شكار

مشاور شركت بيمه پارسيان

شكار

۶۲ بازديد
 

در دل خاموش كوه تبر صدا كرد
در دل كبكي ترانه خوان شرر افتاد
ناله كنان از فراز دامنه كوه
در ته خاموش دره
خونجگر افتاد
بال و پري چند زد به
سينه درافتاد
كوه نشينان صداي تير شنيدند
بال زنان جوجگان گمشده مادر
در پي مادر ز آشيانه پريدند
ديده گشودني بي قرار به هر سو
در ته خاموش دره واي چه ديدند
كاغذي از برف بود و جوهرب از خون
دست قساوت كشيده نقش و نگاري
پيكر كبكي جگر شكافته خاموش
خرمن برفش
گرفته تنگ در آغوش
مشت پري غرق خون فتاده كناري
پر شد از اشك چشم دختر خورشيد
بر خود پيچيد بس كه ظلم بشر ديد
ديده فرو بست و خشمگين شد و لرزيد
چهره خود را ز روي منظر برتافت
دامن خود را ز روي دامنه برچيد
راست شد از پشت سنگ قامت صياد
خاطر او بود ازين
نشانه زدن شاد
كرد از آنجا به سوي صيد خود آهنگ
دامنه لغزنده بود و بخ زده و سنگ
خنجر برنده بود و سخت چو پولاد
بخ زده سنگي نكرد تاب و فروريخت
پيش نگاهش دهان دوزخ واشد
دست به دامان خار بوته اي آويخت
پايش از آن تكيه گاه سست جدا شد
بار و تفنگش به قعر دره
رها شد
چندان جان كند تا كه از ره غاري
خسته و خونين به حال زار و نزاري
يافت از آن ورطه كوره راه فراري
چند كبوتر فراز دامنه ديدند
سايه مردي كه جا گذاشته باري
كيسه پر از كبك بود و خون كبوتر
جاني در آن هنوز مي زد پر پر
شب به جهان پرده ميكشيد سراسر
جاي به
جا لاي بوته ها و گون ها
سرخي خون بود و چند جوجه تنها
در دل شب در سكوت دره و مهتاب
پيكر كبكي جگر شكافته خاموش
خرمن برفش گرفته تنگ در آغوش
دور و برش جوجگان بخ زده بي خواب
بال و پري مي زنند خسته و بي تاب


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد