غزل 2

مشاور شركت بيمه پارسيان

غزل 2

۳۳ بازديد

 

بيدارم اما خواب مي‌بينم كسي مرده است
گويا دلم در سينه خود را از ميان برده است

تا روز رستاخيز، فردايي نخواهد داشت
هركس كه با ما زير اين سقف ترك خورده است

در اينكه مي‌بينم ندارم هيچ ترديدي
اما كلاغي ديدنم را _ديده را_ خورده است

اين سايه ي يكدست با پاهاي چوبين‌اش
آن مهربان همسايه، آن مرد سيه‌چرده است؟

ديروز در آيينه مرد بي‌سري ديدم
گويا خيالم از تكاپوي خود آزرده است

خاموش ماندم تا دلم را از ميان بردند
بر نطع خاك كربلا يك نقطه افسرده است


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد