باده خواران الست - عمان ساماني

مشاور شركت بيمه پارسيان

باده خواران الست - عمان ساماني

۶۶ بازديد

باده خواران الست

شاعر : عمان ساماني

گويد او چون باده خواران الست
هريك اندر وقت خود گشتند مست

زانبياء و اولياء، از خاص و عام
عهد هر يك شد به عهد خود تمام

نوبت ساقي سرمستان رسيد
آنكه بد پا تا به سر مست، آن رسيد

آنكه بد منظور ساقي، مست شد
و آنكه دل از دست برد، از دست شد

گرم شد بازار عشق ذوفنون
بوالعجب عشقي جنون اندر جنون

خيره شد تقوي و زيبايي به هم
پنجه زد درد و شكيبايي به هم

سوختن با ساختن آمد قرين
گشت محنت با تحمل، همنشين

زجر و سازش متحد شد، درد و صبر
نور و ظلمت متفق شد، ماه و ابر

عيش و غم مدغم شد و ترياق و زهر
مهر و كين توأم شد و اشفاق و قهر

نار معشوق و نياز عاشقي
جور عذرا و رضاي وامقي

عشق، ملك قابليت ديد صاف
نزهت از قافش گرفته تا به قاف

از بساط آن، فضايش بيشتر
جاي دارد هر چه آيد پيشتر

گفت اينك آمدم من اي كيا
گفت از جان آرزومندم، بيا

گفت بنگر، بر ز دستم آستين
گفت من هم بر زدم دامان، ببين

لاجرم زد خيمه عشق بي قرين
در فضاي ملك آن عشق آفرين

بي قريني با قريني شد، همقران
لا مكاني را، مكان شد لا مكان

كرد بر وي باز، درهاي بلا
تا كشانيدش به دشت كربلا

داد مستان شقاوت را خبر
كاينك آمد آن حريف دربدر

نك نماييد آيد آنچ از دستتان
ميرود فرصت ، بنازم شستتان

سركشيد از چار جانب فوج فوج
لشكر غم، همچنان كر بحر، موج

يافت چون سرخيل مخموران خبر
كز خمار باده آيد دردسر

خواند يكسر همرهان خويش را
خواست هم بيگانه و هم خويش را

گفتشان اي مردم دنيا طلب
اهل مصر و كوفه و شام و حلب

مغزتان را شور شهوت غالبست
نفستان ، جاه و رياست طالبست

اي اسيران قضا در اين سفر
غير تسليم و رضا اين المفر؟

همره ما را هواي خانه نيست
هر كه جست از سوختن پروانه نيست

نيست در اين راه غير از تير و تيغ
گو ميا، هر كس ز جان دارد دريغ

جاي پا بايد به سر بشتافتن
نيست شرط راه، رو بر تافتن


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد