ميلي به پرواز ندارم
زندگي را از همين پايين
تماشا ميكنم
پلنگان دردمند
مثل يابوي لنگ
و كلاه پَر دار شاعري
روي سرم نمي گذارم
حالا كه مي دانم
چيزي نبوده ام مگر
كلماتي چند بر صفحه ي كاغذ
چرا از قبول شاعري
طفره مي روم
شايد فضاي شاعري
برايم تنگ است
با چاپ هر كتاب
قسمتي از عمر خود را
قيچي مي كنيم
و در كتابخانه مي گذاريم
جهان از راه شعر آمد
و جهان از راه شعر
از من گذشت
و من از راه شعر
در جهان گذشتم
به روي كاسه بخور خم شده ام
در جستجوي درختهاي نارگيل
درختهاي اوكاليپتوس بلند
و بوي در و ديوار چوبي در هتل زنگبار
ميوه هاي مناطق گرمسير: انبه، موز، آناناس
درختهاي ادويه، دارچين، ميخك
و ميموزاي حساس كه با دست ماليدن به آن
شاخ و برگهايش را به سرعت جمع مي كند
و خليج كوچكي در زنگبار با ماسه هاي نرم
آب صاف و آبي و آرام
و اقيانوس كه بينهايت گسترده بود
يكي از تكه هاي بدن قاره ي آفريقا
كه نرم و دوست داشتني و روياي بود
من در شعر از خودم گفتم
ولي از خودم گريختم
من در شعر از جهان گفتم
ولي از جهان گريختم
من در شعر "مني " ديگر
و جهاني ديگر را
آرزو كردم
ولي فقط شعر گفتم
و به هيچ چيز نرسيدم
شعرهايم به من آموختند
گام برداشتن را
و نفس كشيدن را
و من از شعرهايم ياد گرفتم
كه باشم
عجيب است
تنها چيزي كه مي توانم
به جهان تقديم كنم
شعرهايم است
كه جهان به من
داده است