من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

امشب اسير غصه فردايي توام

۶۵ بازديد

امشب اسير غصه فردايي توام

شاعر : سعيد توفيقي

در خيمه ها صداي خدايا بلند شد
زينب براي پرسش آيا ؛ بلند شد

فرياد واحسين ؛ زاعماق سينه اش
تا گشت با خبر زقضايا بلند شد

پرسيد غرق ناله كه آقا چه مي شود ؟‌
تكليف زينبت شب فردا چه مي شود؟‌

سجاده باز كرده اي و ناله مي كُني
باران شدي و توبه صد ساله مي كُني

گاهي خروج مي كني از خيمه گاه خود
خيره نگاه جانب آن چاله مي كُني

انگار اين عمل ؛ عمل دل به خواه توست
اين تكّه از زمين نكند ؛‌ قتله گاه توست

امشب فضاي خيمه پُر از عطر سيب توست
زينب اسير گريه ؛ زحال عجيب توست

حرفي بزن عزيز دل من كه خواهرت
مضطر ترينِ ناله امن يجيب توست

اشكت به من اجازه آوازه مي دهد
دل شوره ام خبر ز غمي تازه مي دهد

يك لحظه كن نظر به من زار و مضطرت
آري منم كه زُل زده ام در برابرت

از بسكه محو ذات خداوند اقدسي
اصلاً‌ محل نمي دهي امشب به خواهرت

از جان من عروج مكن روح پيكرم
حرفي مزن ز رفتن خود ؛ اي برادرم

خون منِ ز خود شده را كم به شيشه كن
زخم فراق ؛‌ كم به دل خسته ريشه كن

يا حرفي از جُدا شدن از خود مگو وَ يا
با من مگو عزيز دلم صبر پيشه كن

امشب دلـم اسيــر مــلال اسـت يـــا حسين
من بي تو ؛‌ عين فرض محال است يا حسين

گريان ترين ديده دريايي توام
امشب اسير غصّه فردايي توام

گفتي زبسكه يك شبه تغيير مي كني
من نيز ناتوان ز شناسايي تو ام

گفتي به ناله غرق تمنا بكن مرا
زينب بيا و خوب تماشا بكن مرا

گفتي تمام پيكر تو زخم مي شود
از پاي تا دم سر تو زخم مي شود

اذنم دهي به صورت خود لطمه مي زنم
بامن مگو كه حنجر تو زخم مي شود

گفتي سري به روي تنت نيست بعد از اين
جز تكه بوريا كفنت نيست بعد از اين


بوي اسفند خيمه بر پا شد

۷۷ بازديد

بوي اسفند خيمه بر پا شد

شاعر : محسن كاوياني

تشنه لب بود و لحظه اي كوتاه
دستهايش نصيب دريا شد
ازخجالت چه گفت زير لبش؟
گونه هايش چقدر زيبا شد

موج هايي كه تشنه اش بودند
پيش پايش به سجده افتادند
بر افق ها نشست چشمانش
خاطراتي غريب پيدا شد

خاطراتي شبيه كوچه و شب
خاطراتي شبيه كيسه ي نان
بين دشمن...يتيم ها...حالا
سنگ هاشان جواب خرما شد

ياعلي گفت و از زمين برخاست
بار سنگين خيمه بر دوشش
روي دوشش علَم گرفت وحرم
بوي اسفند خيمه بر پا شد

حرف صحرا سكوت بود وسكوت
پهلواني به قلب ميدان زد
بدر و خيبر عجيب بود اما...
تازه اينجا علي شكوفا شد

ناگهان كل كهكشان لرزيد
پهلواني به روي خاك افتاد
ازهمين جا به رسم فرزندي
ماه ديگر به نام زهرا شد

با نسيمي پَر كلاه عمو
سمت خيمه در آسمان جا شد
كم كَمك روي خاك مي افتاد
آه، مردم! پدر چه تنها شد

قبل از آن لحظه هركسي ميگفت
روي سقا شبيه مهتاب است
بعداز آن بود آسمان حس كرد
ماه ديگر شبيه سقا شد...


حيف شد چشمتان زدند آقا

۷۹ بازديد

حيف شد چشمتان زدند آقا

شاعر : مهدي صفي ياري

اي درود خدا به ساحت تان
به قد و قامت قيامت تان

ماه هم پيش تان كم آورده
كوه مي لرزد از صلابت تان

همه را كشته راه رفتن تان
همه را كشته اين نجابت تان

مثل يك روز روشن است آقا
مهرباني شده است عادت تان

اي سرآغاز تان كرامت محض
با خودم فكر مي كنم نهايت تان....

راستي يك سئوال ، با خورشيد
از كي آغاز شد رفاقت تان ؟

تو و خورشيد عين هم هستيد
در بلنداي قد و قامت تان

حيف شد چشم تان زدند آقا
شك نداريم در شهامت تان

من از اينجا به بعد معذورم
كاش مي شد گذاشت راحت تان

در لهوف آمده تفاوت داشت ....
...با همه نحوه ي شهادت تان

تو زيارت گهي و آمده اند
اينهمه تير به زيارت تان

گرد و خاكي بلند شد آن روز
بر سر پرچم و علامت تان

كاش يك مشت آب مي خوردي
آب شد آب از خجالت تان

آه ...آقا ...بلند شو آقا
مادري آمده عيادت تان


مرا مبر خيمه

۷۹ بازديد

مرا مبر خيمه

شاعر : محمد بياباني

بيا به علقمه درياب تكسوارت را
به خاك بنگر علمدار كارزارت را

تو ايستاده و من پيش پات نقش زمين
مگير از من بي دست اين جسارت را

مرا ببخش چو خواندم برادرت آقا
به امر مادرتان گفتم آن عبارت را

بگير لاله چشمم كه خوب بنگرمت
بده دوباره به من فرصت زيارت را

خجل ز روي ربابم، مرا مبر خيمه
چگونه بنگرم اطفال بيقرارت را

سه شعبه اي كه زده حرمله به ديده من
به آن دوباره نشان كرده شيرخوارت را

صداي هلهله ها تا رسيد فهميدم
يقين به خنده كشيدند انكسارت را

سريع تر برو كه اين نگاه هاي حريص
شروع كرده به سمت خيام غارت را


منزلت غدير

۷۳ بازديد

منزلت غدير

شاعر : وحيد قاسمي

امير علقمه از صدر زين به زير افتاد
ميان لشگري از تيغ و نيزه گير افتاد

دو دست زخمي او ماندو طعنه ي تكبير
به يــاد مــنــزلت آيــه ي غــدير افــتــاد

چقدر شدت ضرب عمود سنگين بود!
دوبــاره چند تــرك بر دل كويــر افتاد

نگاه خسته و شرمنده اش به آقا گفت:
ببخش‎‏ْ، مشك حرم بين اين مسير افتاد

چگونـه پيكـر او را بـه خـيـمه هـا ببرد؟
حسين گريه كنان فكر يك حصير افتاد

تمام غصه ام اين است , پشت پا بخوري
تو هم شبيه خودم نيزه بي هوا بخوري

خـدا كند كه به فرقـم نـظر نـينـدازي
هراس دارم از اين عمق زخم جا بخوري!

عـزيز فـاطـمه مـديون زيـنبت كـــردم
اگر كه ثانيه اي غصـه ي مـرا بخـوري

شبيه من جگرت آب مي شود وقتي
به زير تيغ وسنان حرص خيمه را بخوري

خلاصه عرض كنم حرف تيرها اين است
قـرار نيست كه از آب كـربلا بـخـوري!


ميان داري كن

۶۸ بازديد

ميان داري كن

شاعر : امير تيموري

نقاش اسب را كه زمينگير مي كشد
يا چهره ي عموي مرا پير مي كشد

بي آب، مشك را و علم را بدون دست
يا چشم را حوالي يك تير مي كشد

از لا به لاي نيزه و از لا به لاي تير
كفتار را به سينه ي يك شير مي كشد

موضوع قصه چيست چه خوابي است ديده ام؟
احساس مي كنم كمرم تير مي كشد...

بايد كه خون گريست زمين ناله مي كند
يك دشت را براي تو پُر لاله مي كند

پيشاني ات نگاه مرا خيره مي كند
آبي آسمان مرا تيره مي كند

با مشك روي دوش به ما فكر مي كني
با دست و سر به دين خدا فكر مي كني

يا فكر مي كني كه حسين است و بعد از آن
تنها، علي ميان حنين است و بعد از آن

اين شام آخر است و صليب است و بعد از آن
صد خنجر است و حنجر سيب است و بعد از آن

بايد كه خون گريست زمين ناله مي كند
يك دشت را براي تو پُر لاله مي كند

رفتي عمو كه خيمه ي مان بي عمود شد
رفتي قيام عمه، عمو جان، قعود شد

دشمن چه كرد بعد تو، خط و نشان كشيد
رفتي عمو كه گونه ي خيسم كبود شد

مردي كه ترس نام تو را داشت، بعد تو
مردي كه گوشواره ي ما را ربود شد

در قلب خسته خون تو جريان گرفته است
آغاز قصه رنگ ز پايان گرفته است

بايد كه خون گريست زمين ناله مي كند
يك دشت را براي تو پُر لاله كي كند


نفس سوخته

۷۱ بازديد

نفس سوخته

شاعر : سيد محمد مير هاشمي

عاقبت دست رساي تو جدا خواهد شد
عاقبت ماه جمال تو دو تا خواهد شد

تير ها زائر چشمان سياهت گردند
چشمت آيينه تمثال خدا خواهد شد

بعد تو يك حرم و لشكري از نامردان
غيرت الله چه گويم؟ كه چه ها خواهد شد

نفس سوخته مشك پر آبت گويد
العطش زمزمه اهل سما خواهد شد

جسم پر خون در علقمه و بين حرم
هيبت روضة العباس به پا خواهد شد

بي عمو خيمه و بي آب شود مشك عمو
شادي خيمه مبدل به عزا خواهد شد

لشگري هلهله فتح به پا خواهد كرد
دختري بين حرم نوحه سرا خواهد شد

بي علمدار علم دست يتيمان افتد
گيسوي سوخته در باد رها خواهد شد

علقمه قبله حاجات خلائق گردد
نام تو آيه ايثار و وفا خواهد شد


اشك خجلت

۶۳ بازديد

اشك خجلت

شاعر : وحيد مصلحي

هر چه ترسيدم از آن آن به سرم مي آيد
مشك سوراخ شد و كيست برم مي آيد؟

چشم پرخون شده را طاقت ديدن نبود
خون به همراهي اشك از بصرم مي آيد

علقمه پر شده از شيون يك بانويي
كيست او ذكر لبش " وا پسرم " مي آيد ؟

سخت باشد بدهم صورت او را تشخيص
چون كبودي رخش در نظرم مي آيد

فاطمه آمد و دستي كه ندارم خيزم
اشك خجلت فقط از چشم ترم مي آيد

هر چه ترسيدم از آن آن به سرم مي آيد
ناله ي العطش اهل حرم مي آيد ..!!


عموي قافله

۶۸ بازديد

عموي قافله

شاعر : زهره اخوان طاهري

جدال دشنه و دريايي از جوانمردي
خدا پناه تو باشد؛ برو كه برگردي

برو به سمت نگاه فرات با لب خشك
آهاي سبزترين آيه ي جوانمردي

اگر به آب رسيدي بگو خروشان شو
بگو تو را چه به اين موج هاي بي دردي

عموي قافله! ما را به آب مهمان كن
خدا كند كه تو با مشك آب برگردي

عموي قافله ما را ببخش؛ من ديدم....
.....چگونه مشك به دندان نبرد ميكردي

و بعد بال زنان آمدي به جانب ما
عمو! براي رقيه، فرات آوردي؟


كمر كوه شكست

۷۲ بازديد

كمر كوه شكست

شاعر : محسن عرب خالقي

عطش ازخشكي لبهاي تو سيراب شده
آب از هرم تركهاي لبت آب شده

بعد از آن كه تو لب تشنه ، عطش را كشتي
تشنه لب ماندن ساقي همه جاباب شده

بعد افتادن عكس تو درآيينه ي آب
بركه ازشوق رخت خانه ي مهتاب شده

اين فرات است كه از دردغمت ـ اي دريا ـ
بس كه پيچيده به خوديكسره،گرداب شده

تب و تاب حرم ازتشنگي و گرما نيست
دل اهل حرم ازداغ تو بي تاب شده

تيرها رو به سوي چشم تو خواندند نماز
همه گفتند كه ابروي تو محراب شده

صحنه اي كه كمركوه شكست ازغم آن
عكس تيريست كه درديده ي توقاب شده