قصه شيرين

مشاور شركت بيمه پارسيان

قصه شيرين

۶۹ بازديد
 

مهرورزان زمانهاي كهن
هرگز از خويش نگفتند سخن
كه در آنجا كه تويي
بر نيايد دگر آواز از من
ما هم اين رسم كهن را بسپاريم به ياد
هر چه
ميل دل دوست
بپذيريم به جان
هر چيز جز مبل دل او
بسپاريم به باد
آه
باز اين دل سرگشته من
ياد آن قصه شيرين افتاد
بيستون بود و تمناي دو دوست
آزمون بود و تماشاي دو عشق
در زماني كه چو كبك
خنده مي زد شيرين
تيشه مي زد فرهاد
نه توان گفت به جانبازي
فرهاد افسوس
نه توان كرد ز بيدردي شيرين فرهاد
كار شيرين به جهان شور برانگيختن است
عشق در جان كسي ريختن است
كار فرهاد برآوردن ميل دل دوست
خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن
خواه با كوه در آويختن است
رمز شيريني اين قصه كجاست
كه نه تنها شيرين
بي نهايت
زيباست
آن كه آموخت به ما درس محبت مي خواست
جان چراغان كني از عشق كسي
به اميدش ببري رنج بسي
تب و تابي بودت هر نفسي
به وصالي برسي يا نرسي
سينه بي عشق مباد


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد