من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

علامه محمد اقبال لاهوري - اي جوانان عجم ! جان من و جان شما

۳۹ بازديد

 

محمد  اقبال لاهوري

روز هجدهم آبان سالروز تولد علامه محمد  اقبال لاهوري،بنيانگذاري فكري ،اسلام شناس ،فيلسوف ،متفكرمشرق زمين ،شاعر،نويسنده وپژوهشگر  در شهر سيالكوت به سال  1256خورشيدي در پاكستان متولد شد.زبان مادري او،  اردو بوده،  كه   زبان اردو تركيبي: از زبان هاي سانسكريت ، پارسي  پنجابي ، هندي  مي باشد.

علامه اقبال ،به جهت اينكه در پاكستان  متولد شده و  زبان دوم در انجا  پس از اردو زبان  انگيسي است تحصيلات دانشگاهي خودرا در كشورش آغاز نموده و سپس  براي ادامه تحصيلات تكميلي عازم اروپا شده ،ودكتراي خودرا در رشته  فلسفه در انگلستان به اتمام رساند، وموضوع پايان نامه خويش را سير حكمت در ايران  دفاع نموده  است .

اقبال لاهوري ، مسلط  به چند زبان فارسي ،انگليسي،آلماني ،عربي و اردو بودهو او  ازتاثيرگذاران تفكر اسلامي  در شبه قاره هند مي باشد ومعرفي اين شخصيت اسلامي و آثارش  در كشور مان توسط استاد شهيد مطهري و دكتر شريعتي صورت گرفته ، اساسا در طول عمر خويش هرگز موفق به سفر به ايران نشد،اما ازتعداد   دوازده هزاربيت شعري كه از او به ارمغان باقي مانده ،بيش از نيمي از اشعارش به زبان پارسي سروده است واين امر بيانگر اين است كه او علاقه زياد  به زبان  ادبيات پارسي داشته ، بخصوص  تحت تاثير  ادبيات عرفاني  و ارادت خاصي نيز به  به  جناب مولانا  دارد و جناب مولانا  را مرشد خود مي داند  .

گر تو مي خواهي مسلمان  زيستن                     نيست ممكن جز به قرآن زيستن

شايان ذكر است ادبيات پارسي در طول گذر عمر خويش از قرن دوم تا قرن ششم دوران شكوفايي  ادبيات عرفاني است كه شاعران بزرگي كه اساسا انان عارف بودند تا شاعر در اين قرون ظهور نمودند وبخش عمده ادبيات ما مديون حضور آنان بوده است ،همانند: بايزد بسطامي ، ابوالحسن خرقاني.  شيخ ابوسعيد ابوالخير، سنايي ،  شيخ عطار،  مولانا  ،جامي ....

اقبال در بخشي از اشعارش در تفكر اسلامي خود چنين مي گويد :

تو ، به پرواز  پري نگشوده اي                              كرمك  استي زير خاك آسوده اي

خوار  از مهجوري قرآن شدي                               شكوه سنج گردش دوران شدي

علامه اقبال لاهوري نيز در خصوص ادبيات عرفاني كه بخش عمده ادبيات پارسي تحت تاثير خودقرار داده نيازمند تحقيق و مطالعه در خصوص شخصيت جناب مولانا بوده  ، لذا در عصر خويش  با صاحب نظراني چون:  توماس آرلوند، ادوارد براون  خاورشناس و ايران شناس مشهور كه در تاريخ ادبيات  پارسي سالهاي متمادي كار تحقيقي وعلمي نموده ونيكلسون  مولوي شناس كه او نيز از خاورشناسان مشهور است و در ادبيات عرفاني بخصوص درآثار مولانا تحقيقات فراوني نموده آشنا شد .

اختصاصات شعري اقبال لاهوري

علامه اقبال لاهوري ، متفكر بزرگ اسلامي  هدف از سرايش شعرش عملا توسعه و نشر حقايق فرهنگ اسلامي  وبيداري ملت ها ست  واينكه انسانها  مي توانند در زمان حيات وممات خود  منش خير وبركات بري جامعه باشند

نغمه ي من از جهان دگر است                                     اين جرس را كاروان دگر است

اي بسا شاعر كه بعد از مرگ زاد                                چشم خود بربست و چشم  ما گشاد

اقبال لاهوري  عشق ارداتي خاص به  ايران عزيز دارد و روي سخنش با آنان است .

چون چراغ لاله سوزم در خيابان شما           اي جوانان عجم ! جان من و جان شما

اشعار اقبال شعري بخشي  به زبان اردو وبخشي به زبان پارسي سروده شده  البته  شايد  به جرئت به  توان گفت كه اشعار پارسي او  شيواتر از اشعار به زبان اردو  است بهر حال پارسي شكر است.

اشعار اقبال  بخشي با مفاهيم ومضامين خودسازي،  خداشناسي بوده و بيشتر به آدمي مي آموزد كه پرتلاش باشد و انسان سرنوشت ساز خويش است و از غفلت و گمراهي وجهل  به دور باشد.

اشعار اقبال كه به پارسي سروده مي توان : منظومه جاويد نامه ، اسرار خودي ،رموز بيخودي ، پيام مشرق ، زبور عجم ، بال جبرئيل ، ارمغان حجاز بخشي به فارسي وبخشي به اردو ،را مي توان نامبرد كه اسرار خودي و پيام مشرق و زبور عجم  در نوع خود بسيار ارزشمند است.

اشعار اقبال لاهوري گرچه به شيوه عروضي  در قالب :مثنوي وغزل وقصيده شعر سروده اما  بيشتر به معنا ومفهوم شعر توجه نموده واز نظر ظاهر شعري در حد متعارف وقابل قبول  است ليكن معناي آن بسيار زبيا،  قابل تعمق وتفكر است.

اشعار اقبال لاهوري همانند بسيار از بزرگان ادب پارسي هدف سرايش شعر به معني محض نبوده بلكه شعر زبان انتقال تفكر خويش قرارداده و اشعارش جهت تبليغ فرهنگ اسلامي وانسان سازي و به خويشتن خود آمدن و اجتناب از غلفت وبيداري ملت ها ي مشرق زمين  بوده.

اشعار اقبال لاهوري كه به زبان پارسي سروده  با توجه به اينكه او هرگز به ايران سفر نكرده و با آداب و رسوم و فرهنگ عاميانه ادب پارسي صرفا از طريق مطالعه وتحقيق آشنا بوده ، بسيار جالب توجه است و با توجه  اينكه حتي شهرهاي مشهوري چون تهران اصفهان و شيراز را به چشم خويش مشاهده نكرده، اما  خودش متواضعانه و از روي فروتني  اعتراف مي كند كه در شعرش،  شيريني شهد كلام ادب پارسي را در اشعارش جستنجو نكنند حتي نام« خوانسار» كه شهري خوش و آب وهوا كه درختان تبريزي سربه فلك كشيده دارد و  از توابع استان اصفهان هست را هم مي داند  ونام مي برد ، شايان ذكر است سال وفات علامه اقبال لاهوري 1317 خورشيدي است  وآن زمان شهر خوانسار بسيار كوچك تر از زمان حاضر بوده و شايد بسياري از مردم خودمان در آن زمان شايد كمتر نام خوانسار را شينده باشند.

هنديم  از پارسي بيگانه ام                 ماه نو باشم تهي پيمانه ام

حسن انداز بيان از من مجو             خوانسار و اصفهان از من مجو

علامه اقبال لاهوري پيوندي بين اشعار عرفاني  مولانا وتفكراتي اسلامي  خويش زده كه عرفان صرفا  انزوا طلبي جهت عبادت محض نيست .

علامه اقبال لاهوري در  شعري كه به زبان اردو نگارش نموده و ترجمه اين شعربه پارسي  چنين است:

كه اگر«تهران»  ژنو  دنيا وملل  شرق شود ،  تقدير كره ارض (سرنوشت  زمين) عوض مي شود .شايان ذكر است سال وفات علامه اول ارديبهشت هزار وسيصد وهفده بوده  واين شعر او  عشق وعرفان ونگرش او به  كشور عزيزمان رادر آن روز گار مطرح مي سازد كه بسيار حائز اهميت است .

با اين اوصاف كه ذكر شد ، جا دارد با توجه به خدمات ارزشمندوارزنده  اقبال لاهوري كه در راه ، توسعه ونشر فرهنگ اسلامي و ارادتي كه  وي به  زبان ادبيات پارسي داشته  ،و اين زبان را در شبه قاره هند در عصر معاصر معرفي نموده سالروز تولد اين متفكرخستگي ناپذير و فيلسوف اسلامي  معاصركه  روز هجدهم آبان ماه  هرسال  است در كشور عزيزمان اين روز به منظور بزرگداشت از مقام ومنزلت  شامخ او  به نام روز اقبال  لاهوري نامگذاري شود .


برنامه جمعه 13/08/1390

۳۰ بازديد

برنامه مشاعره

نمايش آنلاين


برنامه دوشنبه 09/08/1390

۳۴ بازديد

برنامه مشاعره

نمايش آنلاين


برنامه چهارشنبه 11/08/1390

۳۱ بازديد

برنامه مشاعره

نمايش آنلاين


زندگينامه محمد قهرمان

۲۸ بازديد

"براي جستجو در اشعار محمد قهرمان كليك كنيد"

محمد قهرمان

محمدرضا شفيعي كدكني در مورد محمد قهرمان مى گويد: «دراين خصوص حتى مرحوم ملك الشعرا بهار آن خصوصيت يك شاعر محلى را به صورت كامل ، آن گونه كه قهرمان دارد ، ندارد . درباره تحقيقات ادبى درباره سبك اصفهانى نيز بعد از شادروان اميرى ، فيروزكوهى و گلچين معانى ، هيچكس جز قهرمان نتوانسته است به اين پهنه گسترده خدمت كند .» اين سخنان را شفيعى كدكنى در مراسم نكوداشت قهرمان گفت و در همين مراسم ، كتاب هاى «پردگيان خيال» (ارج نامه محمد قهرمان) ، «حاصل عمر» (مجموعه شعرهاى محمد قهرمان) و «شناخت نامه محمد قهرمان» نيز رونمايى شد . همزمان با آيين نكوداشت قهرمان در مشهد ، يك لوح فشرده از اشعار محلى اين بومى سراى نامدار خراسانى ، با صداى خود او منتشر شد . به راستى كه سبك هندى در شعر فارسى را اين روزها و سالها ، محمدقهرمان به تنهايى پاس داشته و اعتبار بخشيده و شعرا و بازتاب بخشى از سنت شاعرانگى ايرانى و پاسداشت او اعتباربخشى به بخشى از فرهنگ وسيع زبان پارسى است و از سنتهاى ديرينه ادب و هنر ايرانى ، در وجه خلاق آن پاسدارى كرده است .

  اشعار محمد قهرمان


اشعار محمد قهرمان

۳۱ بازديد

محمد قهرمان

لينك ورود به اشعار محمد قهرمان

محمد - قهرمان - محمد قهرمان - محمدقهرمان - اشعار محمد قهرمان - اشعارمحمد قهرمان - اشعار محمدقهرمان - اشعارمحمدقهرمان - وبلاگ محمد قهرمان - وبلاگ محمدقهرمان - وبلاگ شعر ايراني

لينك ورود به اشعار محمد قهرمان


حافظ و خيام ؛ تفاوت و تشابه

۳۲ بازديد
    حافظ و خيام؛‌خيام و حافظ دو ستاره‌ تابناك آسمان ادب از جمله نام‌آورترين پارسي‌سرايان در درازناي تاريخ به شمار مي‌آيند.

با اين كه اين دو سخن‌سراي نامدار در 2 برهه زماني متفاوت از يكديگر مي‌زيسته‌اند اما تشابه‌هايي فراوان در افكار و اقوال آنان ديده مي‌شود كه سبب شده است ادب‌پژوهاني چون شبلي نعماني در شعر العجم، بهاءالدين خرمشاهي در حافظ‌نامه، محمد امين رياحي در گلگشت در شعر و انديشه حافظ و تني چند ديگر از نامداران اين عرصه حافظ را خيامي ديگر بخوانند و بدانند.

اما آيا به‌راستي اين‌گونه بوده و حافظ را به سبب همساني برخي انديشه‌هايش با خيام، خيامي ديگر بايد خواند؟

اشتراكات خيام و حافظ :

الف: همساني‌هاي افكار خيام و حافظ

در شعر خيام مضاميني چندگانه ديده مي‌شود كه همان مفاهيم در سروده‌هاي حافظ نيز ديده مي‌شود و از آن جمله مي‌توان به موارد زير اشاره كرد:

1ـ حيرت در كار جهان و عدم آگاهي از رمز و راز آن: يكي از ويژگي‌هاي اصلي تفكر خيامي حيرت ناآگاهي از كار جهان است:

در دايره‌اي كآمدن و رفتن ماست‌/‌ آن را نه بدايت نه نهايت پيداست ‌/‌ كس مي‌نزند دمي در اين معني راست‌/‌ كاين آمدن و رفتن به كجاست

حافظ نيز بسان خيام مبهوت است و تشابه فكري آن دو بسي نمايان و از جمله در ابيات زير:

ساقيا جام ميم ده كه نگارنده‌ غيب‌/‌ نيست معلوم كه در پرده‌ اسرار چه كرد

عيان نشد كه چرا آمدم كجا بودم‌/‌ دريغ و درد كه غافل زكار خويشتنم

2ـ چون و چرا در كار خلقت: ديگر ويژگي انديشه‌ خيام چون و چرا در كار خلقت است. او حكمت آفرينش را در نمي‌يابد و به اين سبب دراين‌باره بسيار سخن گفته است:

دارنده چون تركيب طبايع آراست‌/‌ از بهر چه او افكندش اندر كم و كاست‌/‌ گر نيك آمد شكستن از بهر چه بود‌/‌ ور نيك نيامد اين صور عيب كراست

حافظ هم چون و چراي بسياري در اشعارش درباره‌ اسرار دنيا داشته است، از آن جمله مي‌توان ابيات زير را گواه آورد:

ز سر غيب كس آگاه نيست قصه مخوان‌/‌ كدام محرم دل ره در اين حرم دارد‌/‌ وجود ما معمائيست حافظ‌/‌ كه تحقيقش فسون هست و فسانه

3ـ ناپايداري جهان: مرگ و زوال در شعر خيام واجد نمودي برجسته است. ياد مرگ در شعر او به طور معمول با گريزها و كنايه‌هاي شاعرانه به سبزه، سبو و يادكرد درگذشت صاحبان قدرت و پريچهرگان همراه است:

هان كوزه‌گرا بپاي اگر هوشياري‌/‌ تا چند كني بر گل آدم خواري‌/‌ انگشت فريدون و كف كيخسرو ‌/‌ بر چرخ نهاده‌اي چه مي‌پنداري

حافظ نيز بر ناپايداري جهان پاي فشرده و در بسياري موارد، گفتمان خويش را خيام‌گونه بيان داشته است:

قدح به شرط ادب گير زانكه تركيبش‌/‌ زكاسه‌ سر جمشيد و بهمن است و قباد

4ـ‌ شادي‌طلبي و عشرت‌جويي: به باور خيام دنيا فاقد اعتبار است و انسان نمي‌تواند دريابد سرانجامش در دوران پس از مرگ چه خواهد بود، بهترين كار غنيمت شمردن وقت به شادي و قدر دانستن زمان به عيش است:

اي دل غم اين جهان فرسوده مخور‌/‌ بيهوده نه غمان بيهوده مخور‌/‌چون بوده گشت و نيست نابوده پديد‌/‌ خوش باش غم بوده و نابوده مخور

در اشعار حافظ نيز مي‌توان ردپاي تفكر خيامي را به عينه دريافت و براحتي پي برد كه او نيز بر شادجويي و شادزيستي تاكيد دارد:

اگر غم لشگر انگيزد كه خون عاشقان ريزد‌/‌ من و ساقي بهم سازيم و بنيادش براندازيم‌/‌ چو دردستست رودي خوش بزن مطرب سرودي خوش‌/‌ كه دست‌افشان غزل خوانيم و پاكوبان سر اندازيم

5 ـ جبرگرايي: اعتقاد به جبر خصيصه‌اي است كه در اشعار خيام كاملا جلوه‌ مي‌نمايد. از منظر او، انسان دستخوش بازي تقدير است و همه امور به حكم و اراده تقدير جريان مي‌يابند:

بر من قلم قضا چو بي من رانند‌/‌ پس نيك و بدش چرا زمن مي‌دانند‌/‌ دي بي من و امروز چو دي بي من و تو‌/‌ فردا به چه حجتم به داور خوانند

ديوان لسان‌الغيب شيراز، حافظ نيز سرشار از اشعار مرتبط با جبر است و به‌وضوح تمايلات جبرگرايانه او را نمايان مي‌سازد:

نيست در دايره يك نقطه خلاف از كم و بيش‌/‌ كه اين مساله بي‌چون و چرا مي‌بينم

ب: ناهمساني‌هاي شعر خيام و حافظ

علاوه بر موارد يادشده در شعر حاف1 جلوه‌هايي چندگانه رخ مي‌نمايد كه در شعر خيام اثري از آنها ديده نمي‌شود يا اگر هم مشاهده گردد، كمرنگ و ابتر مي‌نمايد و از آن جمله مي‌توان به موارد زير اشاره كرد.

1- اعتقاد راسخ حافظ به معاد: آخرت‌انديشي و معادگرايي حافظ با وجود شك و شبهه‌هاي كمرنگ و شيرينش از محكمات شعر او است:

از نامه‌ سيه نترسم كه روز حشر‌/‌ با فيض لطف او صد توان از اين نامه طي كنم

اين در حالي است كه اعتقاد به جهان ديگر در رباعي‌هاي خيام حالت ابهام دارد:

گويند مرا كه دوزخي باشد مست‌/‌ قولي است خلاف دل در آن نتوان بست‌/‌ گر عاشق و ميخواره به دوزخ باشد‌/‌ فردا بيني بهشت همچو كف دست

حافظ و خيام؛‌

2- ستايش عشق در شعر حافظ: حافظ پيرو مكتب عشق بود، عشق را مايه‌ امتياز انسان مي‌دانست و تمام سير و سلوك شخصي خويش را بر پايه آن بنياد نهاد:

هر آن كسي كه در اين جمع نيست زنده به عشق‌/‌ بر او نمرده به فتواي من نماز كنيد

شگفت آنجاست كه در كل رباعيات خيام به اندازه‌‌ انگشتان دو دست نيز از عشق و تركيبات آن نام برده نشده و اگر هم بندرت يادي شده هيچ‌گاه در ستايش آن نبوده بلكه بيشتر بر نشان از تاكيد بر شادخواهي و يا نمايان ساختن هيبت مرگ دارد.

رباعي‌هايي از اين دست بر درستي اين دعوي گواهند:

اين كوزه چو من عاشق زاري بوده است‌/‌ در بند سر زلف نگاري بوده است‌/‌ اين دسته كه بر گردن او مي‌بيني‌/‌ دستي است كه بر گردن ياري بوده است

3- انتقاد از زهد و تصوف رياكارانه در شعر حافظ: به باور حافظ ريا و دورويي جزئي از صفات اخلاقي بسياري از مردمان معاصرش شده بود. بدين جهت، او بر صوفيان پشمينه‌پوش دروغين تاخت و نازاهدان زاهدنما را ملامت نمود. درحقيقت، حافظ از سالوس نفرت داشت و ريا را شرك خفي برمي‌شمرد:

گرچه بر واعظ شهر اين سخن آسان نشود‌/‌تا ريا ورزد و سالوس مسلمان نشود

واعظان كاين جلوه در محراب و منبر مي‌كنند‌/‌چون به خلوت مي‌روند آن كار ديگر مي‌كنند

چنين مفهومي در شعر خيام به تقريب اصلا وجود ندارد. حتي مي‌توان با كمي اغماض گفت خيام نه تنها به زهد رياكارانه توجهي معطوف نداشته است بلكه برعكس به سبب اصرارش بر شادجويي بر زاهدان راستين نيز تاخته است.

قومي متفكرند اندر ره دين‌/‌ قومي به گمان فتاده در راه يقين‌/‌ مي‌ترسم از آن كه بانگ آيد روزي‌/‌ كاي بي‌خبران راه نه آنست و نه اين

4- تبليغ اعتدال و ميانه‌روي در شعر حافظ: رعايت تعادل و ميانه‌گزيني راهي است كه حافظ به اجراي آن در انجام هر كاري توصيه و سفارش مي‌كند:

دلا دلالت خيرت كنم به راه نجات‌/‌ مكن به فسق مباهات و زهد هم مفروش

در تفكر خيام، نشاني از اعتدال و ميانه‌روي نمي‌توان جست، بلكه بالعكس اين زياده‌جويي بويژه در شادي است كه خيام تبليغ مي‌نمايد:

گر يك نفست ز زندگاني گذرد‌/‌ مگذار كه جز به شادماني گذرد‌/‌ هشدار كه پرمايه سوداي جهان‌/‌ عمر است چنان كش گذراني گذرد


به دل جمع درين دايره گامي نزدم

۳۲ بازديد

 

به دل جمع درين دايره گامي نزدم

گرچه پرگار شدم دور تمامي نزدم

 

آهي از دل ندواندم به سر راه سحر

گلي از ناله ي خود بر سر شامي نزدم

 

ضعف تن سايه صفت داشت زمين گير مرا

بوسه چون پرتو مه بر لب بامي نزدم

 

ساز افتاده ز كوكم خجلم اي مطرب

كه به دلخواه تو يك بار مقامي نزدم

 

خصلت من چو دگرگونه شد از گشت زمان

طعنه از پختگي خويش به خامي نزدم

 

تشنه ي شهرت بيهوده نبودم چو عقيق

زخم بر دل به طلبكاري نامي نزدم

 

راه بردم ز قناعت چو به چشم و دل سير

بر سر خوان فلك لب به طعامي نزدم

 

من كه با شور سخن شعله دماندم از سنگ

در دلت آتشي از سوز كلامي نزدم

 

گرچه اي غنچه دهن تشنه ي بوسي بودم

لب خواهش نگشودم در كامي نزدم

 

سرگران از من مخمور گذر كردي دوش

رفتي و از مي ديدار تو جامي نزدم


داغ اميد به دل ماند و تحمل كرديم

۲۹ بازديد

 

داغ اميد به دل ماند و تحمل كرديم 

آرزو مرد شنيديم و تجاهل كرديم

 

كاسه ي صبر عجب نيست كه لبريز شود

زانچه يك عمر شنيديم و تحمل كرديم

 

بلبل فصل خزانيم و ز گلريزي اشك

آشيان را به نظرها سبد گل كرديم

 

همچو فواره كه از اوج سرازير شود

به ترقي چو رسيديم تنزل كرديم

 

ناصح از پند مكرر ننشيند خاموش

گرچه هر بار شنيديم تغافل كرديم

 

دست پرورده ي ذوقيم و به فتواي بهار

گوش را وقف نواخواني بلبل كرديم

 

حاجت طعنه زدن نيست كه ما خود خجليم

زين همه بار كه بر دوش توكل كرديم

 

كم نشد حيرت و سرگشتگي ما افزود

هرچه در كار جهان بيش تامل كرديم

 

گذر عمر نه زانگونه كه حافظ فرمود

بود سيلي كه تماشا ز سر پل كرديم

 

اي خزان دست نگه دار كه در آخر عمر

نوبهار دگري آمد و ما گل كرديم


به هجر زنده ازان ماندم كه جان به راه تو دربازم

۲۹ بازديد

 

به هجر زنده ازان ماندم  كه جان به راه تو دربازم

به سوي من قدمي بردار  كه سر به پاي تو اندازم

 

تو را چو پيش نظر آرم  غزل فرو چكدم از لب

هزار پنجره بر باغي  هزار حنجره آوازم

 

نوازش از تو نمي بينم  نمي كشي به سرم دستي

به دست و پنجه ي تو سوگند  كه دلشكسته ترين سازم

 

مرا مگو كه چرا اينسان  ز خويش بي خبر افتادي

چو هيچم از تو فراغت نيست  به خود چگونه بپردازم

 

شراب كهنه ي عشق تو  چو خون تازه دود در رگ

عجب مدار كه در پيري  هنوز قافيه پردازم

 

مگر نه دانه برون آيد  ز خاك با مدد باران

دود چو اشك به روي من  چگونه گل نكند رازم

 

به خيره از پي بازي رفت  ولي به ششدر غم افتاد

دلي كه لاف زنان مي گفت  كه نرد عشق نمي بازم

 

نمي شود كه سر تسليم  به پاي تو ننهم اي غم

كه گر به جنگ تو برخيزم  شكست خورده ز آغازم

 

ز اوج گرچه در افتادم  ز آسمان نگسستم دل

نمانده بال و پري اما  هنوز عاشق پروازم

 

به زندگاني پوچ خود  چه اعتماد توانم كرد

شرار دلزده از عمرم  حباب خانه براندازم

 

مگر به مرگ رود بيرون  هواي كودكي ام از سر

كجاست دايه ي دلسوزي  كه مادرانه كشد نازم

 

چقدر فاصله افتاده  ميان دلبر و دلداده

خداي من مددي فرما  به آن صنم برسان بازم