
در هواي حسين
شاعر : يوسف رحيمي
روز اول چه خوب يادم هست
سهم من بي تو بيقراري بود
عيد من ديدن نگاه تو
دوريات اوج سوگواري بود
بي تو جنت براي من دوزخ
روز روشن براي من شب بود
تا هميشه كنار تو بودن
همهي آرزوي زينب بود
لحظه لحظه دلم گره ميخورد
به ضريح مجعّد مويت
دل من را به باد مي دادي
مي گشودي گره ز گيسويت
ولي اين روزها چه دلگير است
چقدر اين زمانه بد تا كرد
آنقدر بي كسي و غربت داشت
تا كه ما را به كربلا آورد
كربلا كربلا پريشاني
غربت از چشم هات مي بارد
ندبه ندبه فراق و دلتنگي
از غروب نگات مي بارد
دست من خالي است اما باز
دو فدايي برايت آوردم
از منا تا منا دو حاجيِّ
كربلايي برايت آوردم
رد مكن هديه هاي خواهر را
گرچه ناقابلند، ناچيزند
سپر كوچكي مقابل تو
در هجوم كبود پائيزند
با ولاي تو پروريدمشان
درس آموز مكتبت هستند
عاشق جانفشاني اند آقا
پيشكش هاي زينبت هستند
هر دو با شور حيدري امروز
از تو إذن قتال مي خواهند
خون جعفر ميان رگ هاشان
اين دو عاشق، دو بال مي خواهند
گره از ابروان خورشيد و
گره از كار ماه وا مي شد
چشم هاي حسين راضي شد
نذر زينب دگر ادا مي شد
بين خيمه نشسته بود اما
در دلش اضطراب و ولوله بود
پردهي خيمه را كه بالا زد
دو گل و يك سپاه حرمله بود
دو فدايي، دو تا ذبيح الله
كه به سوي مناي خون رفتند
در طواف سنان و سر نيزه
تا دل كربلاي خون رفتند
ديد از بين خيمه، جان هايش
دلشان را به آسمان دادند
سر سپردند در هواي حسين
چقَدَر عاشقانه جان دادند
دلش از درد و غم لبالب بود
شاهدش ديده هاي پر ابرش
بر دلش داغ دو جگر گوشه
عقل مبهوت مانده از صبرش
ديد پرپر شدند، اما باز
جز تب بندگي عشق نداشت
پاي از خيمه ها برون ننهاد
تاب شرمندگي عشق نداشت
اين همه جانفشاني و ايثار
خط اول ز شرح مطلب بود
كربلا ـ كوفه ، شام تا يثرب
سِرّي از معجزات زينب بود
16نشانه كه وقتش رسيده شغلتان را ترك كنيد







