند. چه بسا عده اي بر اعتبار شعرهاي حافظ از اين منظر اظهار ترديد و شك كنند. بنابراين، ضروري است ما نيز در آغاز، يك نگاه توصيفي به اصل اين تناقضات در شعرهاي حافظ داشته باشيم و بعد ببينيم كه آيا ميان اشعار حافظ واقعاً يك چنين تناقض آشكاري وجود دارد يا اين كه اين تناقضات چيزي اند كه در ظاهر شعرهاي وي ديده مي شوند ولي در باطن هيچ پاردوكسي وجود ندارد؟ اين مقاله ي مختصر تلاشي است براي شناخت بيش تر همين مسأله.

نگاه يكم: نگاه رمضان گريزانه وعشرت جويانه

رمضان گريزي و عشرت طلبي در بسياري از شعرهاي حافظ- كه به ماه رمضان و عيد رمضان اشاره شده است- ديده مي شود. مثلاً در اين شعر:

ساقي بيار باده كه ماه صيام رفت
در ده قدح كه موسم ناموس و نام رفت

وقت عزيز رفت بيا تا قضا كنيم
عمري كه بي حضور صراحي و جام رفت

در اين شعر شاعر از ماه رمضان به عنوان ماهي كه بسياري از خواستني هاي او را از كفش گرفته، ياد مي كند. او ساقي را مخاطب قرار داده مي گويد: حالا كه ماه روزه و صيام رفته است، قدح و باده را پيش آر. باده را بيار كه عمر عزيز بدون حضور صراحي و جام تلف شد. ظاهر شعر نشان مي دهد كه خواجه، رمضان را مانع رسيدن به باده مي داند و حالا كه رمضان رفته است بسيار احساس خوشي مي كند و از ساقي مي خواهد تا جام باده را نزد او بياورد.

برخي، باده را باده ي معرفت حق دانسته اند و گفته اند حافظ روزه ي ريايي را نوع اتلاف عمر دانسته مي خواهد تا ساقي برايش آن معرفت و نور حقيقي را اهدا نمايد. بهرترتيب ظاهر شعر نشان از ميل باطني حافظ به باده دارد كه در تناقض با رمضان است. چنانچه همين موضوع را در ابيات و شعر ديگر نيز بيان مي كند:

زان باده كه در ميكده ي عشق فروشند
ما را دو سه پيمانه بده گو رمضان باش

زان مي عشق كزان پخته شود هر خامي
گرچه ماه رمضان است بياور جامي

ظاهر اين ابيات نيز بر طلب باده تأكيد مي كند. با اين تفاوت كه در اينجا حافظ منظور خود از مي و باده را روشن مي سازد. به باور حافظ اين “مي”‌ آن “مي”‌ عشقي است كه با خوردن آن هر خامي به پختگي و كمال مي رسد. “مي”‌ اي است كه تنها در خمخانه ي عشق به فروش مي رسد. پس “مي”‌اي كه حافظ در شعرهاي خود طلب مي كند، “مي”‌ كمال آفرين است.

حال پرسشي كه ممكن است مطرح شود اين است كه اين “مي”‌ چگونه “مي”‌ است كه با رمضان مغايرت دارد؟ حافظ در اين ابيات “مي”‌ مورد نظر خود را مغاير با رمضان مي داند و ناقض صوم قلمداد مي كند. اين مي رساند كه رمضان خود نمي تواند كمال آفرين باشد، از اين رو شاعر در صدد چيزي است كه براي او كمال بياورد. يا در ابيات ديگر چنين فرمايد:

بياكه ترك فلك خوان روزه غارت كرد
هلال عيد به دور قدح اشارت كرد

ثواب روزه و حج قبول آن كس برد
كه خاك ميكده ي عشق را زيارت كرد

يا:

روزه يك سو شد و عيد آمد و دل ها برخاست
مي زخمخانه به جوش آمده و مي بايد خواست

چه شود گر من و او چند قدح باده خوريم
باده از خون رز انست نه از خون شماست

يا:

حافظ منشين بي مي و معشوق زماني
كايام گل و ياسمن و عيد صيام است

يا:

عيد است و آخر گل و ياران در انتظار
ساقي به روي يار ببين ماه و مي بيار

يا:

ماه شعبان منه از دست قدح كاين خورشيد
از نظر تا شب عيد رمضان خواهد شد

بنابراين، آنچه از اين گونه شعرهاي حافظ برمي آيد اين است كه وي با رمضان ميانه ي خوبي ندارد. آن را مانع رسيدن به پختگي و كمال مي داند. او از اين كه رمضان رفته است اظهار خوشحالي وسرور مي كند. لذا از ساقي مي خواهد تا “مي”‌مورد نظر او را فراهم كند. پس به باورحافظ عيد رمضان جشن رفتن روزه و صيام و رسيدن فصل مي و ساغر وعشرت است.

نگاه دوم: نگاه عارفانه و توصيفي

خواجه حافظ نگاه عارفانه نيز نسبت به رمضان دارد. او روزه را يك مهمان بسيار معزز مي خواند و از خود مي خواهد تا تا قدر آن را بداند. چنانچه در اين بيت گويد:

روزه هر چند كه مهمان عزيز است اي دل
صحبتش موهبتي دان و شدن انعامي

حافظ در مواردي كه از ماه رمضان به قدر و منزلت ياد مي كند، به شب قدر نيز اشاره مي كند. شب قدر -كه ماه رمضان قرار دارد-براي حافظ برات و روشني مي آورد. از اين رو فرمايد:

آن شب قدري كه گويند اهل خلوت امشب است
يارب اين تأثير دولت از كدامين كوكب است

يا:

چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند

شب قدر به باور حافظ شبي است كه سرنوشت انسان ها در آن شب تعيين مي شود و انسان برات خود را دريافت مي دارد و نامه ي اعمال او نوشته مي شود:

شب قدر است و طي شد نامه هجر
سلام فيه حتي مطلع الفجر

يا:

در شب قدر ار صبوحي كرده ام عيبم مكن
سر خوش آمد يار و جامي بر كنار طاق بود

بدين ترتيب حافظ از ماه رمضان و شب قدر به خوبي و نيكي ياد مي كند و آن را براي سرنوشت خويش كارساز و مۆثر مي خواند.

پارادوكس عيد فطر در نگاه حافظ نگاه سوم: نگاه رندانه و منتقدانه

با توجه به دو رويكرد متفاوت نسبت به رمضان وعيد رمضان، نگاه ديگري نيز مطرح مي شود و آن نگاه رندانه ي حافظ به اين مسأله است. اين نگاه در حقيقت توجيه و وجه جمعي است ميان دو نگاه مذكور. مطابق اين ديدگاه حافظ يك منتقد است؛ منتقد كساني كه روزه ي ريايي مي گيرند و براين رفتار خود فخر مي فروشند. به باور حافظ كساني كه “مي”‌ مي خورند نسبت به كساني كه روزه ي ريايي مي گيرند خيلي با فضيلت ترند. يكي از موضوعاتي كه در ديوان حافظ زياد مي توان ديد، نگاه منتقدانه ي وي به ريا و رياكاران است. حافظ سخت از ريا متنفر است و آن را خلاف زهد و تقوا مي شمارد. به همين خاطر روزه را يك نوع فصل زهدفروشان و رياكاران مي خواند و از رفتن آن سخت مسرور و خوشحال است. اين شعر مي تواند مثال بسيار روشني براي اين مسأله بوده باشد:

روزه يكسوشد و عيد آمد و دل ها برخاست
مي زخمخانه بجوش آمد و مي بايد خواست

توبه ي زهد فروشان گران جان بگذشت
وقت رندي و طرب كردن رندان پيداست

چه ملامت بود آن را كه چنين باده خورد
اين چه عيبيست بدين بيخردي وين چه خطاست

باده نوشي كه در او روي و ريايي نبود
بهتر از زهد فروشي كه درو روي و رياست

ما نه رندان رياييم و حريفان نفاق
آن كه او عالم سرست بدينحال گواست

فرض ايزد بگذاريم و به كس بد نكنيم
وآنچه گويند روا نيست نگوييم رواست

چه شود گر من و او چند قدح باده خوريم
باده از خون رزانست نه از خون شماست

اين چه عيبيست كزان عيب خلل خواهد بود
ور بود نيز چه شد مردم بي عيب كجاست

بدين صورت اظهارخوشي حافظ از رفتن روزه، در حقيقت اعلام موضع مخالف با زاهدان ريايي است. او چون با زهد و تقواي ريايي سخت مخالف است لذا عيد رمضان را پايان فصل ريا شمرده از آن اظهار سرور وخرسندي مي كند. از طرفي هم “مي”‌ كمال و روشني بخش را طلب مي كند. چرا كه “مي”‌اي كه بتواند انسان را به كمال برساند بهتر از روزه اي است كه به خاطر مردم گرفته شود.

منبع : سايت تبيان

براي مشاهده اشعار حافظ كليك كنيد


ساقي از ميمنت عيد دهد باده صاف

۲۸ بازديد

ساقي از ميمنت عيد دهد باده صاف

شاعر : ناشناس

نغمه ريزيد غياب مه نو آخر شد
باده خرّم عيد است كه در ساغر شد

روز عيد است سوي ميكده آييد به شكر
كه ببخشند هر آنكس كه در اين دفتر شد

ساقي از ميمنت عيد دهد باده صاف
جرعه گيريد چو معشوق به خم رهبر شد

مطربا نغمه عيدانه زن و دست فراز
كه ز هر پرده نغزت هله اي ديگر شد

صد كنم شكر بر اين عيد كه از عرش رسيد
صد كشم رشك كه ايام صيام آخر شد

فرصتي بود كه اين تيره ِ دل صاف شود
نعمتي بود كه بر تشنه لبان كوثر شد

آتشي بود كه در سردي سوزان وجود
دم گرمي شد و در مجمر دل اخگر شد

واي بر ما كه از اين جام نگيريم لبي
حيف زان آتش اگر سوخت و خاكستر شد

حاليا عيد شد و رونق مي افزون گشت
مستي افزون كند اين باده چو پر شكر شد


35 تك بيتي

۳۰ بازديد

اي شجر برگ تو آويزه ي گوش است هنوز

گر چه اندام تو در جوش و خروش است هنوز

. . .

چمن از دار تو آغشته به خون است هنوز

دار در فكر گل و كن فيكون است هنوز

. . .

روزي كه ز دستان تو انگور گرفتم

از دار تو من وصله ناجور گرفتم

. . .

به الف گو بگريز از ادبستان دروغ

كه مثال تو بسى خم شد و نون است هنوز

. . .

من ندا و او ندا و ما ندا جانان ندا

يا ندا خاموش شود يا مى‏كشد سلطان ندا

. . .

گر سفره ز دستان ضعيفان بگرفتند

يك دانه گندم به يتيمان برسانيد

. . .

ز كدامين نمك اين زخم چنين مي سوزد

به گمانم ز پي فرقه و دين ميسوزد

. . .

كاش مى‏شد قصه‏ها را ياد كرد

غصه را در قصه‏ها فرياد كرد

. . .

چشم ترت با من عاشق چه كرد

با من داده‏ى لايق چه كرد

. . .

ز كرشمه‏ى نگاهت همه پاكباز و پاكند

ز قدومت اى گل افشان همه خاكباز و خاكند

. . .

اى گندم آشنايى با نام بى‏وفايى

اين جا رفيق مايى آن جا پى جدايى

. . .

شب و تاريكى و در خلوت و انسم با اوست

اى دل اين واقعه بسيارى و با يار نكوست

. . .

از سر دلدادگى اين دل مرا ديوانه گفت

گفتمش ديوانه كى تفسيرى از فرزانه گفت؟

. . .

خدايا خود مرا پيمانه پر كن

صدف را خالى و دردانه پُر كن

. . .

ما ز آغاز كلام از رخ دلدار نوشتيم

با جوهر خون بر كف دل دار نوشتيم

. . .

شعر و غزل ترانه نيست نغمه عاشقانه نيست

نغمه شوق وصل او نعره عارفانه نيست

. . .

عاقبت شاه غرورم ز شفا عاقل شد

وز دعاى سحرى بحر دلم ساحل شد

. . .

نقش ابروى بتان كاشى كاشان تو شد

خال و خلخال سيه نقطه ايمان تو شد

. . .

مرا امشب چه مى‏جويى كه نقشم بر حباب امشب

ز چشمانت برون آيم من همچون آفتاب امشب

. . .

ساغر و جام از سبو كينه‏ى ديرين گرفت

غافل تسبيح و مهر خرقه‏اى از دين گرفت

. . .

اى كه هر دم بود آن نرگس چشمت در خواب

نبود رسم وفا فرقت و ما را درياب

. . .

يك عمر نداى ملك و ايمان داديم

وز دامن حيض جان به انسان داديم

. . .

گرچه از آتش هجر تو كنون خار شدم

آمد آن اشك فرو مرده كه بيدار شدم

. . .

آن بذر كه در جوانى‏ام من كاشتم

حاصل همه رنج و درد و غم برداشتم

. . .

تا كى از جور تو بر منبر و محراب روم؟

تا كى از تشنگى‏ام در پى سرداب روم؟

. . .

ديوانه در آتش جنون مى‏سوزد

دردا كه به پاى وى نسوزد زنجير

. . .

تو بدي كردى و از پيش من اى رفته ز دست

رفتى آن دم كه مرا جز تو مددكار نبود

. . .

هيچ خدايى به جز اللَّه نيست

در ره او هر چه روى چاه نيست

. . .

شنيدم در سحرگاهان كه او عرعر نمى‏گردد

نوادر مى‏روند اما يكى هم برنمى‏گردد

. . .

خويش را رها كرده‏ام همچون ثواب خويش

خود را به بر گرفته‏ام همچون طناب خويش

. . .

بشنويد آواز حزن انگيزى از ديوان و چاه

آشنايى دارم اى دل با غم و كنعان و چاه

. . .

دست بى افعال را بالا مبر

نام رب را با ريا اين جا مبر

. . .

مخمور مى شدم اى دل جفا مكن

ما را به كنج عزلت و تنها آشنا مكن

. . .

چسان با پاي لنگانت ز سر تا پاي بر خيزي

همان بهتر كه بنشيني ز لب تا ناي برخيزي

……

ديدى كه در اين سرا چه تنبور چه شد؟

دامان مى و ساغر و مخمور چه شد؟


بر آنم گر به دست آيد تبر را لاله گون سازم

۲۸ بازديد

بر آنم گر به دست آيد تبر را لاله گون سازم

هبل را آذرخش آرم عزا را سرنگون سازم

به نمرود از خفا بنگر چسان بي جامه بگريزد

مقامم همچو ابرام است كه وي را من زبون سازم


در بند من همچون دل يعقوب نباشيد

۲۹ بازديد

در بند من همچون دل يعقوب نباشيد

در بندم و در فكر دل آشوب نباشيد

صد طعنه شنيدم من بى‏دانه ز دامان

چون ما و چو يعقوب و چو ايوب نباشيد


اي گل از دست من بلبل غمديده منال

۳۳ بازديد

اي گل از دست من بلبل غمديده منال

از من غمزده و بي دل و پر چيده منال

كه من از دست شب و شمع و قلم ميسوزم

گه چسان طعنه به هم داده و خنديده منال