
در نهمين روز از ماه محرم ، منتسب به سقاي دشت كربلا ، حضرت ابالفضل العباس (ع) اشعاري از شاعران معاصر كشورمون رو در وصف ايشان آماده كرده ايم كه اميدواريم از خواندن اشعار لذت ببريد
لشكر من رفت - علي اكبر لطيفيان
اگر بگذارند - سيد محمدرضا شرافت
تمام حادثه را مادر تو ديد - قاسم صرافان
نفس سوخته - سيد محمد مير هاشمي
بوي اسفند خيمه بر پا شد - محسن كاوياني
حيف شد چشمتان زدند آقا - مهدي صفي ياري
امشب اسير غصه فردايي توام - سعيد توفيقي
عمو عباس بي تو قلب حرم ميگيره - مسعود اصلاني
مشك برداشت كه سيراب كند دريا را - سيد حميدرضا برقعي
دانلود فايل صوتي ( 1.40 مگابايت )
مشك برداشت كه سيراب كند دريا را
شاعر : سيد حميدرضا برقعي
مشك برداشت كه سيراب كند دريا را
رفت تا تشنگياش آب كند دريا را
آب روشن شد و عكس قمر افتاد درآب
ماه ميخواست كه مهتاب كند دريا را
كوفه شد، علقمه شق القمري ديگر ديد
ماه افتاد كه محراب كند دريا را
تا خجالت بكشد،سرخ شود چهره آب
زخم ميخورد كه خوناب كند دريا را
ناگهان موج برآمد كه رسيد اقيانوس
تا در آغوش خودش خواب كند دريا را
آب مهريه گل بود و الا خورشيد
در توان داشت كه مرداب كند دريا را
روي دست تو نديده است كسي دريا دل
چون خدا خواست كه ناياب كند دريا را

عمو عباس بي تو قلب حرم ميگيره
شاعر : مسعود اصلاني
عمو عباس، بي تو قلب حرم مي گيره
عموعباس، بي تو بابا تنها مي ميره
عموعباس، علمت كو عموي خوبم
عموعباس، تو نرو تا كه پا نكوبم
عمو عباس، بي تو قلب حرم مي گيره
عمو عباس، بي تو بابا تنها مي ميره
عمو عباس، بي تو هر لحظه دل مي لرزه
بي تو هر شب هواي خيمه ها چه سرده
عمو عباس، بي تو دستام جوني نداره
از دو چشمام پولكاي گريه مي باره
عمو عباس، بي تو قلب حرم مي گيره
عمو عباس، بي تو بابا تنها مي ميره
عمو عباس، علمت كو عموي خوبم
عمو عباس، تو نرو تا كه پا نكوبم
عمو عباس، زانوهامو بقل مي گيرم
عمو عباس، بيا تا من برات بميرم
عمو عباس، دل اهل حرم كبابه
توي خيمه چشم برات چشماي ربابه
عمو عباس، بي تو قلب حرم مي گيره
عمو عباس، بي تو بابا تنها مي ميره
عمو عباس، علمت كو عموي خوبم
عمو عباس، تو نرو تا كه پا نكوبم

شام غربت
شاعر : حسن لطفي
گودال بود و غربت بي انتهاي من
شد خيمه گاه مروه و مقتل صفاي من
از بسكه ازدحام در آنجا زياد بود
جايي نبود كشته ي بي سر ؛ براي من
يك خنجر شكسته چرا بوسه مي زند
بر روي حنجر تو برادر به جاي من
يك نيزه آمد و سخنت را بريد و رفت
يك كعب ني رسيد به داد صداي من
پيراهن تن تو پر از رد پا شده است ....
يا اشتباه ميكند اين چشم هاي من ؟
با تازيانه ها بدنم خوب آشناست
من را زدند پيش تو اي آشناي من
ديدند بي كسيم به ما طعنه ها زدند
مانند مادر تو مرا بي هوا زدند
بيا كه گريه كنم لحظههاي آخر را
بخوان ز چشم ترم حال و روز خواهر را
دلم قرار ندارد بيا كه تا دم صبح
بنالم از سر شب روضههاي مادر را
پريده خواب رباب از خيال حرمله باز
گرفته است به چادر گلوي اصغر را
خدا كند كه بميرم در اين شب و فردا
كه روي نيزه نبينم سر برادر را
خدا كند كه نبيند دو چشم مبهوتم
به زير بوسهي نيزه تني مطهر را
خدا كند كه نبينم به روي تشت طلا
جسارت نوك چوب و لبان پَرپَر را

نفخ صور
شاعر : يحيي نژاد سلامتي
شاعر تمام دفتر خود را مرور كرد
بعدش نشست و قافيه را جفت و جور كرد
اذني گرفته است دوباره براي شعر
خوشحال از اين عنايت و حس غرور كرد
اول نوشت "مادرم اما..." و بعد از آن
از روضه هاي سخت مدينه عبور كرد:
"قدش هلال و دست بر كمر گرفته بود..."
قلبش شكست و عمه به ذهنش خطور كرد
"او مي دويد و..." روضه ي مقتل كه مي نوشت
"او مي كشيد و..." ياد نگاه صبور كرد
خواهر به شوق عشق به روي تل آمد و
سر را به روي نيزه... نگاهي به نور كرد
باشد اگر چه صحنه ي محشر به پا شده ست
باشد اگر چه روح امين نفخِ صور كرد
"چيزي بجز جمال و قشنگي نديده بود..."
مافوق صبر عالم و آدم ظهور كرد

يك عصر
شاعر : نادر حسيني
دوباره ضربه ي سيلي نشست بر رويي
به تازيانه كشيدند باز ، بازويي
اگر چه هيچ دري وا نشد، ولي آن روز
به جاي ميخ به نيزه زدند ، پهلويي
شنيده ايم كه يك عصر پاي يك خيمه
به دست باد پريشان شده است ، گيسويي
شنيده ايم كه يك ظهر روي يك نيزه
بدون آب جوانه زده است ،شب بويي
و ماجرا كه به اينجاي كار ختم نشد
چقدر زخم زبانها شنيد ، بانويي
تمام دغدغه ي من زماجرا اين است
كه خم نگشت در آن روز هيچ ابرويي

تمام حادثه را مادر تو ديد
شاعر : قاسم صرافان
هفت آسمان حجاب شد و پرده را كشيد
اما تمام حادثه را مادر تو ديد
وقتي غريب ديد تو را باورش نشد
هي چند بار دست به چشمان خود كشيد
باور نداشت مادرِ دريا، حسين او
تنها عقيق با دو لب تشنه ميمكيد
با زينبش دويد كه: يك لحظه صبر كن
يك بوسه از گلوي لطيفت دوباره چيد
باريد اشك در پي باران سنگها
سيلي به روي ميزد و انگشت ميگزيد
خون تا محاسنت خبري سرخ برد و بعد
لبهاي پيرهن كه به پيشانيت رسيد،
افتاد چشم مادرت ـ اي واي ـ همزمان
با چشم حرمله به همان نقطه سفيد
با تير قلب نازك او هم دوباره سوخت
گويي دوباره داغيِ ميخ دري چشيد
قلبت فقط حريم خدا بود و تير او
اينبار «يا لطيف» ترين سينه را دريد
غوغا به پا شد و وسط تير و نيزهها
تنها صداي ناله و افتادني شنيد
آمد صداي گام نفسگير و تيرهاي
رنگش پريد و با دل زينب دلش تپيد
با چشم خون گرفته و با چكمهاي سياه
خنجر كشيده بود و به سمت تو ميدويد
شيون كنان زني لب گودال قتلگاه
ميبست رو به منظره چشمان نا اميد
از روي مهربانت اگر شرم كرده بود
از پشت ظالمانه سرت را چرا بريد؟
با چشم بسته فاطمه فرياد ميكشيد
اي واي ميوهي دل من تشنه شهيد
ديگر نديد جسم تو را زير پاي اسب
نوري يگانه ديد، به الله ميرسيد

امشب اسير غصه فردايي توام
شاعر : سعيد توفيقي
در خيمه ها صداي خدايا بلند شد
زينب براي پرسش آيا ؛ بلند شد
فرياد واحسين ؛ زاعماق سينه اش
تا گشت با خبر زقضايا بلند شد
پرسيد غرق ناله كه آقا چه مي شود ؟
تكليف زينبت شب فردا چه مي شود؟
سجاده باز كرده اي و ناله مي كُني
باران شدي و توبه صد ساله مي كُني
گاهي خروج مي كني از خيمه گاه خود
خيره نگاه جانب آن چاله مي كُني
انگار اين عمل ؛ عمل دل به خواه توست
اين تكّه از زمين نكند ؛ قتله گاه توست
امشب فضاي خيمه پُر از عطر سيب توست
زينب اسير گريه ؛ زحال عجيب توست
حرفي بزن عزيز دل من كه خواهرت
مضطر ترينِ ناله امن يجيب توست
اشكت به من اجازه آوازه مي دهد
دل شوره ام خبر ز غمي تازه مي دهد
يك لحظه كن نظر به من زار و مضطرت
آري منم كه زُل زده ام در برابرت
از بسكه محو ذات خداوند اقدسي
اصلاً محل نمي دهي امشب به خواهرت
از جان من عروج مكن روح پيكرم
حرفي مزن ز رفتن خود ؛ اي برادرم
خون منِ ز خود شده را كم به شيشه كن
زخم فراق ؛ كم به دل خسته ريشه كن
يا حرفي از جُدا شدن از خود مگو وَ يا
با من مگو عزيز دلم صبر پيشه كن
امشب دلـم اسيــر مــلال اسـت يـــا حسين
من بي تو ؛ عين فرض محال است يا حسين
گريان ترين ديده دريايي توام
امشب اسير غصّه فردايي توام
گفتي زبسكه يك شبه تغيير مي كني
من نيز ناتوان ز شناسايي تو ام
گفتي به ناله غرق تمنا بكن مرا
زينب بيا و خوب تماشا بكن مرا
گفتي تمام پيكر تو زخم مي شود
از پاي تا دم سر تو زخم مي شود
اذنم دهي به صورت خود لطمه مي زنم
بامن مگو كه حنجر تو زخم مي شود
گفتي سري به روي تنت نيست بعد از اين
جز تكه بوريا كفنت نيست بعد از اين
16نشانه كه وقتش رسيده شغلتان را ترك كنيد