
شهادت امام محمد باقر (ع) بر تمام مسلمين تسليت باد
به مناسبت شهادت پنجمين امام و پيشواي شيعيان ، امام محمد باقر عليه السلام ، اشعاري از شاعران معاصر كشورمون رو براي شما آماده كرده ايم
اميدواريم از خواندن اشعار لذت ببريد
امتداد روضه ناخوانده - حامد اهور
بگذاريم تا گريه كنند - جواد حيدري
حائلي بين آفتاب - مسعود اصلاني
كربلازاده محرم ها - علي اكبر لطيفيان

آه شعله ور
شاعر : وحيد قاسمي
مانده داغي عظيم بر جگرت
عكس رأسي به نيزه،در نظرت
هر شب جمعه خون دل خوردي
پاي ذكر مصيبت پدرت
پاي روضه به جاي قطره ي اشك
خون و خونابه ريخت از بصرت
مي توان ديد عكس زينب را
بين قاب كبود چشم ترت
سوختي سرو باغ فاطميون
زهر آتش زده به برگ و برت
گر گرفته فضاي حجره ي تان
تحت تاثير آه شعله ورت
مهر و تسبيح كربلايت را
داده اي ارثيه به گل پسرت

شام مدينه
شاعر : سيد هاشم وفايي
بار دگر مدينه غمي تازه ديده است
داغي دگر به جان و دل او رسيده است
تنها مدينه نيست كه در سوگ و ماتم است
ماتم نشين و غم زده هر آفريده است
از بس به خاك اوست نهان چلچراغ نور
شام مدينه آينه دار سپيده است
بر محنت و غريبي گلهاي باغ عشق
گريان شده است ديده هر كس شنيده است
از بس كه داغ بر دل زهرا نهاده اند
خون جگر ز چشم پيمبر چكيده است
گلچين روزگار كه دستش شكسته باد
از باغ اهل بيت گلي تازه چيده است
سوزد دلم ز داغ غم باقر العلوم
آن كس كه كشته ره و عشق و عقيده است
از غربت و مصيبت آن حجت خدا
نخل بلند قامت هستي خميده است
آن نازنين كه در سفر كربلا و شام
خونين جگر به سينه صحرا دويده است
همراه كاروان اسيران دشت خون
بر جان بلا و محنت جانان خريده است
اي تربت بقيع به عرش افتخار كن
اينجا سرور قلب نبي آرميده است
از سوز سينه گفت «وفائي» به اهل دل
خار غمش به پاي دل ما خليده است

مناي كربلا
شاعر : محمود ژوليده
من امشب شربتى نوشم كه شويَد زَهرِ اعدا را
مهيا مىشوم اى زهر مهمانى زهرا را
من امشب جامهاى پوشم كه از تن بر كَنم جانم
لباس وصل مىبايست ديدار گوارا را
روانه سوى جانان باش اى جان ستمديده
نشد دنيا اگر يارت، بشارت باد عقبى را
هشامم زهر داد اما مشامم بوى يار آورد
شهادت نوش جانم ساخت اين جام طهورا را
جنان از پشت ديوار جهان مىخواندم يثرب
دگر چشمم نخواهد ديد ديوارى غم افزا را
منى كه در مناى كربلا قربانيان ديدم
وصيّت مىكنم اندر منا بر ندبه مِنا را
در آن هنگامه كه حكم فرار از خيمه صادر شد
به چشم خويشتن ديدم به حصر شعله،بابارا
ز سهم هر يتيمى گوشوار و گوش، غارت رفت
ز پاى دختران و بانوان خلخال، يغما را!
چو ديدم طفلكى آتش به دامان مىدود هر سو
نشد از معركه بيرون كشم آن طفل تنها را
ز بعد آن همه ماتم چو هنگام اسيرى شد
ميان قتلگه بردند جمع خسته ما را
قضاوت با شما زندان، خرابه، جاى آل اللَّه!
چها بگذشت بين شام و كوفه آل طاها را
اگر چه كودكى بودم در آن غوغاى غم، اما
تمام عمر پيش ديده دارم روز غوغا را
بخوان اى روضه خوان از غصههاى عمهام زينب
كه داغش تازه سازد تا قيامت داغ زهرا را

رأس ساعت سر
شاعر : مهدي رحيمي
كسي كه كودكي اش رأس ساعت سر بود
رسيده بود به حرفي كه حرف آخر بود
تمام خاطره ي كودكي اين آقا
پر از حضور غريب گلو و خنجر بود
ز كودكي خودش تا خودِ همين حالا
هميشه منتظر مردِ آب آور بود
تمام غصه اش اين بود كه گلوش چرا
بزرگ تر ز گلوي علي اصغر بود؟
تو يك طرف ،همه ي علم يك طرف اما
چگونه بود كه اين كفّه ها برابر بود
همين كه زهر اثر كرد مرد با خود گفت:
هشام هرچه كه بود از يزيد بهتر بود

راز آه آيينه
شاعر : محمد فردوسي
در ميان قنوت چشمانم
عكس يك قبر خاكي افتاده
سنگ غربت شكسته بغضم را
ديده ام، صبر خود ز كف داده
كاروان دل شكسته ي من
رهسپار بقيع ويران است
زائرم، زائر امامي كه
از غمش سينه بيت الاحزان است
با سلامي به محضرت آقا
پر كشيدم شبيه بال نسيم
السلام عليك يابن شهيد
السلام عليك يابن كريم
آسمان كبود چشمانم
باز امشب بهانه مي گيرد
در جوار مزار خاكيتان
مرغ دل آشيانه مي گيرد
روز و شب دارم اين نوا آقا
از چه بي بارگاه گرديدي
با هزاران مُريد درگاهت
از چه رو بي پناه گرديدي
اي امامي كه غربت ارث شماست
شعله مي بارد از گلستانت
زهر كينه چه بر سرت آورد
پدر و مادرم به قربانت
گر چه از زهر كينه مي سوزي
شعله هاي غم تو ديرينه است
قدر كرب و بلا، بلا داري
اين همان راز آه آيينه است
خاطرات درون ذهنت را
نيمه شب ها مرور مي كردي
ياد غم هاي روز عاشورا
پلك خود را نمور مي كردي
ديده اي در سنين كودكي ات
بين گودال، جسم بي سر را
چه كشيدي در آن غروب غريب
تا شنيدي صداي مادر را
ضرب سيلي و صورت نيلي
ظلم هاي اميه را خواندي
زير لب با نواي جانسوزت
روضه هاي رقيّه را خواندي
لا به لاي صداي تير و كمان
ناله هاي رباب مي آمد
چه بلايي سر علي آمد
كه حسين با شتاب مي آمد
مشك سقّا و اشك اهل حرم
گويي از حلقه اش نگين افتاد
لحظه ها، لحظه هاي غارت شد
تا كه عباس بر زمين افتاد

چه گويمت
شاعر : مهدي نظري
نگاه چشم ترم كل صحنه ها را ديد
در اين ميان فقط از دست زجر مي ترسيد
اگرچه سينه ام از هُرم زهر مي سوزد
ولي وجود من از داغ كربلا خشكيد
چه گويمت كه كجا رفتم و چه ها ديدم
در اوج كودكيم قامتم ز غصه خميد
چه گويمت كه در آنجا چه ظلم ها كردند
چه لاله ها چه قدر غنچه ها كه دشمن چيد
چه گويمت من از آن لحظه كه عمو مي رفت
كنار آب رسيد و نمي از آن نچشيد
چه گويمت من از آن لحظه كه علم افتاد
حرم نه كل جهان بود كه ز هم پاشيد
چه گويمت كه امامي ز صدر زين افتاد
و نيزه ها كه تن پادشاه را بوسيد
مقابل من و عمه... رقيه سيلي خورد
هزار مرتبه ازدرد هي به خود پيچيد
ميان قافله او را نشانه مي كردند
چه لحظه ها كه مغيلان به پاي او نرسيد
چه بوسه ها كه نزد عمه جان به صورتمان
به جاي زخم كبودي به جاي دست پليد
در آن دقيقه كه از تل نگاه مي كردم
تمام موي سرم شد شبيه عمه سفيد
اگر چه زهر جفا قاتلي به قلبم شد
ولي قدم فقط از داغ كربلا خم شد

بگذاريم تا گريه كنند
شاعر : جواد حيدري
هفتم ماه است و بايد چشم ها گريه كنند
پا به پاي روضه هاي هل اتي گريه كنند
اين قبيله بي نياز از روضه خواني منند
كه فقط كافي است گويم كربلا گريه كنند
با همين گريه است كه يك چند روزي زنده اند
پس چه بهتر اينكه بگذاريم تا گريه كنند
حال كه گريه كن مردي ندارد اين غريب
لااقل زنها برايش در منا گريه كنند
هر زماني كه ميان خانه روضه مي گرفت
امرش اين بود اهل خانه با صدا گريه كنند
با سكينه مي نشيند "شيعتي" سر مي دهد
آه جا دارد تمام آب ها گريه كنند
چشم او شام غريبان ديده بين شعله ها
عمه هايش در هجوم اشقياء گريه كنند
ياد دارد كعب ني هايي كه مانع مي شدند
چشم هاي زخم آل مصطفي گريه كنند
در قفاي ذوالجناح با عمه آمد قتلگاه
انبياء را ديد با خير النساء گريه كنند
عمه دردانه اش جان داد تا اهل حرم
يا شوند آزاد از زنجير يا گريه كنند
ياد موي خاكي همبازي اش تا ميكند
دخترانش مو پريشان اي خدا گريه كنند
16نشانه كه وقتش رسيده شغلتان را ترك كنيد