
راز آه آيينه
شاعر : محمد فردوسي
در ميان قنوت چشمانم
عكس يك قبر خاكي افتاده
سنگ غربت شكسته بغضم را
ديده ام، صبر خود ز كف داده
كاروان دل شكسته ي من
رهسپار بقيع ويران است
زائرم، زائر امامي كه
از غمش سينه بيت الاحزان است
با سلامي به محضرت آقا
پر كشيدم شبيه بال نسيم
السلام عليك يابن شهيد
السلام عليك يابن كريم
آسمان كبود چشمانم
باز امشب بهانه مي گيرد
در جوار مزار خاكيتان
مرغ دل آشيانه مي گيرد
روز و شب دارم اين نوا آقا
از چه بي بارگاه گرديدي
با هزاران مُريد درگاهت
از چه رو بي پناه گرديدي
اي امامي كه غربت ارث شماست
شعله مي بارد از گلستانت
زهر كينه چه بر سرت آورد
پدر و مادرم به قربانت
گر چه از زهر كينه مي سوزي
شعله هاي غم تو ديرينه است
قدر كرب و بلا، بلا داري
اين همان راز آه آيينه است
خاطرات درون ذهنت را
نيمه شب ها مرور مي كردي
ياد غم هاي روز عاشورا
پلك خود را نمور مي كردي
ديده اي در سنين كودكي ات
بين گودال، جسم بي سر را
چه كشيدي در آن غروب غريب
تا شنيدي صداي مادر را
ضرب سيلي و صورت نيلي
ظلم هاي اميه را خواندي
زير لب با نواي جانسوزت
روضه هاي رقيّه را خواندي
لا به لاي صداي تير و كمان
ناله هاي رباب مي آمد
چه بلايي سر علي آمد
كه حسين با شتاب مي آمد
مشك سقّا و اشك اهل حرم
گويي از حلقه اش نگين افتاد
لحظه ها، لحظه هاي غارت شد
تا كه عباس بر زمين افتاد
16نشانه كه وقتش رسيده شغلتان را ترك كنيد