من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

غزل 1

۳۲ بازديد

 

سر آن سر كه افتد به پاي رضا
دل آن دل كه دارد هواي رضا

رضاي خدا گر طلب مي كني
دلا! رو طلب كن رضاي رضا

به دنيا چه كارش؟ ز دوزخ چه باك؟
جگر خسته ي مبتلاي رضا

چه پرسي ز فرمانرواي بهشت
چه داني تو از كبرياي رضا؟

چو گردون گردان به فرمان اوست
الا بنده ي بينواي رضا_

بنه سر كه سرها ز روز الست
نگون شد به شوق لقاي رضا

مبر جان كه جانها ز روز ازل
بلي زد به ذوق بلاي رضا

علم كرد حق كربلاي حسين
كه گردد به پا كربلاي رضا

نگردد كسي آشناي حسين
مگر آنكه شد آشناي رضا

نبيند كسي رنگ هشتم بهشت
مگر خاك كوي گداي رضا

نه در توس، بر آسمان مي زند
خداوند كوس ولاي رضا


غزل 2

۳۲ بازديد

 

بيدارم اما خواب مي‌بينم كسي مرده است
گويا دلم در سينه خود را از ميان برده است

تا روز رستاخيز، فردايي نخواهد داشت
هركس كه با ما زير اين سقف ترك خورده است

در اينكه مي‌بينم ندارم هيچ ترديدي
اما كلاغي ديدنم را _ديده را_ خورده است

اين سايه ي يكدست با پاهاي چوبين‌اش
آن مهربان همسايه، آن مرد سيه‌چرده است؟

ديروز در آيينه مرد بي‌سري ديدم
گويا خيالم از تكاپوي خود آزرده است

خاموش ماندم تا دلم را از ميان بردند
بر نطع خاك كربلا يك نقطه افسرده است


برنامه دوشنبه 07/09/1390

۳۱ بازديد

برنامه مشاعره

نمايش آنلاين


تيپ شخصيتي رستم و اسفنديار

۳۳ بازديد

  تيپ شخصيتي رستم و اسفنديار مقدمه

قصه هاي پهلواني كه شاخه يي از قصه محسوب مي شوند از چگونگي زندگي ونبرد ميان قهرمانان و پهلوانان سخن مي گويند  و حالات و چگونگي افكار آن ها را در تقابل با همديگر به نمايش مي گذارند . شخصيت در قصه هاي پهلواني ، قهرمان ناميده مي شود . از بهترين نمونه ي قصه هاي پهلواني شاهنامه فردوسي است كه به زيبايي و هنرمندي خاص به ترسيم آن ها پرداخته است .

بررسي شخصيت هاي داستان هاي شاهنامه به طور وسيع توسط دكتر اسلامي ندوشن و دكتر حميديان صورت گرفته است ، اما به طور اخص آن در داستان رزم رستم و اسفنديار مقوله جداگانه يي مشاهده نگرديده است . پرداختن به داستان هاي پهلواني ، تاريخچه و ذكر انواع آن به همراه بررسي داستان رستم و اسفنديار با تاكيد بر عنصر شخصيت رواني و اجتماعي مباحثي است كه به آن پرداخته ايم .

خلاصه داستان رستم و اسفنديار

داستان از اينجا آغاز مي شود كه گشتاسب ،  پادشاه ايران ، سپاهي را به سركردگي اسفنديار شاهزاده و پهلواني دلير است در عين حال رويين تن است و آسيب ناپذير به جز چشم هاي او كه مورد گزند واقع مي شود . "اسفنديار قهرماني ديني است چنان كه وقتي از بند پدر آزاد  شد با خدا پيمان كرد كه پس از پيروزي ، صد آتشكده در جهان برپا كند و همه ي بي رهان را به راه دين در آورد ". ( مسكوب ، 1356 : 27  )

اما رستم قهرمان ملي و مدافع نيكي است . اسفنديار جواني پيروزمند در نبردهاست  و پدر وعده ي پادشاهي بدو داده است . اما اين امر را مشروط به كاري دانسته كه عملي شدنش كاري ناممكن است . او ناگزير است براي رسيدن به پادشاهي ، بزرگترين پهلوان ايران زمين را منقاد و مطيع خود سازد و دست بسته روانه ي دربار نمايد .

اسفنديار در نبرد خود با رستم اول بار او را بر زمين مي افكند اما به او مهلت مي دهد . دلاور با تجربه با مهلت ستاندن از پهلوان جوان از مهلكه مي گريزد و با كمك پدر و چاره جويي از سيمرغ آگاه مي شود كه دو چشم اسفنديار آسيب پذير است . پس براي بار دوم به رزمگاه مي آيد و تير را مستقيم به سوي چشمان اسفنديار نشانه مي گيرد و پهلوان جوان را بر خاك مي افكند .

شخصيت رستم در داستان نبرد با اسفنديار :

"رستم نمونه يي از شخصيت ايستا است شخصيتي كه در داستان تغيير نكند يا اندك تغييري پذيرد ".(نعمت اللهي . 1388 :48 ) "به عبارت ديگر در پايان داستان همان باشد كه در آغاز بوده است" ( ميرصادقي .1385 : 93 ) به طوري كه حوادث بر او تأثير نكند يا اندك تغييري صورت پذيرد .

شخصيت رستم در اين داستان شخصيتي سنتي و جا افتاده است . رستم مظهري از عدالت جويي ، اعتدال و برقراري امنيت اجتماعي است . او انساني است كه  از اصل منطق و واقعيت پيروي مي كند و قصد برقراري تعادل و تعاون ميان اسفنديار و گشتاسب را دارد و با هيچ يك از آنها مخالف نيست ، در گفتگويي با اسفنديار از هر دو آنها تمجيد مي كند :

خنك شاه كو چون تو دارد پسر   /  به بالا و فرت بنازد پدر

 (شاهنامه: 475)

گاه اسفنديار را اندرز مي دهد كه تو از واقعيات زمانه آگاهي نداري و او كه از قدرت طلبي گشتاسب آگاه است به اسفنديار گوشزد مي كند كه :

تو يكتا دلي و نديده جهان     /   جهانبان به مرگ تو كوشد نهان

به گرد جهان بر دواند تو را     /    به هر سختي پروراند تو را

 (شاهنامه:835 .836 )

رستم دايما اسفنديار را از جنگ بر حذر داشته و در اشاره به اسفنديار ميگويد :

برابر همي با تو آيم به راه    /    كنم هر چه فرمان دهي پيش شاه

 (شاهنامه: 1349 )

از ديدگاه محمد علي اسلامي ندوشن رستم در اين داستان شخصيتي استوار و يكدست دارد . بي عقده ، متعال و بزرگ منش ،تركيبي از نوش و نيش . تا زماني كه اميدوار به جلب توافق اسفنديار است بسيار نرم است از هيچ خواهش ، پوزش و احساس بندگي دريغ نمي ورزد :

چنين گفت رستم به آواز سخت   /   كه اي شاه شادان دل و نيك بخت

از اين گونه مستيز و بد را مكوش   /  سوي مردمي ياز و باز آر هوش

 (شاهنامه:1025 . 1026 )

 خواهش رستم اين است كه از اين فكر اهريمني بيرون آيد و با التماس و خواهش به وي مي گويد :

گر اين تيزي از مغز بيرون كني    /   بكوشي و بر ديو افسون كني

زمن هر چه خواهي تو فرمان كنم    /  به ديدار تو رامش جان كنم

 (شاهنامه: 515.516 )

" اما چون اين اميد بر باد مي رود محكم مي ايستد . سخناني مي گويد كه چون خنجر بر دل شاهزاده مي نشيند" :

( اسلامي ندوشن ،1376 :19 )

چنين گفت رستم به اسفنديار    /   كه آوردي آن تخم زفتي به بار

تو آني كه گفتي كه رويين تنم   /   بلند  آسمان بر زمين بر زنم

 (شاهنامه: 1393.1392 )

به هر حال رستم با تمام كوشش و اهتمام خود از برقراري تعادل ميان گشتاسب و اسفنديار ناكام مي ماند و در آخر اسفنديار نابود مي شود و گشتاسب هم چنان بر سرير قدرت باقي مي ماند .

شخصيت اسفنديار در نبرد با رستم :

اسفنديار شاهزاده يي است كه در عين شهرياري پهلوان نيز هست . " دو صفتي كه در شاهنامه جز در او در كس ديگري جمع نشده است ." (اسلامي ندوشن ، 1376 :27) اين يگانه ي روزگار چندان خوشبخت به نظر نمي آيد و عمري كوتاه دارد اما همين عمر كوتاه هم سراسرش در كشمكش و جدال است .

اسفنديار به عنوان شخصيت اصلي داستان داراي شخصيتي پوياست كه در طول داستان مدام دچار تغيير و تحول است و جنبه هايي از شخصيت او ، عقايد ، جهان بيني و حتي خوي و خصلت او دگرگون مي شود . اين دگرگوني گاه عميق و گاه سطحي و پيش پا افتاده است . تغييرات شخصي در اسفنديار گاه در جهت سازندگي ديگر شخصيت ها صورت مي پذيرد كه نمونه ي بارز آن گسترش دين بهي است و گاه در تخريب و ويرانگري آن ها عمل مي نمايد كه نمونه ي چشمگير آن در نبرد با رستم است .

اسفنديار لبريز از جاه طلبي و غرور است . اين امر به دليل وضع خاص و ممتاز اوست . در وجود وي دين و دولت با هم گره خورده اند :

چو از رستم اسفنديار اين شنيد    /  بخنديد و شادان دلش بر دميد

بدو گفت كز رنج و كردار تو    /    شنيدم همي درد و تيمار تو

كنون كارهايي كه من كرده ام    /   زگردن كشان سر برآورده ام

نخستين كمر بستم از بهر دين /   تهي كردم از بت پرستان زمين

 (شاهنامه:684.685.686.687   )

مي توان گفت علت برخورد وي با رستم به دليل وجود نيروي شهرياري و پهلواني اوست :

تو آني كه پيش نياكان من    /  بزرگان بيدار و پاكان من

پرستنده بودي همي با نيا    /   نجويم همي زين سخن كيميا

 (شاهنامه: 698.699 )

 اسفنديار در رويارويي با رستم دچار نوعي تعرض مي گردد .از يك سو نزد پدر رستم را محق مي داند :

چه جويي نبرد يكي پيرمرد    /     كه كاووس  خواندي ورا شير گير؟

 (  شاهنامه:225)

از سوي ديگر چون به رستم مي رسد حق را به گشتاسب مي دهد :

چنين داد پاسخ ورا نامدار       /     كه گر من بپيچم سر از شهريار

بدين گيتي اندر نكوهش بود      /    همان پيش يزدان پژوهش بود

دو گيتي به رستم نخواهم فروخت     /   كسي چشم دين را به سوزن ندوخت

 (شاهنامه: 561.561.562 )

تيپ شخصيتي رستم و اسفنديار

" اين تعارض ناشي از احساس متضاد وي است و همين دوگانگي ، شخصيت او را در زابلستان دستخوش تزلزل كرده است وي ذاتا مردي صريح و ساده دل است" ، ( اسلامي ندوشن . 1354 :135 ) ولي به ناچار بايد به مأموريت خويش تن در دهد . او كه به اين كار معتقد نيست و از يك باور به باور ديگر و از يك احساس به احساس ديگر نوسان دارد و تعادل فكري در اين امر ندارد ، چون به سيستان مي رسد ، در اتهام بستن به رستم با پدر همداستان مي گردد كه از " آرايش بندگي "  گشته است و راه ناسپاسي گرفته و حال آن كه پيش از آن گفته كه نكوتر زو به ايران كسي نيست و" بزرگ است و با عهد كيخسرو است" .(اسلامي ندوشن . 1354 :135)

او كه پهلواني ديني است اين امر را به رستم گوشزد مي كند و بارها او را با نام سگزي بودن مورد تحقير و تمسخر قرار مي دهد :

بدو گفت: كاي سگزي بدگمان    /   نشد سير جانت ز تير و كمان

 (شاهنامه: 1384 )

در نهايت اسفنديار در آخرين لحظات پاياني عمرش از تضادي كه با آن دست و پنجه نرم مي كند رها مي شود و چشم و دلش گشوده مي شود و تمامي دل مشغولي هايش ناچيز مي گردد . اسفنديار از همه ي انگيزه هايش دور مي ماند :

چنين گفت با رستم اسفنديار        /      كه از تو نديدم بد روزگار

زمانه چنين بود و بود آن چه بود     /    سخن هر چه گويم ببايد شنود

ز گشتاسب ديدم بد بدگمان          /       نه رستم  نه سيمرغ و تير و كمان

 (شاهنامه: 1466.1467.1468)

نتيجه گيري :

همان طور كه گذشت، رستم قهرمان ملي است .او نماينده ي تيپ فكري سنتي و پايبند به گذشته است . در مقابل اسفنديار شهريار پهلواني است كه قهرمان دين بهي است ، سمبل تغيير و دگرگوني . علاقه وي به تازگي و قدم نهادن در دنياي نو و پرهيز از كهنگي باعث گرديد كه دست به تغييرات و تبليغ دين جديد بزند. در اين داستان هر دو شخصيت نقطه مقابل هم هستند، رستم داراي شخصيتي ايستا و اسفنديار نمود شخصيت پوياست . در هر دو طرف قرينه هايي شخصيتي قرار دارند كه هر كدام نقش خود را ايفا مي نمايد . رستم قهرماني است مردمي كه اميد هزاران هزار آدمي را به دنبال خويش دارد و اسفنديار شهرياري است كه آرزوها و خيالات خام گشتاسب را به همراه دارد.

اسفنديار تشنه ي جاه و قدرت است در اعماق ضمير خود به اين مي انديشد كه براي رسيدن به قدرت و پادشاهي رستم را به بند كشد ، اما رستم در درون خود ديدي مهربان و دلسوزانه نسبت به اسفنديار دارد و تلاش مي نمايد تا از جنگ با وي پرهيز نمايد اسفنديار جواني خيره و خام انديش است . او مظهر انديشه ي جديد است . انديشه يي كه با وجود او فعليت يافته و به عمل پرداخته است .

در باطن رستم كشاكشي آزار دهنده به چشم مي خورد ،  اين كشاكش به دليل آن است كه گريزگاهي براي خود بيابد و از تنگناي حوادث روزنه يي بگشايد .اما اسفنديار با دو گانگي  كه همه در باطن وي موج مي زند دست و پنجه نرم مي كند . وجود اين دو گانگي در رفتار او با رستم و گفت و شنودهاي او آشكار است . اگر چه اين تضادها  چندان نيست كه در عمل او تآثير گذار باشد ،از اين رو كش مكش هاي دروني اسفنديار محدود به خويشتن اوست .

روي هم رفته مي توان گفت در ژرف ساخت داستان نوعي تقابل و تضاد به چشم مي خورد .

نويسنده : اكرم نعمت اللهي

منبع : سايت تبيان


رودكي ، پدر شعر پارسي

۳۰ بازديد

  رودكي، پدر شعر پارسي

رودكي از شاعران عصر سامانيان است. الحق او  پدر و طلايه  شعرپارسي است.  در آن روزگار هنوز شاعران بزرگي چون فردوسي، نظامي، سنايي، عطار، مولانا ، سعدي، حافط ، جامي  ظهور نكردند.  از طرفي كار رودكي بسي سخت و دشوار بوده  چون سرايش شعر در قرون آغازين بوده و سبك و سياقي براي الهام گرفتن و اقتباس نمودن اساسا وجود نداشته است.

هنر رودكي اين است كه چون موسيقي را خوب مي شناخته وچنگ مي نواخته لذا سرايش شعر را تركيبي از شعر و موسيقي براي خواندن و نواختن توام نمود و وزن كلمات شعرش را با دستگاههاي موسيقي  هماهنگ نمود  و  سبك هاي شعري و مفاهيم و مضامين قالب هاي آن هنوز در ابتداي راه بودند. رودكي در عصر كودكي  موفق به فراگرفتن قرآن شد، لذا با شيوه آيات قرآني آشنا بود و او نيز همانند بسياري از شاعران بزرگ كه بعدها ظهور نمودند از وقايع  روزگار عصر خويش مثاثر شده بود.

رودكي  در روزگارجواني خويش بخوبي به اعجاز قدرت كلمات كه در شعر بوده ، واقف شده و گاه از اين فرصت ها بسيارمطلوب و مناسب استفاده نموده ، حضور در دربار اميران  ساماني، امير ساماني از بخارا به هرات آمده و مدت مديدي  شايد حدود چهارسال رحل اقامت در آنجا افكنده بوده و تمام اطرافيان ملول و خسته از اقامت طولاني خودشان كه در ركاب شاه ساماني بودند ، به دنبال تدبير وترفتد بودند ، كه با لطايف حيل اسباب رفتن امير را  از هرات به بخارا سبب شوند ، كه موفق نشدند و همگي به قدرت شعر رودكي  و معجزه كلام  او  واقف بودند، از او درخواست مي كنند كه تلاش كند ، تا امير ساماني راضي به بازگشت شود و هرات را رها كند، رهسپار يار و ديار در  بخارا شود، و رودكي در نهايت استادي  وظرافت به سرايش  قصيده  مشهورش مي پردازد ، كه هنوز  پس از قرنها طراوت وتازگي را حفظ  نموده واين شعر رودكي سبب شده تا امير ساماني از سحر كلام رودكي انچنان به وجد و نشاط  شور و شوق آيد، عنان اختيار از كف دهد، و به يكباره سوار بر اسب بدون كفش شده با همراهان عازم بازگشت  از هرات به سوي بخارا شود!

اين واقعه كه تحسين همگان را از اعجاز كلام رودكي  سبب مي شود كه اطرافيان امير ساماني  به عظمت شعر رودكي ومقام ومنزلت او بيشتر از گذشته واقف شوند و به پاس اين قصيده بس زيبا  و جاودانه  كه امير، ترك هرات كرده و به سوي مقر حكومتي در بخارا روانه شود. سبب شد تا ثروت ، انعام و جوايز وپاداش فراواني به او  اهداء كنند، و با احترام از او در آن ايام ياد كنند .

هنر شاعران  بزرگ به راستي اين است كه پيام خود را به  نحوي شايسته و خاص  به مخاطب القاء كنند ،شعر نيروي خارق العاده اي دارد كه مي تواند هر گره را بازكند و هر بي رمقي را جان و حيات بخشد ،البته نه هر شعري...

بوي جوي موليان آيدهمي   /     ياد يار مهربان آيد همي

ريگ آموي و درشتي هاي او  /    زيرپايم پرنيان آيد همي

آب جيحون با همه پهناوري   /    خنگ ما را تا ميان آيد همي

مير سرو است و بخارا بوستان /   سرو سوي بوستان آيد همي

بهرحال ، آن ايام  خوش  روزگار رودكي  نيز سپري شد، روزگار گاه سر سازگاري و گاه سر ناسازگاري با او داشته،  شهرت و مكنت ،  نزد دربار سامانيان،  گرچه فرصت هاي زيادي براي  رودكي به ارمغان داشت، اما  اين دوران چندان نپاييد ، و با خلع امير ساماني او نيز طرد گرديد ، و روزگار پيري  و سالخوردگي، حاصلي جز  افسوس  ،افسردگي، ياس، نواميدي و سختي ايام سودي  نداشته ، و اين شاعر توانمند كه در جواني با سرايش شعر و نواختن چنگ روح آدميان را نوازشگر بوده،   در دوران آخر عمرش، روزگار چندان  روي خوشي  با او نداشته و زمانه نوازشگر اين نغمه خوان پارسي گو نبوده، دچار بي مهري زمانه شد.

نقل شده ، كه كوري او در كودكي توسط  روزگارصورت نگرفته ،بلكه درسن پيري ، درد مندي،  توسط  ابناي روزگار صورت گرفته كه حاصلي جز درد و دردمندي برايش نداشته است.  پيري  و درد مندي خود رنج وانتقامي ، است كه روزگار غدار  از آدميان مي گيرد،  و پدر شعر پارسي سرانجام  در ناتواني ،سختي، عسرت، ضجرت ومشقت  ترك جهان نمود.

اختصاصات شعري رودكي

سبك شعري ، او سبك خراساني است ، سبك خراساني از قرن سوم شروع و تا قرن ششم ادامه داشته، شاعران پيرو سبك خراساني عبارتند: فرخي، عنصري، منوچهري، فردوسي، ناصر خسرو، سنايي، سعد سلمان؛ كه در منطقه بزرگ خراسان و قومس  ناحيه شاهرود  دامغان و سمنان امروزي بوده.

اشعارش ساده و روان  و آهنگ كلمات وجملات سنگين وگاه روش پند و موعظه نيز به خود مي گيرد:

اي، آنكه غمگني و سزاواري/ وندر نهان سرشك همي‌باري 

رفت، آنكه رفت، و آمد، آنكه آمد/ بود، آنچه بود، خيره چه غم داري؟

يكي از اقدامات مهم او به نظم آوردن كليله و دمنه بود ، شايان ذكر است كتاب كليله ودمنه در اصل به زبان سانسكريت بوده ، كه موضوع داستانهايي از زبان حيوانات نقل شده و كليه ودمنه ،  نام دو شغال است. اين كتاب از سانسكريت، به زبان پهلوي ، و سپس به عربي و سرانجام به پارسي در آمده، و رودكي آنرا به شعرساخته و پرداخته،اما !  افسوس صد افسوس كه بخش هاي متعددي از اين منظومه شعر ي عملا  از بين رفته است.

رودكي ابيات و اشعارش را در قالبهاي: قصيده ، غزل، رباعي، مثنوي، قطعه  سروده بوده  و گويند بيش از يك ميليون بيت  شعر سروده،  كه آنان نيز اكثرا از بين رفته است گويي روزگار جفا پيشه  نامهري فراوان در محو آثار ادبي ابيات و اشعارش نموده است .

گرچه اشعار رودكي در برخي ابيات روحيه  شاد و در وصف طبيعت و شادي ايام است. اما!  تاسف و اندوه و فراق دوستان در شعر او بسيار اثرگذار و قابل بررسي است .

هيچ شادي نيست اندر اين جهان /  برتر از ديدار روي دوستان

هيچ تلخي نيست بر دل تلخ تر  / از فراق دوستان پر هنر

در وصف علم و دانش نيز ارزش و احترام قائل است، مي گويد:

مردمان بخرد اندر هر زمان   / راز دانش را به هر گونه زبان

گرد كردند و گرامي داشتند  / تا به سنگ اندر همي بنگاشتند

در پند اينكه  در سختي ها بايست صبر نمود تا سرانجام اسباب گشايش ايجاد شود با نگاه شاعران و بس ارزشمند گفته:

كار چون بسته شود بگشايدا    /  وز پس هر غم طرب افزايدا

در شعر اشاره به واژه« يخچه »مي نمايد  كه به نظر همان تكرگ يا برف  را مي گويد:

يخچه مي‌باريد از ابر سياه /چون ستاره بر زمين از آسمان

در بيان سلامت تن آدميان نيز در قالب شعر گفته :

گر خوري از خوردن افزايدت رنج   /   ور دمي مينو فراز آوردت و گنج

در بيان خدا پرستي نيز مي گويد:

بيا، دل و جان را به خداوند سپاريم/ اندوه درم و غم دينار نداريم

در ياد و تكريم ابوالفضل بيهقي صاحب تاريخ بيقي نيز در شعرش چنين ياد مي كند:

يك صف ميران و بلعمي بنشسته/ يك صف حران و پير صالح دهقان

تصوير ساري يا صور خيال  در اشعار رودكي چنان قوي است. بخصوص در مراسم شاهان ساماني كه خود، بايست  شاهد عيني صحنه ها بوده باشد ،كه چنين تصويري ارائه مي دهد،  و بسيار  بعيد است ، در آن دوران او نابينا بوده و  اين قول را  كه اواخر عمر نابينا گشته  بيشتر قوت  مي دهد.

خسرو بر تخت پيشگاه نشسته/شاه ملوك جهان، امير خراسان

ترك هزاران به پاي پيش صف اندر/هر يك چون ماه بر دو هفته درفشان

هر يك بر سر بساك مورد نهاده روش/ مي سرخ و زلف و جعدش ريحان

رودكي در مجلس امير ساماني و سران و بزرگان قوم و لشكري و كشوري خودش حضور دارد و خود با چشمانش شاهد مناظره است، بعيد است كه آن زمان نابينا بوده و فردي ديگر  براي او نقل قول نموده باشد!

مجلس بايد بساخته، مكانها / ز گل و از ياسمين و خيري الوان

نعمت فردوس گستريده ز هر سو/ساخته كاري كه كس نسازد چونان

جامهء زرين و فرش‌هاي نو/ آيين شهره رياحين و تخت‌هاي فراوان

زبان و ادبيات پارسي حاصل تفكر  و  تلاش  شاعران و نويسندگان بزرگ در گذرگاه عمر طولاني خويش بوده  اين  ميرات  كهن  را  كه  به  امانت  به  ما سپرده  شده  با  خواندن  و  مطالعه  و  درست  نگارش  نمودن  بيشتر  از  گذشته  ارج  نهيم .

نويسنده : شهرام ابهري

منبع : سايت تبيان


دانلود اشعار محمدرضا آقاسي براي موبايل

۳۱ بازديد

اشعار محمدرضا آقاسي براي موبايلمحمدرضا آقاسي

محمدرضا آقاسي ، 24 فروردين ماه سال 1338 در تهران در خانواده‌اي مذهبي و شاعر متولد شد . وي به علت اختلاف نظر با مسئولين هنرستان تجسمي ادامه تحصيل نداد و به مدرك سيكل اكتفا كرد . آقاسي قبل از انقلاب ، در سالهاي 55 و 56 به عضويت انجمنهاي ادبي آن زمان درآمد و بعد از انقلاب نيز از محضر اساتيدي چون مهرداد اوستا و يوسف ميرشكاك استفاده نمود . وي از سال 51 شروع به سرودن شعر نمود اما عمده اشعار وي متعلق به سالهاي 68 به بعد است . آقاسي مدتي نيز در جبهه‌هاي جنگ در مناطق شوش دانيال و جزيره مجنون و سه راه جفير و شلمچه بود . از وي كه با مثنوي بلند شيعه در جامعه شناخته شد ، اشعار زيادي در خصوص جبهه و اهل بيت بر جاي مانده است . محمد‌رضا ‌آقاسي ، شاعر و مثنوي‌سراي اهل بيت عصمت و طهارت ، در سن 4٦ سالگي ‌بامداد سه شنبه سوم خرداد ماه ٨٤ به علت عارضه قلبي در مركز تخصصي قلب تهران دار فاني را وداع گفت . پيكر وي 5 خردادماه از مقابل معراج الشهداي تهران تشييع و در قطعه ۲۵ شهيدان بهشت زهرا به خاك سپرده شد .

نوع فايل : jar ( جار )

تعداد صفحه : ۲۱۵ صفحه

حجم فايل : ۱۶۵ كيلوبايت

دانلود نرم افزار


دانلود اشعار محمدرضا آغاسي براي موبايل

۲۹ بازديد

اشعار محمدرضا آقاسي براي موبايلمحمدرضا آقاسي

لينك ورود به دانلود اشعار محمدرضا آغاسي براي موبايل

محمد - رضا - آقاسي - آغاسي - محمد رضا آقاسي - محمد رضا آغاسي - محمدرضا آقاسي - محمدرضا آغاسي - محمدرضاآقاسي - محمدرضاآغاسي - مرحوم آقاسي - مرحوم آغاسي - اشعار آقاسي - اشعار آغاسي - اشعارآقاسي - اشعارآغاسي - اشعار آقاسي براي موبايل - اشعار آغاسي براي موبايل - اشعار مرحوم آقاسي - اشعار مرحوم آغاسي - وبلاگ محمدرضا آقاسي - وبلاگ محمدرضا آغاسي - وبلاگ آقاسي - وبلاگ آغاسي - وبلاگ مرحوم آقاسي - وبلاگ مرحوم آغاسي - وبلاگ شعر

لينك ورود به دانلود اشعار محمدرضا آغاسي براي موبايل


برنامه يكشنبه 06/09/1390

۳۱ بازديد

برنامه مشاعره

نمايش آنلاين


دهخدا ، شناسنامه زبان و ادبيات

۳۰ بازديد

  دهخدا،  شناسنامه  زبان و ادبيات

زبان وادبيات پارسي  مديون خدمات و زحمات ارزشمند،مردان و زنان بزرگي است ، كه عمر شريف خويش را وقف  ادب پارسي نمودند و  نامشان همواره ماندگارگرديد. علامه دهخدا،  نيز يكي از موثرترين اشخاصي كه حضور فعال او و خلاقيت ابتكار و اراده ي خستگي ناپذير او را در رديف اسطوره  و اسوه هاي زبان و ادبيات پارسي قرار داد .

علامه دهخدا ،يك متفكر ، نويسنده ، شاعر ، مترجم ، روزنامه نگار،طنز نويس ، پژوهشگر ،رجل  سياسي ونماينده مجلس در عصرمشروطيت   ،بينانگذار لغت نامه پارسي با بيش از پنجاه جلد ، استاد دانشگاه ، رئيس دانشكده حقوق وعلوم سياسي دانشگاه تهران و عضو فرهنگستان  ايران ، مسلط به زبان عربي و فرانسه وفرهنگ نويسي است.

دهخدا متولد تهران بود،  و پس از تحصيلات  مقدماتي ،  زبان عربي را فراگرفت، با قرآن و مفاهيم آن آشنا شد ،  و به ادبيات پارسي علاقمند گشت  ، پس از اتمام  تحصيل در مدرسه عالي آن زمان در وزارت خارجه استخدام شده ، و عازم اروپا گرديد و زبان فرانسه خود را تكميل نمود. پس از بازگشت به ايران به عنوان نويسنده  در روزنامه جديد التاسيس صور اسرافيل همكاري نمود و مقالات فراواني تحت عنوان چرند و پرند در قالب طنز نگارش نمود.

بزررگترين اقدام دهخد ، اين است كه  پس از بازگشت به وطن   در صدد تدوين  لغت نامه بر آمد،  او متوجه شده بود  كه در  كشور هاي خارجي، فرهنگ  ودائره المعارف كامل و جامع  در زبان و ادبيات  بصورت مدون و مكتوب دارند و  فرهنگ زبان ما صرفا از طريق نسل به نسل بصورت عاميانه و سينه به سينه انتقال مي يابد، لذا اين دانشور با وقت گذاشتن  قريب به چهل  سال از عمر شريف خويش در استخراج و تدوين تمام لغات و ريشه آنان و كلمات پيشوندي و پسوندي  برآمد كه حاصل اين تلاش چند ميليون فيش برداري بود ، كه لغت نامه را با  بيش از پنجاه جلد تدوين نمود، او حتي روز هاي عيد وعاشورا و تمامي ايام هفته را  به كار لغت نامه با عشق وعلاقه  مشغول بود  ، مگر زمان رحلت مادربزرگوارش كه كار را به مدت دو روز تعطيل  نمود ، تا مراسم سوگواري  والده خويش را برگزار نمايد .او در تدوين لغت نامه و شيوه كار و نحوه جمع آوري آن چنين مي گويد:

« نخست دانسته‌هاي خويش را از لغت گرد كردم ، و شواهدي كه از بر داشتم ،بدان ملحق ساختم و آن گاه كه گمان بردم ، محفوظات من به پايان آمده است ، به خواندن كتب نظم و نثر فارسي و عربي از ادب و علم پرداختم ،و چون فراهم ساختن مجموع لغات متداول محاورتي و كتبي مي‌خواستم، چنان كه نظم و نثر خواص نويسندگان و شعراي دسترس را خواندم، از منظوم و منثور عاميانه .....»

علامه دهخدا ،  در خصوص  تلاش براي پيشرفت كشورش  به اين عقيده  پايبند بود،كه  ابتدا بايست كشور مجهز به سلاح علم و دانش  گردد ،تا بتواند در برابر كشور هاي غربي حرفي براي گفتن داشته  باشد،  و آن عظمت  دوران گذشته را باز سازي نمايد .

علامه دهخدا  در تدوين  لغت نامه و مظلوميت ملل شرق مي گويد:

« مرا هيچ چيز از نام  و نان  به تحمل اين تعب طويل جز مظلوميت مشرق در مقابل ظالمين  و ستمكاران غربي  وانداشت ؛  چه براي  نان  همه‌ي   طرق به روي  من  باز  بود و با  ابديت زمان، نام را  نيز چون  جاوداني نمي‌ديدم،  پاي‌بند آن نيز نبودم  و مي‌ديدم كه مشرق بايد به هر نحو شده است، با اسلحه‌ي تمدن جديد مسلح گردد، نه اين كه اين  تمدن را خوب مي‌شمردم، چه تمدني كه دنيا را هزاران سال اداره كرد،مادي نبود».

اختصاصات  شعري  و  نثري  علامه  دهخدا

اين اديب فرزانه بيش از نيم قرن تمام توان و تلاش خود را در راه نشر علم ، تحقيق، ترجمه، تاليف ،تدوين  فرهنگ  نويسي انجام داده و از ديگر اقدامات اين استاد بزرگوار مي توان  به لغت نامه، امثال حكم، مقالات چرند وپرند، كلمات قصار، تصحيح  ديوان هاي :  ناصر خسرو، منوچهري دامغاني ، حافظ شيرازي ،  فرخي سيستاني ،سوزني سمرقندي ، ابن يمين ، و نيز ترجمه  مقالات و مطالبي در عظمت  و انحطاط  روميان  و ترجمه روح القوانين مونتسكيو را مي توان  به كارنامه در خشان اين پژوهشگر خستگي ناپذير در زبان و ادبيات پارسي اضافه نمود.

علامه دهخدا ؛ اشعاري در قالب غزل ، مثنوي ، قطعه ، رباعي ، مسمط ، دوبيتي سروده است .

اي بلبل مستمند مسكين   /    چون باغ شود دوباره خرم

آفاق ،نگارخانه چين    /   وز سنبل و سوري و سپرغم

سبك اشعار او به  سبك  خراساني نزديك است ، و مضامين شعري و مفاهيم كلام او هدفمند است و در جهت   عدالت خواهي و توسعه آن ، حق جويي  وحق طلبي ، اميد و انگيزه به آينده و گاهي نيز طنز در نثر و شعر پرداخته ، البته طنز اوصرفا جنبه شوخي و فكاهي نيست ، طنز دهخدا  نوعي گله  و شكوه است و طنز تلخ است .

ادبيات او ادبيات عصر مشروطيت است،  اختصاصات خاص خود را دارد. ادبيات بيداري و كه خاص ادبيات مشروطيت است ، در نظم و نثر و طنز و فرهنگ نويسي  صاحب نظر و صاحب سبك است.

دهخدا با توجه به تصحيح ديوان اشعار بسياري از شاعران  كه اكثر پيرو سبك خراساني بودند، شيوه شعرش و آهنگ كلماتش  به سبك خراساني نزديك است و با توجه به اينكه  روزنامه نويس  و طنز نويس است و چون  در عصر مشروطيت و دوران پس از مشروطيت مي زيسته ادبيات شعرش  با آن روزگار قرين و همراه  شده و مضامين و مفهوم شعرش گرايش به  عدالت خواهي و پايداري و نقش بيداري در عصر مشروطيت داشته است .

او در عرصه طنز نويسي عصر مشروطيت مقالات متعددي را در روز نامه صور اسرافيل به چاپ رسانده است، و با نام مستعار دخو، روزنامه چي ، و  برخي اسماي ديگر مي باشد.

محمد تقي بهار طلوع  دو خورشيد  ادبيات پارسي  در عصر مشروطيت «علامه بهار» و «علامه دهخدا »

بين شخصيت و زندگي دو علامه ادبيات  پارسي يكي استاد محمد تقي بهار،  و ديگري علامه علي اكبر  دهخدا  نكات بس جالب وجود دارد ، هر دو بزرگوار مترجم ،نويسنده ،شاعر، اديب، رجل سياسي،نماينده مجلس ،روزنامه  نگار، و هر دو علامه هم عصر دوران مشروطيت بودند و هر دو خدمات بسيار ارزشمندي براي زبان و ادبيات پارسي  انجام دادند، كه مهمترين خدمت استاد بهار تاليف كتاب سه جلدي سبك شناسي در شناخت و تاريخ تحول و تطور نثر پارسي از عصر پيدايش خط تا حال بوده ، و بزرگترين خدمت علامه دهخدا،  تدوين لغت نامه كه بيش از پنجاه جلد است و هر دوبزرگوار  براي زبان وادبيات پارسي بسيار پر تلاش ظهور نمودند.

علامه محمد تقي بهارمتولد 16 آبان 1266 خورشيدي و متوفي 1 ارديبهشت 1330 مي باشد.

علامه دهخدا متولد 1257خورشيدي و متوفي در 7 اسفند 1334مي باشد.

نويسنده : شهرام ابهري

منبع : سايت تبيان


چند شعر كوتاه از سيد علي ميرافضلي

۳۱ بازديد
 

وقتي كه باران توي رؤياها نمي‌بارد

وقتي نسيمي نيست؛

بايد براي خواب‌هايم رمز بگذارم.

***

 

عكس‌هايي هستند

كه گريبان ترا مي‌گيرند

عكس‌هايي هستند

كه ترا ياد كسي، چيزي، حسّي، حرفي...

***

 

تا كي

در شعرهاي من

به‌دنبال خودت هستي؟

يك‌بار هم

در شعرهاي من

به دنبال خود من باش.

لطفاً مرا آهسته خواني كن!

***

 

برف پاك‌كن‌ها

از پس دلتنگي من بر نمي‌آيند.

***

 

هر روز مي‌روم

جايي كه دور مي‌شوم از خود

جايي كه دورتر.

***

 

سانت تا سانت گنجشك:

سيم‌هاي خيابان

تارهاي صدايم.

***

 

مي‌رنجد از نسيم

برگ اقاقيا.

 

***

مسافر گفت:

اگر در پيش رو راه جديدي نيست

وگر در خاطرت حرف گوارايي؛

نرفتن بهتر از رفتن

نگفتن بهتر از گفتن.

***

 

در عصر گرگ‌ها

معصوميت جواب نمي”«داد

ما هم شديم داخل آدم بزرگ‌ها.

***

 

باز يك روز ديگر:

قار قارِ كلاغان

خواب و خميازه بي”«دماغان.

***

 

اول به پنجره

ايمان بياوريم

بعداً براي منظره باران بياوريم.

***

 

باران صبحگاه:

دنيا تمام خيس

جز اين دل خسيس.

***

 

دوستت دارم اي باغ!

گرچه بر شاخه‌هايت

ميوه‌اي نيست جز زاغ.

***

 

باغي كه عطشان است

وام كشاورزي نمي‌خواهد

چشم انتظار بوي باران است.

***

 

پرواز، كنسل شد

يوسف به كنعان ماند

عشق زليخا خود بخود وِل شد.

***

 

جاده، هر روز همان

عشق، گويد كه: برو

عقل، گويد كه: بمان!

***

 

حتي اگر خلاصه شود چارسوي دشت

در پنجه‌هاي شير؛

آهوي من! نمير.

نويسنده : مهسا رضايي

منبع : سايت تبيان