دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۹ ۶۶ بازديد
گل از طراوت باران صبحدم لبريز
هواي باغ و بهار از نسيم و نم لبريز
صفاي روي تو اي ابر مهربان بهار
كه هست دامنت از رشحه كرم لبريز
هزار
چلچله در برج صبح مي خوانند
هنوز گوش شب از بانگ زير و بم لبريز
به پاي گل چه نشينم درينديار كه هست
روان خلق ز غوغاي بيش و كم لبريز
مرا به دشت شقايق مخوان كه لبريز است
فضاي دهر ز خونابه لبريز
ببين در آيينه روزگار نقش بلا
كه شد ز خون سياووش جام لبريز
چگونه درد
شكيبايي اش نيازارد
دلي كه هست به هر جا ز درد و غم لبريز