من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

اي ذكر دخيل بستنم يا آقا

۲۹ بازديد

اي ذكر دخيل بستنم يا آقا

شاعر : علي اكبر لطيفيان

نام تو را بردم زمستانم بهاري شد
در خشكسالي دلم صد چشمه جاري شد

بعد از زماني كه گدايي تو را كردم
دار و ندار من عجب دار و نداري شد

گفتند جاي توست دل را شستشو كردم
پس مي شود از خادمان افتخاري شد

مي خواستند از هر طرف تو جلوه گر باشي
اين گونه شد دور حرم آئينه كاري شد

گاهي اسيري لذت آهو شدن دارد
بيچاره آنكه از نگاه تو فراري شد

گرد ضريحت با من و گرد دلم با تو
بي تو دوباره اين دلم گرد و غباري شد

من سائل بي چيز اطراف حرم هستم
من سالهاي سال دنبال كرم هستم

اي حاجت محتاج ترين ها آقا
اي ذكر دخيل بستنم يا آقا

يك لال كنار پنجره فولادت
يكدفعه صدا ميزند آقا ....آقا.....


بي سر و سامان

۲۹ بازديد

بي سر و سامان

شاعر : مهدي صفي ياري

اي كاش حرم بودم و مهمان تو بودم
مهمان تو و سفره احسان تو بودم

يك عمر گذشت و سر و سامان نگرفتم
اي كاش فقط بي‏سر و سامان تو بودم

تا چشم گشودم به دلم مهر تو افتاد
زآن روز چو آهوي بيابان تو بودم

طوفان عجيبي است غم عاشقي تو
چون موج اسير تو و طوفان تو بودم

اي گنبد تو عشق ، من خسته دل اي كاش
چون كفتر پر بسته ايوان تو بودم

يك پنجره فولاد دلم تنگ تو آقاست
اي كاش ز زوار خراسان تو بودم


نقشه صحن بهشت

۲۸ بازديد

نقشه صحن بهشت

شاعر : مهدي نظري

اين چه حسي است كه امشب به دلم پاداده
به من كورچنين ميل تماشا داده

خانه حضرت موسي شده وادي بهشت
گوئيا بازخدا حضرت عيسي داده

مريم است اينكه در آغوش خود عيسي دارد
يا خدا فاطمه را مولد زيبا داده

چه كسي آمده كه باز عطش آورده
نكند باز خداحضرت سقاداده

نبي آمد,علي آمد,حسن آمد,نه حسين
همه را دست خدا بر رخ او جاداده

خوش بحال دل ماچون حرمش ايران است
پرچم نوكريش فاطمه بر ماداده

حرمت وادي طوراست كه حاجت دارم
خادم پيرحرم حاجت من را داده

روز اول به تو و گنبد و گلدسته تو
حضرت ذات احد نمره بالا داده

صحن توصحن بهشت است خدايي چونكه
نقشه صحن تورا حضرت زهرا داده


بازار عشق بازي

۲۹ بازديد

بازار عشق بازي

شاعر : هادي ملك پور

با هرم دستهاي تو گرما گرفته است
عشقت عجيب در دل من جا گرفته است

آرامشي شبيه به صحن و سراي تو
چشمان شوق را به تماشا گرفته است

جان من است! اين كه شبيه كبوتري
يك گوشه در كنار تو مأوا گرفته است

آقا به من اجازه ي پرواز مي دهي
بالم زبس نشسته ام اينجا گرفته است

اينجا هزار پنجه ي خورشيد پشت ابر
در انتهاي غربت دريا گرفته است

هركس كه حاجتي زتو درخواست مي كند
با چشمهاي خيس تمنا گرفته است

ديدم كنار پنجره فولاد مادري
دستش تمام روزنه ها را گرفته است

"طفلي مريض دارم و دستم به دامنت!
آقا! ... دلم ز مردم دنيا گرفته است"

هر گوشه اي كه مي نگرم دل شكسته اي
با تو زبان به شكوه و نجوا گرفته است

معلوم نيست سيطره ي مهرباني ات
از اين حريم تا به كجاها گرفته است

هر صحن و هر رواق تو هرجا به هر زبان
جمعيتي به ذكر شما پا گرفته است

هر چند عشق ناب تو آقا چو كيمياست
بازار عشق بازي ات اما گرفته است

شك نيست هر كه زائر شش گوشه مي شود
از آستان لطف تو امضا گرفته است

هر كس هواي كوي ابالفضل مي كند
از تو برات كرب و بلا را گرفته است

دست مرا بگير ... مرا تا حرم ببر
كار دلم بدون تو بالا گرفته است...!

باري به دوش دارم و آهي به سينه ام
اين سينه از براي تو آقا گرفته است


نُه چشمه از علوم

۲۸ بازديد

نُه چشمه از علوم

شاعر : علي اكبر لطيفيان

آنانكه عاشقند به دنبال دلبرند
هر جا كه مي روند تعلق نمي برند

از آنچه كه وبال ببينند خالي اند
عشاق روزگار ، سبكبال مي پرند

پرواز مي كنند به هر جا كه جلوه اي ست
گاهي ملائك اند و گاهي كبوترند

دل را به دست هر كس و ناكس نمي دهند
دلداده ي قديمي آل پيمبرند

آنان كه عاشق علي و فاطمه شدند
مديون خانواده موسي بن جعفرند !

 

ما عاشقيم عاشق زهرا و حيدريم
ما شيعيان كشور موسي بن جعفريم

 

آدم بدون مهر تو انسان نمي شود
سلمان بدون عشق مسلمان نمي شود

آن گردني كه تيغ تو را بوسه مي زند
سوگند مي خوريم ، پشيمان نمي شود

وقتي كبوتران حريمت ، گرسنه اند
گندم براي سفره ما ، نان نمي شود

بايد هزار قرن ، حكومت كني مرا
سلطان چند روزه ، كه سلطان نمي شود

تو خوب جايي آمده اي سروري كني
هر رعيتي كه رعيت ايران نمي شود

 

تو هشتمين پيمبر قرآني مني
حق خدا و حق مسلماني مني

 

تو آسمان عشقي و خورشيد گنبدي
خورشيد هشتمي و به ايران خوش آمدي

تو كربلايي و نجفي و مدينه اي
يعني شهيد و شاهد و مشهود و مشهدي

نُه چشمه از علوم ، به قلب تو جاري است
با اين حساب ، عالم آل محمدي

تو آمدي و آمدنت رفتني نداشت
مانند آفتاب تو در رفت و آمدي

 

اي آبروي جن و ملك خاكبوسي ات
عالم فداي جلوه شمس الشموسي ات

 

زائر شدم نسيم ، صداي مرا گرفت
از دستم التماس دعاي مرا گرفت

يك شب كنار پنجره فولاد ، مادرم
آن قدر گريه كرد ، شفاي مرا گرفت

يك پارچه گره زد و تا سالهاي سال
« سهميه امام رضا » ي مرا گرفت

صحن تو ، آسمان تو ، گنبد طلاي تو
حتي مجال كرب و بلاي مرا گرفت

ايمان نداشتم كه ضمانت كني مرا
تا اينكه آهو آمد و جاي مرا گرفت

 

اي دستگير صبح قيامت سرم فدات
هم خانواده هم پدر و مادرم فدات

 

اي مهربانترين كرم سفره ي گدا
يا ايها الرئوفي و يا ايها الرضا

امشب خدا كند كه تو را اي حضور سبز
اين قوم اشتباه نگيرند با خدا

اي لطف بي نهايت شبهاي زائران
يكبار ما ، سه بار شما ، پيش ما بيا

با گريه هاي توست اگر گريه مي كنيم
اي روضه خوان گريه ي ابن شبيب ها

يابن شبيب گريه فقط بر غم حسين
يابن شبيب گريه فقط بهر كربلا

 

يابن شبيب جدّ مرا سر بريده اند
پيش نگاه عمه ما سر بريده اند


سليمان شهر طوس

۲۸ بازديد

سليمان شهر طوس

شاعر : وحيد قاسمي

روز ولادت تو غزل آفريده شد
مفعول وفاعلات وفعل آفريده شد

پلكي زدي ومعجزه اي را رقم زدي
از برق چشمهات زحل آفريده شد

از شهد غنچه ي لب پر خنده ي شما
در چشمه ي بهشت عسل آفريده شد

عالم به رقص آمد و،از پايكوبي اش
از طوس تا حجاز گسل آفريده شد

سينه به سينه؛ شكرخدا عاشق توايم
اين عشق پاك روزازل آفريده شد

 

ما ازپدرولاي شما ارث مي بريم
ايرانيان كشورموسي بن جعفريم

 

درجشن پايكوبي تنبورهاي مست
در بزم ميگساري انگورهاي مست

نور خدايي تو چه اعجاز كرده است!
هو مي كشند دوروبرت كورهاي مست

شيريني ولاي شما چيز ديگري است!
اين را شنيدم از لب ِ زنبورهاي مست

دارد تمام شهربه ديوار مي خورد!
درپيش ِ چشم قاصر مأمورهاي مست

ازاين به بعد حرف خدايي نمي زنند
با ديدن جلال تو،منصورهاي مست

 

اذن دخول ميكده ورد زبان ما
بوي شراب مي دهد امشب دهان ما

 

وقتي همه به عشق تو پروانه مي شوند
پروانه ها كنايه و افسانه مي شوند

روح بهارهستي و؛اين بوته هاي خار
از عطرگامهاي تو ريحانه مي شوند

با ديدن جمال زليخا كش شما
يوسف شناس ها همه ديوانه مي شوند

شانه به شانه،شاه وگدا در سرايتان
مهمان سفره هاي كريمانه مي شوند

شبها به عشق باده ي نابت شيوخ شهر
شاگردهاي حوزه ي ميخانه مي شوند

 

عمري كتاب تزكيه تدريس كرده اي
در شهر طوس ميكده تاسيس كرده اي

 

آن سوي شهر قبه اي از نور ديده ام
صحن وسراي كيست كه از دور ديده ام!؟

هوش ازسرم پريده و مستانه مي دوم
حس مي كنم كه باغ ِ پرانگور ديده ام

ديگرچه احتياج به نعلين وچوب دست!
موسي ِ پا برهنه شدم؛ طور ديده ام

مشهد كجا و اين دل ناپاك من كجا!؟
خود را شبيه وصله ي ناجور ديده ام

درمحضرت جناب سليمان شهر طوس
بال ملخ به شانه ي يك مور ديده ام

 

اينجا نديده ايم گدايي كه دلخور است
اينجا فقيرها چقدر جيبشان پر است

 

گريه بهانه اي است كه عاشق ترم كني
شايد مرا كبوتر جلد حرم كني

آقاي من! كلاغ به دردت نمي خورد!؟
از راه دورآمده ام باورم كني

با ذوق وشوق آمده ام حضرت رئوف
فكري به حال رنگ ِ سياه پرم كني

زشتم قبول؛ بچه ي آهو كه نيستم
بايد نگاه معجزه برجوهرم كني

بايد تورا به پهلوي زهرا قسم دهم
تا عاقبت به خيرترين نوكرم كني

 

مادر سپرده است به دست شما مرا
گفته فقط شما ببري كربلا مرا


يك روز صبح

۲۸ بازديد

يك روز صبح

شاعر : رضا جعفري

يك روز ، صبح زود ، ازل بود يا ابد
فرقي نمي كند ، سر اين راه نا بلد

پا كردم عقل را و بسي راه ، دور شد
نزديك بود گم كندم كفش بي خرد

يك روز ، صبح زود رسيدم كه : اَالسلام
يك روز ، صبح ، جاي صنم گفتم : الصمد

عيسي كه نيستي پدر تو امام بود
اين بار چندم است كه گهواره حرف زد؟

اي آب نونهال كه يك قطره ي شما
كافيست در شكستن اندام پير سد

تو آن ستاره اي كه تمام منجمان
حتي نكرده اند شبي هم تو را رصد

نام تو چيست؟ كودك موسي؟ نه؟ گــُل ؟ نه ؟ سيب؟
جايت كجاست؟ باغچه ؟ گهواره ؟ يا سبد؟

دريا كنار مرقد تو موج ميزند
ماهي و پادشاهي تو حكم جزر و مـَدّ

از يك شروع مي شوي و هفت مرتبه
در جلوه مي روي بشوي هشتمين عدد

هر كس كه ميدهد به تو از دور يك سلام
وقت جواب ، مضربي از هشت مي شود

اينجا فقط توئي و توئي اين "توئي " چه خوب!
آنجا منم ، منم ، منم و اين "منم " چه بد!

من قصد كرده ام بروم مشهد الرضا
من قصد كرده ام بروم يا علي مدد


كرم نامه عشق

۲۸ بازديد

كرم نامه عشق

شاعر : قاسم نعمتي

دل سودا زده سامان نپذيرد هرگز
كافر چشم تو برهان نپذيرد هرگز

آنكه بيمار نگاهي شده هنگام سحر
منت مرهم و درمان نپذيرد هرگز

با نگاه تو اگر عاشقي آغاز شود
جز به ديدار كه پايان نپذيرد هرگز

دل اگر خانه ي هر بي سر و پايي گردد
اثر از گفته ي خوبان نپذيرد هرگز

عمر بي معرفت آبي است كه از جو رفته
اين زياني است كه جبران نپذيرد هرگز

 

ما در خانه ي سلطان سر و سامان داريم
هرچه داريم ز آقاي خراسان داريم

 

با دم قدسي معشوق نفس تازه كنم
تا كه قدري سخن از يار خوش آوازه كنم

صحن گردي حرم وقت سحر مي خواهم
تا صفاي دل شيدا زده اندازه كنم

بين هشتي حرم گر بكشيدم بر دار
سر سودايي خود زينت دروازه كنم

سرگذشت من و تو گشته كرمنامه ي عشق
هر سحر پاي مناجات دلي تازه كنم

تار گيسو طلبم تا كه ورق هاي دلم
همچو يك مصحف پر درد به شيرازه كنم

 

نام اين مصحف دل را بگذارم ز قضا
قصه ي يك سگ ولگرد و كرامات رضا

 

تا كه بر گنبد تو ديده ام از دور افتاد
ناگهان در دل آلوده ي من شور افتاد

اولين بار كه ديدم حرمت را گفتم:
اي سليمان به سرايت گذر مور افتاد

بي پناه آمدم و خوب پناهم دادي
راهم از حادثه در دولت منصور افتاد

تا به خود آمده ديدم كه دل از دستم رفت
وسط آينه ام چشمه اي از نور افتاد

نه بگويم كه كليمم حرمت عرش خداست
اتفاقي ره موساي دل از طور افتاد

 

يك قدم سوي تو با عمره برابر گردد
كعبه هم دور سر گنبد تو مي گردد

 

اي كه ناگفته ز اسرار دلم آگاهي
دستگير دل هر خسته دل و گمراهي

ز عنايات رئوفانه ي تو فهميدم
كه نه من بلكه هميشه تو مرا مي خواهي

در بهشت تو نهم پاي چو با كوهي درد
تو طبيبانه دوا مي كني اش با آهي

من گدا زاده و تو نسل به نسلت سلطان
خوش برازنده ي تو صحن و سراي شاهي

حاجت از دل نگذشته تو روا مي سازي
اي كه ناگفته ز اسرار دلم آگاهي

 

من مسلمان شده ي نيمه نگاهت هستم
لحظه ي مرگ بيا ديده به راهت هستم

 

دل بيمار مرا فرصت درماني ده
با دم قدسي ات اي دوست مرا جاني ده

قبل از آني كه گناهم نفسم را گيرد
آمدم توبه كنم مهلت جبراني ده

همچنان زلف پريشان تو آواره شدم
به دل خانه خرابم سر و ساماني ده

شوري اشك چشيدم كه نمك گير شدم
سر اين سفره به من رزق فراواني ده

حمدلله كه سر كوي تو زنجير شدم
استخواني به سگ خانه ات ارزاني ده

لحظه ي مرگ قدم رنجه كن و بر ما هم
فيض ديدار چون آن عاشق سلماني ده

از تو من روزي شبهاي محرم خواهم
چشم پر گريه اي و سينه ي سوزاني ده

سفره ي عاشقي ام را تو بيا كامل كن
عصر روز عرفه فرصت قرباني ده

 

در حريمت خبر از عرش خدا مي آيد
بوي سيب حرم كرببلا مي آيد


شهيد زنده

۳۰ بازديد

شهيد زنده

شاعر : اصغر عظيمي مهر

گرچه با كپسول اكسيژن مجابت كرده اند
مادرت مي گفت دكترها جوابت كرده اند

مرگ تدريجي ست اين دردي كه داري مي كشي
منتها با قرص هاي خواب ، خوابت كرده اند

خواب مي بيني كه در(( سردشتي )) و (( گيلان غرب ))
خواب مي بيني كه در آتش كبابت كرده اند

خواب مي بيني مي آيد بوي ترش سيب كال
پس براي آزمايش انتخابت كرده اند

خواب مي بيني كه مسولان بنياد شهيد
بر در دروازه هاي شهر قابت كرده اند

خواب مي بيني كنار صحن (( بابا يادگار ))
بمب ها بر قريه ي (( زرده )) اصابت كرده اند

قصر شيريني كه از شيريني ات چيزي نماند
يا پلي هستي كه چون سر پل خرابت كرده اند؟

خوشه خوشه بمب هاي خوشه اي را چيده اي
بادِ خاكي با كدامين آتش آبت كرده اند؟

با كدامين آتش اي شمعي كه در خود سوختي
قطره قطره در وجود خود مذابت كرده اند؟

مي پري از خواب و ميبيني شهيد زنده اي
با چه معياري - نمي دانم - حسابت كرده اند


اشعار دفاع مقدس

۲۸ بازديد

به مناسبت هفته دفاع مقدس اشعاري از شاعران معاصر كشورمون رو براي شما بازديدكنندگان قرار داده ايم.
اميدواريم از خواندن اشعار لذت ببريد.

درناها - حميد هنرجو

كشف راز - ابوالفضل سپهر

ادبيات پايداري - سعيد بيابانكي

شهيد زنده - اصغر عظيمي مهر

شب است و سكوت است و ... - عليرضا قزوه

 پيوست ها :

براي مشاهده اشعار عليرضا قزوه كليك كنيد

براي مشاهده اشعار حميد هنرجو كليك كنيد

براي مشاهده اشعار سعيد بيابانكي كليك كنيد