وقتي كه باران توي رؤياها نميبارد
وقتي نسيمي نيست؛
بايد براي خوابهايم رمز بگذارم.
***
عكسهايي هستند
كه گريبان ترا ميگيرند
عكسهايي هستند
كه ترا ياد كسي، چيزي، حسّي، حرفي...
***
تا كي
در شعرهاي من
بهدنبال خودت هستي؟
يكبار هم
در شعرهاي من
به دنبال خود من باش.
لطفاً مرا آهسته خواني كن!
***
برف پاككنها
از پس دلتنگي من بر نميآيند.
***
هر روز ميروم
جايي كه دور ميشوم از خود
جايي كه دورتر.
***
سانت تا سانت گنجشك:
سيمهاي خيابان
تارهاي صدايم.
***
ميرنجد از نسيم
برگ اقاقيا.
***
مسافر گفت:
اگر در پيش رو راه جديدي نيست
وگر در خاطرت حرف گوارايي؛
نرفتن بهتر از رفتن
نگفتن بهتر از گفتن.
***
در عصر گرگها
معصوميت جواب نمي”«داد
ما هم شديم داخل آدم بزرگها.
***
باز يك روز ديگر:
قار قارِ كلاغان
خواب و خميازه بي”«دماغان.
***
اول به پنجره
ايمان بياوريم
بعداً براي منظره باران بياوريم.
***
باران صبحگاه:
دنيا تمام خيس
جز اين دل خسيس.
***
دوستت دارم اي باغ!
گرچه بر شاخههايت
ميوهاي نيست جز زاغ.
***
باغي كه عطشان است
وام كشاورزي نميخواهد
چشم انتظار بوي باران است.
***
پرواز، كنسل شد
يوسف به كنعان ماند
عشق زليخا خود بخود وِل شد.
***
جاده، هر روز همان
عشق، گويد كه: برو
عقل، گويد كه: بمان!
***
حتي اگر خلاصه شود چارسوي دشت
در پنجههاي شير؛
آهوي من! نمير.
نويسنده : مهسا رضايي
منبع : سايت تبيان