من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

در هواي حسين - يوسف رحيمي

۷۹ بازديد

در هواي حسين

شاعر : يوسف رحيمي

روز اول چه خوب يادم هست
سهم من بي تو بيقراري بود
عيد من ديدن نگاه تو
دوري‌ات اوج سوگواري بود

بي تو جنت براي من دوزخ
روز روشن براي من شب بود
تا هميشه كنار تو بودن
همه‌ي آرزوي زينب بود

لحظه لحظه دلم گره مي‌خورد
به ضريح مجعّد مويت
دل من را به باد مي دادي
مي گشودي گره ز گيسويت

ولي اين روزها چه دلگير است
چقدر اين زمانه بد تا كرد
آنقدر بي كسي و غربت داشت
تا كه ما را به كربلا آورد

كربلا كربلا پريشاني
غربت از چشم هات مي بارد
ندبه ندبه فراق و دلتنگي
از غروب نگات مي بارد

دست من خالي است اما باز
دو فدايي برايت آوردم
از منا تا منا دو حاجيِّ
كربلايي برايت آوردم

رد مكن هديه هاي خواهر را
گرچه ناقابلند، ناچيزند
سپر كوچكي مقابل تو
در هجوم كبود پائيزند

با ولاي تو پروريدمشان
درس آموز مكتبت هستند
عاشق جانفشاني اند آقا
پيشكش هاي زينبت هستند

هر دو با شور حيدري امروز
از تو إذن قتال مي خواهند
خون جعفر ميان رگ هاشان
اين دو عاشق، دو بال مي خواهند

گره از ابروان خورشيد و
گره از كار ماه وا مي شد
چشم هاي حسين راضي شد
نذر زينب دگر ادا مي شد

بين خيمه نشسته بود اما
در دلش اضطراب و ولوله بود
پرده‌ي خيمه را كه بالا زد
دو گل و يك سپاه حرمله بود

دو فدايي، دو تا ذبيح الله
كه به سوي مناي خون رفتند
در طواف سنان و سر نيزه
تا دل كربلاي خون رفتند

ديد از بين خيمه، جان هايش
دلشان را به آسمان دادند
سر سپردند در هواي حسين
چقَدَر عاشقانه جان دادند

دلش از درد و غم لبالب بود
شاهدش ديده هاي پر ابرش
بر دلش داغ دو جگر گوشه
عقل مبهوت مانده از صبرش

ديد پرپر شدند، اما باز
جز تب بندگي عشق نداشت
پاي از خيمه ها برون ننهاد
تاب شرمندگي عشق نداشت

اين همه جانفشاني و ايثار
خط اول ز شرح مطلب بود
كربلا ـ كوفه ، شام تا يثرب
سِرّي از معجزات زينب بود


سپاه زينب كبري - وحيد قاسمي

۷۲ بازديد

سپاه زينب كبري

شاعر : وحيد قاسمي

تا صوت قرآن از لب آنها مي آيد
كفر تمام نيزه ها بالا مي آيد

دجال هاي كوفه درحال فرارند
دارد سپاه زينب كبري مي آيد

سد سپاه كفر را درهم شكستند
تكبيرهاي حضرت سقا مي آيد

انگار كه زخم فدك سر باز كرده
ازهرطرف فرياد يا زهرا مي آيد

- خون علي گويان عالم را بريزيد-
اي دشنه ها، تازه ترين فتوا مي آيد

آداب جنگ كربلا مثل مدينه است
چون ضربه هاشان سمت پهلوها مي آيد

اي نيزه داران، نيزه هاتان را مكوبيد
روز مبادا،عصرعاشورا مي آيد

خون گلوشان خاك را بي آبرو كرد
آسيمه سربا طشت خود يحيي مي آيد

اي تيغ هاي كند، با تقسيم سرها
چيزي از آنها گيرتان آيا مي آيد!؟

اين اولين باريست كه از پشت خيمه
دارد صداي گريه ي آقا مي آيد

زينب بيا از خيمه ها بيرون، كه تنها
با ديدن تو حال آقا جا مي آيد


سر به زيرم ، سربلندم كن - علي انساني

۸۳ بازديد

سر به زيرم ، سربلندم كن

شاعر : علي انساني

اگر بر آستان خواني مرا خاك درت گردم
و گر از در براني خاك پاي لشگرت كردم

به درگاهت غبار آسا نشستم بر نمي خيزم
و گر بفشاني ام چون گَرد بر گِِرد سرت گردم

علي شير خدا باب تو شير خود به قاتل داد
تو اي دلبندِ او مپسند نوميد از درت گردم

دل و جانم ز تاب شرم هم چون شمع مي سوزد
بده پروانه تا پروانه وش خاكسترت گردم

ببين از كرده خود سر به زيرم سر بلندم كن
مرا رخصت بده تا پيش مرگ اكبرت گردم

اگر باشد به دستم اختياري بعد سر دادن
سرم گيرم به دست و باز بر گرد سرت گردم

به صد تعظيم نام فاطمه آرم به لب يعني
كه خواهم رستگار از فيض نام مادرت گردم


تو زينب داري - علي اكبر لطيفيان

۷۳ بازديد

تو زينب داري

شاعر : علي اكبر لطيفيان

تن من را به هواي تو شدن ريخته اند
علي و فاطمه در اين دو بدن ريخته اند

جلوه واحده را بين دو تن ريخته اند
اين حسيني است كه در غالب من ريخته اند

ما دو تا آينه روبروي يكدگريم
محو خويشيم اگر محو روي يكدگريم

اي به قربان تو و پيكر تو پيكرها
اي به قربان موي خاكي تو معجرها

امر كن تا كه بيفتند به پايت سرها
آه، در گريه نبينند تو را خواهرها

از چه يا فاطمه يا فاطمه بر لب داري
مگر از ياد تو رفته است كه زينب داري

حاضرم دست به گيسو بزنم- رد نكني
خيمه را با مژه جارو بزنم- رد نكني

حرف از سينه و پهلو بزنم- رد نكني
شد كه يك بار به تو رو بزنم- رد نكني؟!

تن تو گر كه بيفتد تن من مي افتد
تو اگر جان بدهي گردن من مي افتد

دلم آشفته و حيران شدو...حرفي نزدم
نوبت رفتن ياران شدو...حرفي نزدم

اكبرت راهي ميدان شدو...حرفي نزدم
در حرم تشنه فراوان شدو...حرفي نزدم

بگذار اين پسران نيز به دردي بخورند
اين دو تا شير جوان نيز به دردي بخورند

نذر خون جگرت باد، جگر داشتنم
سپرسينه ي تو"سينه سپر"داشتنم

خاك پاي پسران تو پسر داشتنم
سر به زيرم مكن اي شاه به سر داشتنم

سر كه زير قدم يار نباشد سر نيست
خواهري كه به فدايت نشود خواهر نيست

راضي ام اين دو گلم پرپر تو برگردند
به حرم بر روي بال و پر تو برگردند

له شده مثل علي اكبر تو برگردند
دست خالي اگر از محضر تو برگردند...

دستمال پدرم را به سرم مي بندم
وسط معركه چادر ،كمرم مي بندم

تو گرفتاري و من از تو گرفتارترم
تو خريداري و من از تو خريدارترم

من كه از نرگس چشمان تو بيمارترم
بخدااز همه غير از تو جگردار ترم

امتحان كن كه ببيني چقدر حساسم
بخداوندقسم شيرتر از عباسم

بگذارم بروي،باز شود حنجرتو؟!
يا به دست لبه اي كند بيفتد سر تو

جان انگشت تو افتد پي انگشتر تو
مي شود جان خودت گفت به من خواهر تو؟

طاقتم نيست ببينم جگرت مي ريزد
ذره ذره به روي نيزه سرت مي ريزد


حريصان شهادت - سعيد توفيقي

۷۱ بازديد

حريصان شهادت

شاعر : سعيد توفيقي

حضرت عاطفه لطف تو اگر بگذارد
دل آيــينه اي ام قصــد تقــرب دارد

آسمانم همه ابري است ، تماشايش كن
«نه» نگو چون به تلنگر زدني مي بارد

حرفم اين است كه لطمه به غرورم نزني
دست رد بر جگــر تنگ بلــورم نزني

مهلتي تا كه كنــار تو تلالــۆ بكنم
با دل سوخته ات بيعتي از نو بكنم

نذر كردم كه به اندازه ي وسعم آقا!
همه هستي خود نذر سر تو بكنم

دو پســر نزد تو با چشـــم ترم آوردم
دو جگر گوشه ز جنس جگرم آوردم

هر دو بر گوشه ي دامان شما ملتمس اند
بر در خانه ي احساس شما ملتمس اند

در دل كوچكشان عشق شما مي جوشد
تا كه گردند به قربان شما ملتمس اند

هر دوتا شير مرا با غم تو نوشيدند
از شب پيش براي تو كفن پوشيدند

حضرت آينه بگذار سرافراز شوم
در شعاع كرمت بشكُفم و باز شوم

تپش ام كند شده مرحمتي كن آقا!
تا به پايان نرســم بازهم آغاز شوم

اين حريصان شهادت ز پي نان توأند
هر دو از روز ازل دست به دامان توأند

پيش از آني كه بيايند تفأّل زده اند
عطر بر پيرهن و شانه به كاكل زده اند

يك دهه فاطميه گريه به زهرا كردند
تا كه بر دامن تو چنگ توسل زده اند


تير دو سر - سيد حميدرضا برقعي

۷۱ بازديد

دانلود فايل صوتي ( 786 كيلوبايت )

تير دو سر

شاعر : سيد حميدرضا برقعي

قامت كمان كند كه دو تا تير آخرش
يك دم سپر شوند براي برادرش

خون عقاب در جگر شيرشان پر است
از نسل جعفرند و علي اين دو لشكرش

اين دو ز كودكي فقط آيينه ديده اند
آيينه اي كه آه نسازد مكدرش

واحيرتا كه اين دو جوانان زينب اند
يا ايستاده تير دو سر در برابرش؟

با جان و دل دو پاره جگر وقف مي كند
يك پاره جاي خويش و يكي جاي همسرش

يك دست,گرم اشك گرفتن ز چشم هاش
مشغول عطر و شانه زدن دست ديگرش

چون تكيه گاه اهل حرم بود و كوه صبر
چشمش گدازه ريخت ولي زير معجرش

زينب به پيشواز شهيدان خود نرفت
تا كه خدا نكرده مبادا برادرش ...

زينب همان شكوه كه ناموس غيرت است
زينب كه در مدينه قرق بود معبرش

زينب همان كه فاطمه از هر نظر شده است
از بس كه رفته اين همه اين زن به مادرش

زينب همان كه زينت باباي خويش بود
در كربلا شدند پسرهاش زيورش

گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات
وقتي گذشته بود دگر آب از سرش


شعر قيصر امين پور درباره كربلا

۷۶ بازديد

ني نامه

خوشا از دل نم اشكي فشاندن
به آبي آتش دل را نشاندن

خوشا زان عشقبازان ياد كردن
زبان را زخمه فرياد كردن

خوشا از ني خوشا از سر سرودن
خوشا ني نامه اي ديگر سرودن

نواي ني نوايي آتشين است
بگو از سر بگيرد، دلنشين است

نواي ني نواي بي نوايي است
هواي ناله هايش، نينوايي است

نواي ني دواي هر دل تنگ
شفاي خواب گُل، بيماري سنگ

قلم،تصوير جانكاهي است از ني
علم،تمثيل كوتاهي است از ني

خدا چون دست بر لوح و قلم زد
سر او را به خط ني رقم زد

دل ني ناله ها دارد از آن روز
از آن روز است ني را ناله پرسوز

چه رفت آن روز در انديشه ني
كه اينسان شد پريشان بيشه ني؟

سري سر مست شور و بي قراري
چو مجنون در هواي ني سواري

پر از عشق نيستان سينه او
غم غربت،غم ديرينه او

غم ني بند بند پيكر اوست
هواي آن نيستان در سر اوست

دلش را با غريبي، آشنايي است
به هم اعضاي او وصل از جدايي است

سرش برني، تنش در قعر گودال
ادب را گه الف گرديد، گه دال

ره ني پيچ و خم بسيار دارد
نوايش زير و بم بسيار دارد

سري برنيزه اي منزل به منزل
به همراهش هزاران كاروان دل

چگونه پا ز گل بردارد اشتر
كه با خود باري از سر دارد اشتر؟

گران باري به محمل بود بر ني
نه از سر،باري از دل بود بر ني

چو از جان پيش پاي عشق سر داد
سرش بر ني ، نواي عشق سر داد

به روي نيزه و شيرين زباني !
عجب نبود ز ني شكر فشاني

اگر ني پرده اي ديگر بخواند
نيستان را به آتش مي كشاند

سزد گر چشمها در خون نشينند
چو دريا را به روي نيزه بينند

شگفتا بي سرو ساماني عشق!
به روي نيزه سرگرداني عشق!

ز دست عشق در عالم هياهوست
تمام فتنه ها زير سر اوست !

براي مشاهده اشعار قيصر امين پور كليك كنيد


اشعار عاشورايي محمدرضا آغاسي

۷۹ بازديد

چهارده گيسو

چارده گيسوي در هم ريخته
چارده حبل فلك آويخته

چارده ماه فلك پرواز كن
چارده خورشيد هستي سازكن

چارده پرواز در هفت آسمان
هر يكي رنگين‌تر از رنگين‌ كمان

چارده الياس در باد آمد
چارده خضر به امداد آمده

چارده كنعاني يوسف جمال
چارده موسي به سيناي كمال

چارده نوح به دريا متصل
چارده روح جدا از آب و گل

چارده درياي مرواريد جوش
چارده سيل سراپا درخروش

چارده گنجينه علم كدن
چارده شمشير پولاد آب كن

چارده سر، چارده سردار دين
چارده تفسير قرآن مبين

چارده پروانه افروخته
چارده شمع سراپا سوخته

چارده شير شكر آميخته
چارده شهد به ساغر ريخته

چارده سرمست بي‌جام و سبو
جرغه نوش از باده اسرار هو

چارده مي‌خواره ساقي شد
«وجه ربك» گشته و باقي شده

 

بي سرو سامان توام يا حسين

بي‌سروسامان توام يا حسين!
دست به دامان توام يا حسين!

جان علي سلسله بندم مكن
گردم، از خاك بلندم مكن

عاقبت اين عشق هلاكم كند
در گذر كوي تو خاك كند

تربت تو بوي خدا مي‌دهد
بوي حضور شهدا مي‌دهد

مشعر حق! عزم منا كرده‌اي
كعبه شش گوشه بنا كرده‌اي

تير تنت را به مصاف آمده‌ست
تيغ سرت را به طواف آمده‌ست

چيست شفابخش دل ريش ما؟
مرهم زخم و غم و تشويش ما

چيست به جز ياد گل روي تو؟
سجده به محراب دو ابروي تو

بر سرني زلف رها كرده‌اي
با جگر شيعه چه‌ها كرده‌اي

برآنم كه درك ولايت كنم
مبادا كه ترك ولايت كنم

كنون خالي از عجب و خودبيني‌ام
پر از شكر آواي آويني‌ام

الا اي عارفان بي مصارف!
جهالت پيشگان شبه عارف!

اگر فرهنگ‌تان فرهنگ دين است
چرا آهنگستان كفر آفرين است

شما گر پيرو خط اماميد
چرا دلسته ميز و مقاميد؟

كه ميدان داد اين نوكيسه‌ها را؟
حمايت كرد اين ابليسه‌ها را؟

سرافرازان! براي سرفرازي
ضرورت دارد آيا برج سازي؟!

مسلمان نمايان تكنوكرات؟
رهاوردتان چيست جزمنكرات؟

شما‌ گر نماينده مردميد
چرا مات و مبهوت و سردرگميد؟

شمايي كه دين را به نان مي‌دهيد
كجا در ره عشق جان مي‌دهيد

نمايندگاني كز اين امتند
خدا باور و تشنه خدمتند

اگر خشم ديني ملايم شود
بر اين سرزمين غرب حاكم شود

ما را نظري به غير‌ الله مباد
در درگه عشق غير از اين راه مباد

هر چند به دست ما به جز آه نبود
از دامن اهل بيت كوتاه مباد


همان بهتر كه قبيله ما بچه ندارد - مجيد سعدآبادي

۷۲ بازديد

همان بهتر كه قبيله ما بچه ندارد

شاعر : مجيد سعدآبادي

بچه‌هاي قبيله روبه رويي

دستهاشان پر است از شمشيرهايي كه دروغ مي‌گويند

پر است از تير و كمانهايي

كه خميازه پشت خميازه

قبيله ما را به خواب مي‌برند

يك ليوان

آب

آبرنگ

و قلم مو

هر چقدر چشمه مي‌كشند

خشك مي‌شود

هر چقدر بيابان . . .

اما من تنها كسي هستم

كه با يك ليوان آب

بيابان كشيدم

درست متوجه نمي‌شوم

دو سوم كره زمين آن روزها كجا بود

كه بيابان‌ها باد به باد

پوست نيندازند

همان بهتر كه قبيله ما بچه ندارد

حتي شمشيرهاي پلاستيكي

وقتي تيرها

استخواني بزرگتر از گلوي بچه ها هستند

همان بهتر كه قبيله ما بچه ندارد

وگرنه زينب (س) كنار كدام چشمه

از دريا حرف مي‌زد


ويژه نامه محرم - خيمه گاه سوم - حضرت رقيه (س)

۷۶ بازديد

در سومين شب از ماه محرم كه منتسب به حضرت رقيه (س) مي باشد اشعاري از شاعران معاصر رو براي شما عزيزان آماده كرده ايم كه اميدواريم از خواندن اشعار لذت ببريد

بداء - رضا جعفري

ارث مادري - يوسف رحيمي

قافله رفته بود - وحيد قاسمي

عرفان پنهاني - محمد سهرابي

جام رقيه - محمدعلي مجاهدي

خاكستر پروانه - علي اكبر لطيفيان

خواجه كون و مكان - علي انساني

همان بهتر كه قبيله ما بچه ندارد - مجيد سعدآبادي