من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

چراغ راه

۶۶ بازديد
 

شكفته روي اقيانوس شب ماه
نسيمش مي نوازد گاه و بي گاه
چراغ افروزد راه عاشقان باش
كه من در دشت غم گم كرده ام راه


هديه دوست

۶۰ بازديد
 

گلي را كه ديروز
به ديدار من هديه آوردي اي دوست
دور از رخ نازنين تو
امروز پژمرد
همه لطف و زيبايي اش را
كه حسرت به روي تو مي خورد و
هوش از سر ما به تاراج مي برد
گرماي شب برد
صفاي تو اما گلي پايدار است
بهشتي هميشه بهار است
گل مهر تو در دل و جان
گل بي خزان
گل تا كه من زنده ام ماندگار است


هر كه با ما نيست

۵۹ بازديد
 

گفته مي شد هر كه با ما نيست با مادشمن است
گفتم آري اين سخن فرموده اهريمن است
اهل معنا اهل دل با دشمنان هم دوستند
اي شما با خلق دشمن
؟ قلبهاتان از آهن است؟


هيچ و باد

۷۰ بازديد
 

هيچ و باد است جهان
گفتي و باور كردي
كاش يك روز به اندازه هيچ
غم بيهوده نمي خوردي
كاش يك لحظه به سرمستي باد
شاد و آزاد به سر مي بردي


نواي تازه

۶۰ بازديد
 

شنيدم مصرعي شيوا كه شيرين بود مضمونش
منم مجنون آن ليلا كه صد ليلاست مجنونش
به خود گفتم تو هم مجنون يك ليلاي زيبايي
كه جان داروي عمر توست در
لبهاي ميگونش
بر آر از سينه جان شعر شورانگيز دلخواهي
مگر آن ماه را سازي بدين افسانه افسونش
نوايي تازه از ساز محبت در جهان سركن
كزين آوا بياسايي ز گردش هاي گردونش
به مهر آهنگ او روز و شبت را رنگ ديگر زن
كه خود آگاهي از نيرنگ دوران و شبيخونش
ز عشق آغاز كن تا
نقش گردون را بگرداني
كه تنها عشق سازد نقش گردون را دگرگونش
به مهر آويز و جان را روشنايي ده كه اين آيين
همه شادي است فرمانش همه ياري است قانونش
غم عشق تو را نازم چنان در سينه رخت افكند
كه غمهاي دگر را كرد ازين خانه بيرونش
غرور حسنش از ره مي برد اي دل صبوري كن
به
خود بازآورد بار دگر شعر فريدونش


شكوه روشنايي

۶۴ بازديد
 

افق تاريك
دنيا تنگ
نوميدي توان فرساست
مي دانم
وليكن ره سپردن در سياهي
رو به سوي روشني زيباست
مي داني
به شوق نور در
ظلمت قدم بردار
به اين غم هاي جان آزار دل مسپار
كه مرغان گلستان زاد
كه سرشارند از آواز آزادي
نمي دانند هرگز لذت و ذوق رهايي را
و رعنايان تن در تورپرورده
نمي دانند در پايان تاريكي شكوه روشنايي را


شكار

۵۷ بازديد
 

در دل خاموش كوه تبر صدا كرد
در دل كبكي ترانه خوان شرر افتاد
ناله كنان از فراز دامنه كوه
در ته خاموش دره
خونجگر افتاد
بال و پري چند زد به
سينه درافتاد
كوه نشينان صداي تير شنيدند
بال زنان جوجگان گمشده مادر
در پي مادر ز آشيانه پريدند
ديده گشودني بي قرار به هر سو
در ته خاموش دره واي چه ديدند
كاغذي از برف بود و جوهرب از خون
دست قساوت كشيده نقش و نگاري
پيكر كبكي جگر شكافته خاموش
خرمن برفش
گرفته تنگ در آغوش
مشت پري غرق خون فتاده كناري
پر شد از اشك چشم دختر خورشيد
بر خود پيچيد بس كه ظلم بشر ديد
ديده فرو بست و خشمگين شد و لرزيد
چهره خود را ز روي منظر برتافت
دامن خود را ز روي دامنه برچيد
راست شد از پشت سنگ قامت صياد
خاطر او بود ازين
نشانه زدن شاد
كرد از آنجا به سوي صيد خود آهنگ
دامنه لغزنده بود و بخ زده و سنگ
خنجر برنده بود و سخت چو پولاد
بخ زده سنگي نكرد تاب و فروريخت
پيش نگاهش دهان دوزخ واشد
دست به دامان خار بوته اي آويخت
پايش از آن تكيه گاه سست جدا شد
بار و تفنگش به قعر دره
رها شد
چندان جان كند تا كه از ره غاري
خسته و خونين به حال زار و نزاري
يافت از آن ورطه كوره راه فراري
چند كبوتر فراز دامنه ديدند
سايه مردي كه جا گذاشته باري
كيسه پر از كبك بود و خون كبوتر
جاني در آن هنوز مي زد پر پر
شب به جهان پرده ميكشيد سراسر
جاي به
جا لاي بوته ها و گون ها
سرخي خون بود و چند جوجه تنها
در دل شب در سكوت دره و مهتاب
پيكر كبكي جگر شكافته خاموش
خرمن برفش گرفته تنگ در آغوش
دور و برش جوجگان بخ زده بي خواب
بال و پري مي زنند خسته و بي تاب


قصه شيرين

۶۴ بازديد
 

مهرورزان زمانهاي كهن
هرگز از خويش نگفتند سخن
كه در آنجا كه تويي
بر نيايد دگر آواز از من
ما هم اين رسم كهن را بسپاريم به ياد
هر چه
ميل دل دوست
بپذيريم به جان
هر چيز جز مبل دل او
بسپاريم به باد
آه
باز اين دل سرگشته من
ياد آن قصه شيرين افتاد
بيستون بود و تمناي دو دوست
آزمون بود و تماشاي دو عشق
در زماني كه چو كبك
خنده مي زد شيرين
تيشه مي زد فرهاد
نه توان گفت به جانبازي
فرهاد افسوس
نه توان كرد ز بيدردي شيرين فرهاد
كار شيرين به جهان شور برانگيختن است
عشق در جان كسي ريختن است
كار فرهاد برآوردن ميل دل دوست
خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن
خواه با كوه در آويختن است
رمز شيريني اين قصه كجاست
كه نه تنها شيرين
بي نهايت
زيباست
آن كه آموخت به ما درس محبت مي خواست
جان چراغان كني از عشق كسي
به اميدش ببري رنج بسي
تب و تابي بودت هر نفسي
به وصالي برسي يا نرسي
سينه بي عشق مباد


سرود

۵۸ بازديد
 

كلام سرود را
همانند يك سلاح
بينديش و آنگه بكاربر
كه با حرف سربي
بر اندام كاغذ
تواني نوشت گل
و با سرب آتشين
بر اندام آدمي
تواني زدن شرر


سرود كوه

۵۶ بازديد
 

بسوي كوه
بسوي قله هاي باشكوه
بسوي آبي سپهر
به راه زر نشان مهر
چو آرزوي ما
هوا
خوش است و پاك
به روي قله ها
تن از غبار
تيرگي رها
برآ چو جان تازه بر بلند خاك
هميشه بر فراز
هميشه سرافراز