من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

اين كيست كه - حبيب الله چايچيان

۶۳ بازديد

اين كيست كه

شاعر : حبيب الله چايچيان

باز اين چه نواست، وز كجا مي‌آيد ؟
كاين نغمه به گوش آشنا مي‌آيد

يا رب چه غبار دلنشيني است كه باز
بر لوح دل از خاطره ها مي‌آيد؟

اين كيست، كه از قصه پر غصه او
غمهاي دگر، به انتها مي‌آيد؟

اين كيست، كه بر پرده دل چنگ زند
كز شور غمش، دل به نوا مي‌آيد؟

اين كيست، كه از شتاب چرخ عمرش
گرد غم و طوفان عزا مي‌آيد؟

اين كيست، كه از شعار آزادي او
بر گوش مجاهدان، ندا مي‌آيد؟

اين كيست، كه هر كس شنود نامش را
با چشم تر و، نوحه سرا مي‌آيد؟

اين كيست، كه هر جا گذرد، همچو بهار
بوي گل سرخ، از فضا مي‌آيد؟

اين كيست، كه حج خويش، ناكرده تمام
لبيك به لب، به نينوا مي‌آيد؟

خون در دل عاشقان حق، مي‌جوشد
يك لاله عذار حق نما مي‌آيد

از شهر نبي، مسافري سرگردان
با قافله اش، به كربلا مي‌آيد

اين عاشق سرگشته، حسين است، حسين
كاينجا به مشيت خدا مي‌آيد

اين ذبح عظيم است، كه از بيت خدا
با جمله عزيزان به منا مي‌آيد

اكبر به شتاب، از پي ثار الله
با قلب حسين، پا به پا مي‌آيد

قاسم كه درين سفر بجاي حسن است
آيد به نظر كه مجتبي مي‌آيد

عباس به پاس محمل خواهر خويش
چون سايه زينب، ز قفا مي‌آيد

گر جنگ و ستيز است، خدايا، در پيش
پس دختر زهرا به كجا مي‌آيد؟

كس نيست (حسانا) كه بپرسد ز رباب
با اصغر شش ماهه، چرا مي‌آيد؟


سكوت صحرا - يوسف رحيمي

۶۴ بازديد

سكوت صحرا

شاعر : يوسف رحيمي

دشت در دشت دلهره مي ريخت
هرم صحرا به آسمان مي رفت
كاروان در سكوت صحرا، گم
مرگ دنبال كاروان مي رفت

كاروان رفت تا دياري كه
حزن و اندوه و داغ مي باريد
بوي دلتنگي و جدايي داشت
گريه گريه فراق مي باريد

همه جا بوي تشنگي دارد
بچه ها خواب آب مي بينند
هر طرف روي مي كنم آقا
چشم هايم سراب مي بينند

شوق و شور شهادت آقا جان
در نگاهت چقدر مشهود است
عرش معراج توست اين صحرا؟
اين همان وعده گاه موعود است؟

در نگاه پر از تلاطم تو
ندبه هايي غريب مي لرزد
مي روي تا به سمت آن گودال
دل زينب عجيب مي لرزد

بي مهابا غروب خواهد كرد
در همين خاك تيره ماه من
مي شود عاقبت همين گودال
قتلگاهت نه، قتلگاه من

اين زمين پر شده است از داغ ِ
لاله هايي كه تشنه مي رويد
اين چه مهماني است كز هر سو
نيزه و تير و دشنه مي رويد

يك جهان ماتم و پريشاني
حاصل اشك و آه زينب بود
حرف هاي نگفته‌ي بسيار
در غروب نگاه زينب بود:

اگر امروز ماتمي دارم
در كنارم شكوه احساس است
اين طرف قاسم و علي اكبر
آن طرف شانه هاي عباس است

چه كنم در غروب عاشورا
كه نه ياري نه همدمي دارم
دشت پر مي شود ز حرمله ها
نه پناهي نه محرمي دارم

در هجوم كبود بي رحمي
با پر يا كريم ها چه كنم؟
آتش و تازيانه مي بارد
تو بگو با يتيم ها چه كنم؟

گفت بابا «وديعةٌ مِنِّي»
بار غم را به دوش من مگذار
برو اما در اين غريبستان
خواهرت را به بي كسي مسپار


باده خواران الست - عمان ساماني

۶۵ بازديد

باده خواران الست

شاعر : عمان ساماني

گويد او چون باده خواران الست
هريك اندر وقت خود گشتند مست

زانبياء و اولياء، از خاص و عام
عهد هر يك شد به عهد خود تمام

نوبت ساقي سرمستان رسيد
آنكه بد پا تا به سر مست، آن رسيد

آنكه بد منظور ساقي، مست شد
و آنكه دل از دست برد، از دست شد

گرم شد بازار عشق ذوفنون
بوالعجب عشقي جنون اندر جنون

خيره شد تقوي و زيبايي به هم
پنجه زد درد و شكيبايي به هم

سوختن با ساختن آمد قرين
گشت محنت با تحمل، همنشين

زجر و سازش متحد شد، درد و صبر
نور و ظلمت متفق شد، ماه و ابر

عيش و غم مدغم شد و ترياق و زهر
مهر و كين توأم شد و اشفاق و قهر

نار معشوق و نياز عاشقي
جور عذرا و رضاي وامقي

عشق، ملك قابليت ديد صاف
نزهت از قافش گرفته تا به قاف

از بساط آن، فضايش بيشتر
جاي دارد هر چه آيد پيشتر

گفت اينك آمدم من اي كيا
گفت از جان آرزومندم، بيا

گفت بنگر، بر ز دستم آستين
گفت من هم بر زدم دامان، ببين

لاجرم زد خيمه عشق بي قرين
در فضاي ملك آن عشق آفرين

بي قريني با قريني شد، همقران
لا مكاني را، مكان شد لا مكان

كرد بر وي باز، درهاي بلا
تا كشانيدش به دشت كربلا

داد مستان شقاوت را خبر
كاينك آمد آن حريف دربدر

نك نماييد آيد آنچ از دستتان
ميرود فرصت ، بنازم شستتان

سركشيد از چار جانب فوج فوج
لشكر غم، همچنان كر بحر، موج

يافت چون سرخيل مخموران خبر
كز خمار باده آيد دردسر

خواند يكسر همرهان خويش را
خواست هم بيگانه و هم خويش را

گفتشان اي مردم دنيا طلب
اهل مصر و كوفه و شام و حلب

مغزتان را شور شهوت غالبست
نفستان ، جاه و رياست طالبست

اي اسيران قضا در اين سفر
غير تسليم و رضا اين المفر؟

همره ما را هواي خانه نيست
هر كه جست از سوختن پروانه نيست

نيست در اين راه غير از تير و تيغ
گو ميا، هر كس ز جان دارد دريغ

جاي پا بايد به سر بشتافتن
نيست شرط راه، رو بر تافتن


به التماس بگويم - محسن عرب خالقي

۵۷ بازديد

به التماس بگويم

شاعر : محسن عرب خالقي

در اين ديار هواي نفس كشيدن نيست
براي هيچ پري فرصت پريدن نيست

خدا به داد دل لاله هاي تو برسد
به ذهن اين همه گل چين به غير چيدن نيست

هزار سرو روان در پي ات روانه شدند
بلند قامتشان حيف قد خميدن نيست!

در اين كوير خود ساقي؛ آب مي گردد
براي نو گل تو وقت قد كشيدن نيست

لطيف تر ز گل ياس كودكان توأند
كه حقشان به دل خارها دويدن نيست

به التماس بگويم بيا كه بر گرديم
دل لطيف مرا تاب زخم ديدن نيست


كاروان بهشتيان زمين - علي اكبر لطيفيان

۶۲ بازديد

كاروان بهشتيان زمين

شاعر : علي اكبر لطيفيان

كاروان سلاله هاي خدا
كاروان امام عاشورا

كاروان بهشتيان زمين
كاروان فرشتگان سما

يكي از نوكرانشان جبراييل
يكي از چاكرانشان حورا

گوشه اي از صدايشان داوود
نفسي از دعايشان عيسي

نوجوانانشان چو اسماعيل
پيرمردانشان خليل آسا

زاير اشكهايشان باران
تشنه مشكهايشان دريا

همه آيات سوره ي مريم
همه چون كاف و ها و يا و الي

يوسفان عشيره ي حيدر
مريمان قبيله ي زهرا

كعبه مي بيند و طواف ملك
چشم تا كار مي كند اينجا

كشتگان حوادث امروز
صاحبان شفاعت فردا

تا به حالا نديده هيچ كسي
اين همه آفتاب يكجا

هر دلي با دلي گره خورده است
همه مجنون صفت همه ليلا

دارد اين كاروان صحرايي
دختراني عفيفه و نو پا

همه با احترام و با عزت
همه در پرده هاي حجب و حيا

پرده را از مقابل محمل
باد حتي نمي برد بالا

دور تا دورشان بني هاشم
تحت فرمان حضرت سقا

پاي عليا مخدره زينب
روي زانوي اكبر ليلا

از غروب مدينه مي آيند
در زميني به نام كرب و بلا

مي رسيدند و ياد مي كردند
از سر و طشت و حضرت يحيي

حق نگهدار اين همه مجنون
حق نگهدار اين همه ليلا


ناقه ام در گِل نشسته - قاسم نعمتي

۵۷ بازديد

ناقه ام در گِل نشسته

شاعر : قاسم نعمتي

بوي غم بوي جدايي بوي هجران مي رسد
كربلا آغوش خود واكن كه مهمان مي رسد

ناقه ام در گل نشسته چاره اي كن يا حسين
دير اگر آيي كنارم بر لبم جان مي رسد

حاجي زهرا علم كن خيمه هايت در منا
زين عطش آباد بوي عيد قربان مي رسد

خاك سرخ اين بيابان بوي مادر مي دهد
گوش كن آواي محزون حسين جان مي رسد

گو فرات بي مروّت اينقدر هوهو مكن
كودك شش ماهه اي با كام عطشان مي رسد

كمتر از ده روز ديگر بي برادر مي شوم
روزگار عشق بازي ها به پايان مي رسد

در همان لحظه كه تركيب رخت پاشد زهم
از حرم زينب به گيسوئي پريشان مي رسد

كمتر از ده روز ديگر از فراز نيزه ها
در چهل منزل به گوشم صوت قرآن ميرسد

قافله سالار زينب گو شبي بر ساربان
وقت خاتم بخشي دست سليمان مي رسد

واي از هنگامه وصلي كه يك نيزه سوار
روبرو با خواهري پاره گريبان مي رسد


شعري منتشر نشده از سيد حسن حسيني به همراه دستخط

۶۳ بازديد

تصوير شعر نوشته شده توسط سيد حسن حسيني تقديم به دوستش حسين عبدي

متن شعر

خداوندا! چرا در بستر جهل
به روحم فرصت لالا ندادي؟!

به غير از پوشش عرياني محض
به اين يك لاقبا شولا ندادي

به دل -سوداگر خوش‌باور عشق-
به غير از درد و غم كالا ندادي

از اول مرحمت كردي غم عشق
به من اين تحفه را حالا ندادي

روان كردي به كامم باده ي «لا»‌
وليكن نشئه‌ي «الّا» ندادي!

به جز مولا به ما يك لاقبايان
رفيقي واقعاً اعلا ندادي

از اين پايين تو را صد بار خوانديم
جوابي هيچ از آن بالا ندادي!»

براي مشاهده اشعار سيد حسن حسيني كليك كنيد


هر كه دارد هوس كرببلا بسم الله

۶۱ بازديد

 

دانلود فايل صوتي ( 2.50 مگابايت )

هر كه دارد هوس كرببلا بسم الله

محمد غفاري

بازهم آب بهانه شد و يادت كردم
يادت افتادم و با گريه عبادت كردم

اشك‌ها ريختم و غسل شهادت كردم
روضه خوانت شدم و عرض ارادت كردم

تا بيافتد به من آن گوشه نگاهت، آنگاه
«هر كه دارد هوس كرببلا بسم‌الله»

حرفي از كرببلا شد كه دلم مي‌لرزد
چشمم از اشك پر و عكس حرم مي‌لرزد

باز هم مرثيه در دست قلم مي‌لرزد
كوه هم شانه‌اش از وسعت غم مي‌لرزد

وقت پرواز شد و باز شنيدم در راه
«هر كه دارد هوس كرببلا بسم‌الله»

كاروان رفت و زمان از سفرت جا مي‌ماند
آسمان خيره به چشمان ترت جا مي‌ماند

شهر از فيض نماز سحرت جا مي‌ماند
كعبه از گردش بر دور سرت جا مي‌ماند

و تو گفتي كه شده راه سعادت كوتاه
«هر كه دارد هوس كرببلا بسم‌الله»

همگي دور تو و خيمه كه مي‌شد تاريك
با دو انگشت تو ديدند خدا را نزديك

جبرئيل آمد و مي‌گفت به هر يك تبريك
دست بيعت به تو دادند و شدند آن ياري كه

نيست در باورشان يك سر سوزن اكراه
«هر كه دارد هوس كرببلا بسم‌الله»

ناگهان حس غريبانه‌اي آمد به وجود
چشم‌ها باز شد و در پي يك كشف و شهود

بوي سيب آمد و مي‌خواند لبم اذن ورود
در همان لحظه كه غير از تو دگر هيچ نبود

در و ديوار حسينيه همه شد مداح
«هر كه دارد هوس كرببلا بسم‌الله»


گل خشكيده

۶۲ بازديد
 

بر نگه سرد من به گرمي خورشيد
مي نگرد هر زمان دو چشم سياهت
تشنه اين چشمه ام چه سود خدا را
شبنم مرا نه تاب نگاهت
جز گل خشكيده اي و برق نگاهي
از
تو در اين گوشه يادگار ندارم
زان شب غمگين كه از كنار تو رفتم
يك نفس از دست غم قرار ندارم
اي گل زيبا بهاي هستي من بود
گر گل خشكيده اي ز كوي تو بردم
گوشه تنها چه اشك ها فشاندم
وان گل خشكيده را به سينه فشردم
آن گل خشكيده شرح حال دلم بود
از دل پر درد خويش با
تو چه گويم
جز به تو درمان درد از كه بجويم
من دگر آن نسيتم به خويش مخوانم
من گل خشكيده ام به هيچ نيرزم
عشق فريبم دهد كه مهر ببندم
مرگ نهيبم زند كه عشق نورزم
پاي اميد دلم اگر چه شكسته است
دست تمناي جان هميشه دراز است
تا نفسي مي كشم ز سينه پر درد
چشم خدا
بين من به روي تو باز است


زندگينامه فريدون مشيري

۶۸ بازديد

"براي جستجو در اشعار فريدون مشيري كليك كنيد"

فريدون مشيري

فريدون مشيري در سي‌ام شهريور سال ۱۳۰۵ در تهران به دنيا آمد. مشيري سالهاي اول و دوم تحصيلات ابتدايي را در تهران بود و سپس به علت ماموريت اداري پدرش به مشهد رفت و بعد از چند سال دوباره به تهران بازگشت و سه سال اول دبيرستان را در دارالفنون گذراند و آنگاه به دبيرستان اديب رفت.

مشيري همزمان با تحصيل در سال آخر دبيرستان ، در اداره پست و تلگراف مشغول به كار شد و در همان سال مادرش در سن ۳۹ سالگي درگذشت كه اثري عميق در او بر جا گذاشت. سپس در آموزشگاه فني وزارت پست مشغول تحصيل گرديد. روزها به كار مي‌پرداخت و شبها به تحصيل ادامه مي‌داد. از همان زمان به مطبوعات روي آورد و در روزنامه‌ها و مجلات كارهايي از قبيل خبرنگاري و نويسندگي را به عهده گرفت. بعدها در رشته ادبيات فارسي دانشگاه تهران به تحصيل ادامه داد.

مشيري از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۱ مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفكر بود.

فريدون مشيري در سال ۱۳۳۳ ازدواج كرد. همسر او اقبال اخوان دانشجوي رشته نقاشي دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران بود. او هم پس از ازدواج، تحصيل را ادامه نداد و به كار مشغول شد. فرزندان فريدون مشيري ، بهار ( متولد ۱۳۳۴) و بابك (متولد ۱۳۳۸) هر دو در رشته معماري در دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران و دانشكده معماري دانشگاه ملي ايران تحصيل كرده‌اند.

مشيري سرودن شعر را از نوجواني و تقريباً از پانزده سالگي شروع كرد. اولين مجموعه شعرش با نام تشنه توفان در ۲۸ سالگي با مقدمه محمدحسين شهريار و علي دشتي به چاپ رسيد. مشيري توجه خاصي به موسيقي ايراني داشت و در پي‌ همين دلبستگي طي سالهاي ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ عضويت در شوراي موسيقي و شعر راديو را پذيرفت.

فريدون مشيري در سال ۱۳۷۷ به آلمان و امريكا سفر كرد و مراسم شعرخواني او در شهرهاي كلن ، ليمبورگ و فرانكفورت و همچنين در ۲۴ ايالت امريكا از جمله در دانشگاه‌هاي بركلي و نيوجرسي به طور بي‌سابقه‌اي مورد توجه دوستداران ادبيات ايران قرار گرفت. در سال ۱۳۷۸ طي سفري به سوئد در مراسم شعرخواني در چندين شهر از جمله استكهلم و مالمو و گوتبرگ شركت كرد.

  اشعار فريدون مشيري