دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۹ ۶۷ بازديد
يك عصر
شاعر : نادر حسيني
دوباره ضربه ي سيلي نشست بر رويي
به تازيانه كشيدند باز ، بازويي
اگر چه هيچ دري وا نشد، ولي آن روز
به جاي ميخ به نيزه زدند ، پهلويي
شنيده ايم كه يك عصر پاي يك خيمه
به دست باد پريشان شده است ، گيسويي
شنيده ايم كه يك ظهر روي يك نيزه
بدون آب جوانه زده است ،شب بويي
و ماجرا كه به اينجاي كار ختم نشد
چقدر زخم زبانها شنيد ، بانويي
تمام دغدغه ي من زماجرا اين است
كه خم نگشت در آن روز هيچ ابرويي