دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۳ ۳۳ بازديد
به دل جمع درين دايره گامي نزدم
گرچه پرگار شدم دور تمامي نزدم
آهي از دل ندواندم به سر راه سحر
گلي از ناله ي خود بر سر شامي نزدم
ضعف تن سايه صفت داشت زمين گير مرا
بوسه چون پرتو مه بر لب بامي نزدم
ساز افتاده ز كوكم خجلم اي مطرب
كه به دلخواه تو يك بار مقامي نزدم
خصلت من چو دگرگونه شد از گشت زمان
طعنه از پختگي خويش به خامي نزدم
تشنه ي شهرت بيهوده نبودم چو عقيق
زخم بر دل به طلبكاري نامي نزدم
راه بردم ز قناعت چو به چشم و دل سير
بر سر خوان فلك لب به طعامي نزدم
من كه با شور سخن شعله دماندم از سنگ
در دلت آتشي از سوز كلامي نزدم
گرچه اي غنچه دهن تشنه ي بوسي بودم
لب خواهش نگشودم در كامي نزدم
سرگران از من مخمور گذر كردي دوش
رفتي و از مي ديدار تو جامي نزدم