
شام مدينه
شاعر : سيد هاشم وفايي
بار دگر مدينه غمي تازه ديده است
داغي دگر به جان و دل او رسيده است
تنها مدينه نيست كه در سوگ و ماتم است
ماتم نشين و غم زده هر آفريده است
از بس به خاك اوست نهان چلچراغ نور
شام مدينه آينه دار سپيده است
بر محنت و غريبي گلهاي باغ عشق
گريان شده است ديده هر كس شنيده است
از بس كه داغ بر دل زهرا نهاده اند
خون جگر ز چشم پيمبر چكيده است
گلچين روزگار كه دستش شكسته باد
از باغ اهل بيت گلي تازه چيده است
سوزد دلم ز داغ غم باقر العلوم
آن كس كه كشته ره و عشق و عقيده است
از غربت و مصيبت آن حجت خدا
نخل بلند قامت هستي خميده است
آن نازنين كه در سفر كربلا و شام
خونين جگر به سينه صحرا دويده است
همراه كاروان اسيران دشت خون
بر جان بلا و محنت جانان خريده است
اي تربت بقيع به عرش افتخار كن
اينجا سرور قلب نبي آرميده است
از سوز سينه گفت «وفائي» به اهل دل
خار غمش به پاي دل ما خليده است
16نشانه كه وقتش رسيده شغلتان را ترك كنيد