حافظ و خيام ؛ تفاوت و تشابه

مشاور شركت بيمه پارسيان

حافظ و خيام ؛ تفاوت و تشابه

۳۳ بازديد
    حافظ و خيام؛‌خيام و حافظ دو ستاره‌ تابناك آسمان ادب از جمله نام‌آورترين پارسي‌سرايان در درازناي تاريخ به شمار مي‌آيند.

با اين كه اين دو سخن‌سراي نامدار در 2 برهه زماني متفاوت از يكديگر مي‌زيسته‌اند اما تشابه‌هايي فراوان در افكار و اقوال آنان ديده مي‌شود كه سبب شده است ادب‌پژوهاني چون شبلي نعماني در شعر العجم، بهاءالدين خرمشاهي در حافظ‌نامه، محمد امين رياحي در گلگشت در شعر و انديشه حافظ و تني چند ديگر از نامداران اين عرصه حافظ را خيامي ديگر بخوانند و بدانند.

اما آيا به‌راستي اين‌گونه بوده و حافظ را به سبب همساني برخي انديشه‌هايش با خيام، خيامي ديگر بايد خواند؟

اشتراكات خيام و حافظ :

الف: همساني‌هاي افكار خيام و حافظ

در شعر خيام مضاميني چندگانه ديده مي‌شود كه همان مفاهيم در سروده‌هاي حافظ نيز ديده مي‌شود و از آن جمله مي‌توان به موارد زير اشاره كرد:

1ـ حيرت در كار جهان و عدم آگاهي از رمز و راز آن: يكي از ويژگي‌هاي اصلي تفكر خيامي حيرت ناآگاهي از كار جهان است:

در دايره‌اي كآمدن و رفتن ماست‌/‌ آن را نه بدايت نه نهايت پيداست ‌/‌ كس مي‌نزند دمي در اين معني راست‌/‌ كاين آمدن و رفتن به كجاست

حافظ نيز بسان خيام مبهوت است و تشابه فكري آن دو بسي نمايان و از جمله در ابيات زير:

ساقيا جام ميم ده كه نگارنده‌ غيب‌/‌ نيست معلوم كه در پرده‌ اسرار چه كرد

عيان نشد كه چرا آمدم كجا بودم‌/‌ دريغ و درد كه غافل زكار خويشتنم

2ـ چون و چرا در كار خلقت: ديگر ويژگي انديشه‌ خيام چون و چرا در كار خلقت است. او حكمت آفرينش را در نمي‌يابد و به اين سبب دراين‌باره بسيار سخن گفته است:

دارنده چون تركيب طبايع آراست‌/‌ از بهر چه او افكندش اندر كم و كاست‌/‌ گر نيك آمد شكستن از بهر چه بود‌/‌ ور نيك نيامد اين صور عيب كراست

حافظ هم چون و چراي بسياري در اشعارش درباره‌ اسرار دنيا داشته است، از آن جمله مي‌توان ابيات زير را گواه آورد:

ز سر غيب كس آگاه نيست قصه مخوان‌/‌ كدام محرم دل ره در اين حرم دارد‌/‌ وجود ما معمائيست حافظ‌/‌ كه تحقيقش فسون هست و فسانه

3ـ ناپايداري جهان: مرگ و زوال در شعر خيام واجد نمودي برجسته است. ياد مرگ در شعر او به طور معمول با گريزها و كنايه‌هاي شاعرانه به سبزه، سبو و يادكرد درگذشت صاحبان قدرت و پريچهرگان همراه است:

هان كوزه‌گرا بپاي اگر هوشياري‌/‌ تا چند كني بر گل آدم خواري‌/‌ انگشت فريدون و كف كيخسرو ‌/‌ بر چرخ نهاده‌اي چه مي‌پنداري

حافظ نيز بر ناپايداري جهان پاي فشرده و در بسياري موارد، گفتمان خويش را خيام‌گونه بيان داشته است:

قدح به شرط ادب گير زانكه تركيبش‌/‌ زكاسه‌ سر جمشيد و بهمن است و قباد

4ـ‌ شادي‌طلبي و عشرت‌جويي: به باور خيام دنيا فاقد اعتبار است و انسان نمي‌تواند دريابد سرانجامش در دوران پس از مرگ چه خواهد بود، بهترين كار غنيمت شمردن وقت به شادي و قدر دانستن زمان به عيش است:

اي دل غم اين جهان فرسوده مخور‌/‌ بيهوده نه غمان بيهوده مخور‌/‌چون بوده گشت و نيست نابوده پديد‌/‌ خوش باش غم بوده و نابوده مخور

در اشعار حافظ نيز مي‌توان ردپاي تفكر خيامي را به عينه دريافت و براحتي پي برد كه او نيز بر شادجويي و شادزيستي تاكيد دارد:

اگر غم لشگر انگيزد كه خون عاشقان ريزد‌/‌ من و ساقي بهم سازيم و بنيادش براندازيم‌/‌ چو دردستست رودي خوش بزن مطرب سرودي خوش‌/‌ كه دست‌افشان غزل خوانيم و پاكوبان سر اندازيم

5 ـ جبرگرايي: اعتقاد به جبر خصيصه‌اي است كه در اشعار خيام كاملا جلوه‌ مي‌نمايد. از منظر او، انسان دستخوش بازي تقدير است و همه امور به حكم و اراده تقدير جريان مي‌يابند:

بر من قلم قضا چو بي من رانند‌/‌ پس نيك و بدش چرا زمن مي‌دانند‌/‌ دي بي من و امروز چو دي بي من و تو‌/‌ فردا به چه حجتم به داور خوانند

ديوان لسان‌الغيب شيراز، حافظ نيز سرشار از اشعار مرتبط با جبر است و به‌وضوح تمايلات جبرگرايانه او را نمايان مي‌سازد:

نيست در دايره يك نقطه خلاف از كم و بيش‌/‌ كه اين مساله بي‌چون و چرا مي‌بينم

ب: ناهمساني‌هاي شعر خيام و حافظ

علاوه بر موارد يادشده در شعر حاف1 جلوه‌هايي چندگانه رخ مي‌نمايد كه در شعر خيام اثري از آنها ديده نمي‌شود يا اگر هم مشاهده گردد، كمرنگ و ابتر مي‌نمايد و از آن جمله مي‌توان به موارد زير اشاره كرد.

1- اعتقاد راسخ حافظ به معاد: آخرت‌انديشي و معادگرايي حافظ با وجود شك و شبهه‌هاي كمرنگ و شيرينش از محكمات شعر او است:

از نامه‌ سيه نترسم كه روز حشر‌/‌ با فيض لطف او صد توان از اين نامه طي كنم

اين در حالي است كه اعتقاد به جهان ديگر در رباعي‌هاي خيام حالت ابهام دارد:

گويند مرا كه دوزخي باشد مست‌/‌ قولي است خلاف دل در آن نتوان بست‌/‌ گر عاشق و ميخواره به دوزخ باشد‌/‌ فردا بيني بهشت همچو كف دست

حافظ و خيام؛‌

2- ستايش عشق در شعر حافظ: حافظ پيرو مكتب عشق بود، عشق را مايه‌ امتياز انسان مي‌دانست و تمام سير و سلوك شخصي خويش را بر پايه آن بنياد نهاد:

هر آن كسي كه در اين جمع نيست زنده به عشق‌/‌ بر او نمرده به فتواي من نماز كنيد

شگفت آنجاست كه در كل رباعيات خيام به اندازه‌‌ انگشتان دو دست نيز از عشق و تركيبات آن نام برده نشده و اگر هم بندرت يادي شده هيچ‌گاه در ستايش آن نبوده بلكه بيشتر بر نشان از تاكيد بر شادخواهي و يا نمايان ساختن هيبت مرگ دارد.

رباعي‌هايي از اين دست بر درستي اين دعوي گواهند:

اين كوزه چو من عاشق زاري بوده است‌/‌ در بند سر زلف نگاري بوده است‌/‌ اين دسته كه بر گردن او مي‌بيني‌/‌ دستي است كه بر گردن ياري بوده است

3- انتقاد از زهد و تصوف رياكارانه در شعر حافظ: به باور حافظ ريا و دورويي جزئي از صفات اخلاقي بسياري از مردمان معاصرش شده بود. بدين جهت، او بر صوفيان پشمينه‌پوش دروغين تاخت و نازاهدان زاهدنما را ملامت نمود. درحقيقت، حافظ از سالوس نفرت داشت و ريا را شرك خفي برمي‌شمرد:

گرچه بر واعظ شهر اين سخن آسان نشود‌/‌تا ريا ورزد و سالوس مسلمان نشود

واعظان كاين جلوه در محراب و منبر مي‌كنند‌/‌چون به خلوت مي‌روند آن كار ديگر مي‌كنند

چنين مفهومي در شعر خيام به تقريب اصلا وجود ندارد. حتي مي‌توان با كمي اغماض گفت خيام نه تنها به زهد رياكارانه توجهي معطوف نداشته است بلكه برعكس به سبب اصرارش بر شادجويي بر زاهدان راستين نيز تاخته است.

قومي متفكرند اندر ره دين‌/‌ قومي به گمان فتاده در راه يقين‌/‌ مي‌ترسم از آن كه بانگ آيد روزي‌/‌ كاي بي‌خبران راه نه آنست و نه اين

4- تبليغ اعتدال و ميانه‌روي در شعر حافظ: رعايت تعادل و ميانه‌گزيني راهي است كه حافظ به اجراي آن در انجام هر كاري توصيه و سفارش مي‌كند:

دلا دلالت خيرت كنم به راه نجات‌/‌ مكن به فسق مباهات و زهد هم مفروش

در تفكر خيام، نشاني از اعتدال و ميانه‌روي نمي‌توان جست، بلكه بالعكس اين زياده‌جويي بويژه در شادي است كه خيام تبليغ مي‌نمايد:

گر يك نفست ز زندگاني گذرد‌/‌ مگذار كه جز به شادماني گذرد‌/‌ هشدار كه پرمايه سوداي جهان‌/‌ عمر است چنان كش گذراني گذرد


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد