همه چيز موقتي است
و فقط زيبايي است
كه پاسخي است
به درد و رنج بيهوده ما
همه چيز موقتي است
و فقط زيبايي است
كه پاسخي است
به درد و رنج بيهوده ما
جام واقعيت را
تا ته نوشيده ام
وهمي ما را فرامي گيرد
كه واقعيت ديگري است
و تلخي ديگري دارد
چه تاري از دروغ
بر خود تنيده ام
و شيفته خراميدن خود هستم
در دنيايي از اوهام
و بر سايه هاي تلخ خود
فخر مي فروشم
من فكر هايم را
خيال مي كنم
و خيال هايم را به چرا
مي فرستم
تا فربه شوند
اگر ما روح خود را
انكار كنيم
با چشم فرشته يا شيطاني
جهان را خواهيم ديد
يا جهان ما را در وهم
بي پايان خود
غرقه خواهد ساخت
در هر رعد و برق
چند تا از ديوارهاي آسمان
فرو مي ريزد
از اين روست كه آسمان
اينقدر صاف شده است
مرا به شعر مهمان كرديد
و چند قدم آن سو تر
آدم ها را در رفت و آمد مي ديدم
و جهان را كه چون گلي مي شكفت
و مي پژمرد
و بر خوان من آب و نان و شكر
و ميوه فراوان بود
و روزها را همراهي مي كرد
كه در روزها مي شكفتم و مي پژمردم
و اينك پايان راه است
و مرا به رفتن مهمان مي كنيد
گم كردن
چه رهايي بخش است
اگر بدانيم كه همه چيز را
گم مي كنيم