
تو زينب داري
شاعر : علي اكبر لطيفيان
تن من را به هواي تو شدن ريخته اند
علي و فاطمه در اين دو بدن ريخته اند
جلوه واحده را بين دو تن ريخته اند
اين حسيني است كه در غالب من ريخته اند
ما دو تا آينه روبروي يكدگريم
محو خويشيم اگر محو روي يكدگريم
اي به قربان تو و پيكر تو پيكرها
اي به قربان موي خاكي تو معجرها
امر كن تا كه بيفتند به پايت سرها
آه، در گريه نبينند تو را خواهرها
از چه يا فاطمه يا فاطمه بر لب داري
مگر از ياد تو رفته است كه زينب داري
حاضرم دست به گيسو بزنم- رد نكني
خيمه را با مژه جارو بزنم- رد نكني
حرف از سينه و پهلو بزنم- رد نكني
شد كه يك بار به تو رو بزنم- رد نكني؟!
تن تو گر كه بيفتد تن من مي افتد
تو اگر جان بدهي گردن من مي افتد
دلم آشفته و حيران شدو...حرفي نزدم
نوبت رفتن ياران شدو...حرفي نزدم
اكبرت راهي ميدان شدو...حرفي نزدم
در حرم تشنه فراوان شدو...حرفي نزدم
بگذار اين پسران نيز به دردي بخورند
اين دو تا شير جوان نيز به دردي بخورند
نذر خون جگرت باد، جگر داشتنم
سپرسينه ي تو"سينه سپر"داشتنم
خاك پاي پسران تو پسر داشتنم
سر به زيرم مكن اي شاه به سر داشتنم
سر كه زير قدم يار نباشد سر نيست
خواهري كه به فدايت نشود خواهر نيست
راضي ام اين دو گلم پرپر تو برگردند
به حرم بر روي بال و پر تو برگردند
له شده مثل علي اكبر تو برگردند
دست خالي اگر از محضر تو برگردند...
دستمال پدرم را به سرم مي بندم
وسط معركه چادر ،كمرم مي بندم
تو گرفتاري و من از تو گرفتارترم
تو خريداري و من از تو خريدارترم
من كه از نرگس چشمان تو بيمارترم
بخدااز همه غير از تو جگردار ترم
امتحان كن كه ببيني چقدر حساسم
بخداوندقسم شيرتر از عباسم
بگذارم بروي،باز شود حنجرتو؟!
يا به دست لبه اي كند بيفتد سر تو
جان انگشت تو افتد پي انگشتر تو
مي شود جان خودت گفت به من خواهر تو؟
طاقتم نيست ببينم جگرت مي ريزد
ذره ذره به روي نيزه سرت مي ريزد
16نشانه كه وقتش رسيده شغلتان را ترك كنيد